آرشیف

2015-6-22

احمد شکیب حمیدی

شـهـنـشــــاه حسن

پیش چشمانت بساط لاجوردی نقش پاست
با فروغ ماه رخسارت قمر بی مدعاست

تو بحسنت بی نظیری سیرتت اما شبیه
لیلی و شیرین وعذرا ها و بلقیس سباست

از جمال دلکشت صد شعله افتاده در آب 
مادر نوری و جسمت حسن دنیا را قباست

چلچراغ باور زیبایی ات ورد زبان 
هر دهن در وصف تو گویا و اما بی صداست

آیۀ تطهیری و چون شام زیبا دلپذیر
جویمت از مهر جانا از دل و جان سالهاست

طاعتم دیدار ازعکست شده هرصبح و شام
گرد خاک حسرتم کاین دل به عشقت مبتلاست

آنچنان پاک و قدیسی نور بارد از تن ات
کوثر آگین مرمرین تن سورهء اعطیناست

باز در قلبم حمیدی تازه شد زخم کهن
مژدهء دیدار تو کلک خیالم را عصاست