آرشیف

2014-11-18

عبدالله فرحمند

ما هستان
درون پیچ های سرد اینجا
لانه های تنگ و بی نوریست
که نور آفتابستان
زلای درب های های بسته ای شان
خزیدن را ندانست
و شب، از آسمان بی ثمر
تازید روی بام هایشان
و زیر دست های ناهنرمندش
شهر ماه را جولید
تهی شد آسمان از پرتو و نور
براه چرخ دیگر ماه کوچید
زروی دره ای پرنور
آن رنگین کمان بشکست
دود تلخ شب آن دره را کورید
مژگان های سبزش را سیاهید
مرا تنها سیاهستان بپایید
تراوید اشک چشم نرگسستان
که اینجا رنگ،بی رنگ
شکست منقار خود قمری بنجوا
که دست بی هنر بوسید سارنگ
مرا با بی هنر پیوند ها ماند
درشتستان را پاوند گشتم
رواقستان یلدا خانه ام ماند
چنان کینجا نبود هرگز مهستان

عبدالله فرحمند
کابل     جدی –  1387