آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

و بالآخره

… حرف از غور زدی رفتی و بیگانه شدی
یا گپ از جور زدی رفتی و بیگانه شدی
زنگ بر پات ببستی دور در دور سرت
دور، هی دور زدی رفتی و بیگانه شدی
با نگاهی که مرا بیگانه از خویش نمود
تا که مانور زدی رفتی و بیگانه شدی
قلب بی‌چاره‌گکم را… آخ… با کفش؟ زدی!
… تو همین طور زدی رفتی و بیگانه شدی
تا که من مجرم جرمی(؟) که نکردم شده ام
… حرف از غور زدی رفتی و بیگانه شدی
 
2/12/1390
 درة کشرو