آرشیف

2015-5-30

نظام الدین ضیایی

مشـــرق کجـاسـت

مشـرق کجـاسـت: جــایی که دل را قـرار نیسـت
جز کُشت و خون وغارت وغم، کارو بار نیست
احسـاس افتخار، سزاوار مغرب است 
مشرق، دگر که سرزمین افتخارنیست 
امروز، روز مغربیان است و ای دریغ
مشـرق، بجـز روایتِ یک انتحار نیست
خمپاره¬های موشک و بم، جان مان گرفت 
گویا به رأسِ جبـهۀ مان شهـسـوار نیسـت
پاییز این وطن نشود، فصل تازگی
یعنی امیدِ آمــدن نوبهــار نیسـت
اینجــا مقـامِ مکتـب و ملا و اوسـتاد
دیریست پایمال شده، در شمار نیست
هر روز جنگ، بر سر القاب و منصب است
آخـر ز گـرگ و دیـو، دگـر انتـظـار نیسـت
هـردم به حـال مـردم خـود گـریه می¬کنـم
این سیل اشکِ داغ من است، آبشار نیست

ضیایی