آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

درخت (2)

آمد بهار و گشته دل‌ام در هوای تو
یک ابر با سلیقه، که بارد برای تو
من ابر با سلیقه پُر از رعد و آتش‌ام
آواز می‌کشد دل من، از ندای تو
باران شوم ببارم و لذت برد خدا
وقتی‌که تر شوند گُلِ دست و پای تو
مانند یک درخت ترا آبرو دهم
از جنس شوخ چادر انگیزه‌زای تو
چون، باغ من یگانه درخت‌اش تو بوده‌ای!
آخر تو هم که خشک شوی، وای… وای… من…
آری بهار آمده، کی هم‌سفر شویم؟
کو کفش‌های تو؟ وَ کجا کفش‌های من؟
این‌بار باز شعر به پرسش تمام شد!


حبیب سرود
14/12/1392
فیروزکوه