آرشیف

2014-11-18

عبدالله فرحمند

دستها

عشق برایی پشت پنجره ماندن نیست
برای دویدن است
برای گفتن در امواج صداییست
که از تو ساطع میشوند
عشق از آفتاب میرسد
از آب میرسد
من و تو با دستان پر حرارت چرا درنگ میکنیم
دستان من و تو قلاب میشود
و از آن عشق می آید
از تو عشق می آید
از من عشق می آید
من و تو از عنکبوت های کور اطاق بیگانه نیستیم
دست های من و عنکبوت ها پر آبله اند
و از تنیده  های ما عشق می آید
اما تو پشت پنجره میمانی
در چشم هایت عشق آب میشود
دست های ما میگسلد
عشق معنی نمی شود
و در پشت گونه های پلیدان نقاب میشود

 
عبدالله فرحمند
12 اپریل 2011