آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

برف

دیوانه باز آمده با کاروان برف
با لحظه‌ها و لذت و لطفِ جهان برف
دیوانه باز حرف دلش را نوشته‌است
با واژه‌های صاف و سفید زبان برف
ـ در این دیار، عشق فقط دل شکستن‌است ـ
بر سینه‌ای سفید و فراخ جوان برف
دیوانه داد می‌زند و باد… می‌برد
اوراق خاطرات خدا را ز جان برف
دیوانه از کنار خودش رفت دورتر
می‌کرد خویش را خفه با ریسمان برف
□□□
تا آفتاب داغ وجودش طلوع کرد
در من شکست بار دگر استخوان برف

15/11/1391

درة کشرو