آرشیف

2014-11-18

عبدالله فرحمند

گوری برای همه

من از کوچه های خون آلود فرار میکنم
 در آخرین پیچ لوح سنگی میزنم
 در آن به ابلهان نفرین مینویسم
و نامه کوتاه به خدا مینگارم که
آفتاب زندانیست و متعفن شده است
آسمان سیاه و تنگ است
برای فرار
 زمین ملوث شده است
آدمان دو پای دیگر بر آورده اند
و دست های خود را بریده اند
آنان آسمان را آهن و زمین را افیون کاشته اند
آنان از لذت جیغ میزنند
و در برج هایشان بالا میخزند
من در تهوع سردی ایشان را ترد خواهم کرد
به سوراخی در زمین فرو خواهم رفت
و اوراق زرنگار شعر را با خود خواهم برد

عبدالله فرحمند
2011  Spring