آرشیف

2014-11-18

عبدالله فرحمند

برای جالوت

 
هر صبح
من شفق را برایم میشویم
تا دست های من و خورشید به هم برسد
من هر صبح جاده ها را
از خون و تکه های قلب میشویم
تا لبخند فراموشم نکند
آری
من در کرانه های شکسته شهرم
هنوز لبخند میزنم
و از پنجه های نا پاکت نمی ترسم
زیرا در دنیای پاره پاره من
دگر یک زهرخندی
من هر روز وحشتگاهت را می پیمایم
من از کنار دست های پلیدت عبور میکنم
و من از کنار ژولیده های عشق عبور میکنم
هرشام چشم هایم را از تو میشویم
هرشام قلب آزرده پرنده پشت دریچه ام را میبوسم
تا ترا فراموش کند
هرشام افق وداع خورشید را
از سیاهپایه های دودی که برپا میکنی
میروبم
من هر شام به تو لعنت میکنم
تا به رویا های شهرسرایت نکنی
فردا باز از کنار تو خواهم گذشت
و جاده ها را از تو خواهم روفت
من از تو سخن نخواهم زد
من بتو نخواهم دید

عبدالله فرحمند
 – 29 جنوری 2011 –
کابل افغانستان