آرشیف

2014-11-18

عبدالله فرحمند

آخرین قرن

مرا به گوشه سپید خود رهایش کن
من و حشره ها
از تکرار تو خسته ایم
و به تکرار بهار میکوشیم
ما را هنوز سوق خوردن ابر ها در باد
گرانبهاست
ما هنوز با آغوش گرفتن
درد را قسمت میکنیم
من و سگها هنوز به هم لبخند میزنیم
و از انجماد تو حرف میزنیم
من و ستاره ها
به بازوان گره خورده و پر خار و خست میخندیم
من و جعبه ها عکاسی
وقتی خوابی از تو عکس میگیریم
و فردا به تو خواهیم فرست
ولی کاش به طعنه های من و فرشته مرگ گوش میدادی
تا به حلقه های آسمان قفل نمی زدی
تا پشت آسمان را آهن نمی کشتی
اما تو پوست زمین را پوسیدی
تو من و جنگل ها را متعفن کردی
من و کبوتر ها را
به وجود سیاه خویش سائیدی
اما دیر نخواهد گذشت
که من حیوانات وحشی
از تو خواهیم گریخت
ما از تو خواهیم گذشت
خوشی های مان را در آغوش تو تقسیم نخواهیم کرد
و دگر
من و قو های سپید
دور و دور از تو
در غروب بنفش رنگ عکس میگیریم
و از آن به خدا می نگریم

عبدالله فرحمند
20 جنوری 2010
کابل – افغانستان