آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

کار و بار

 

این واژه جوان است نگو پیر گشته است
از لحظه‌های بودن ما، تیر گشته است!
از بس که چشم‌های تو، نوشید آب من
او تشنه‌گک ز دیدن من سیر گشته است
آب لبان تو، که به ما آب هم نشد!
 بر دیگری شراب و به از بیر گشته است
تو مثل یک روباه؛ به مرغان چشم من
عشقت به قلب چون سگ من شیر گشته است
قلبت شبِ بهار به فصل حیات هست
این عشق کی چراغ شود؟ دیر گشته است!
من دیدمت که زشت و لجن‌زار گشته ای!
بیچاره این دلم که در او گیر گشته است
تا کار و بار من شده این عشق و عاشقی
این کار و بار بسته به تقدیر گشته است
من خواب دیدمت که ترا کس فروخته
بیدار تا شدم، همه تعبیر گشته است!

 
24/2/1390  کابل