آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

درخت (3)

تا درخت قامت سبزش نمایان می‌شود
زیر برگ چادرش یک باغ، پنهان می‌شود
تا نگاهم می‌وزد در سبزیِ پیراهن‌اش
خانه‌یی از صبر در من سخت ویران می‌شود
موج یک خواهش که توفان می‌کند دیری‌ست از
ابر شعرانگیز لبخندی‌که باران می‌شود
در تن‌ام شور عجیبی رقص بر پا می‌کند
دست‌هایم تا به موهایش که مهمان می‌شود
تا که می‌کارد مرا در بین بازوهای خویش
بوسه‌های چاق بر لب‌هاش قربان می‌شود.

20/1/1393
فیروزکوه