آرشیف

2015-6-22

احمد شکیب حمیدی

رفتـــــــی

میان گلبن اشکم چو رعدی تافتی رفتی
درون سینه را با یک نگه بشگافتی رفتی
من ازعطرگل یآس و شمیم عشق دلگیرم
چسان در مجمر نازت دلم بگداختی رفتی
بجای آنکه باران وار باری بر عطش
هایم
بسوی دیگری با مهر و مه بشتافتی رفتی
اگر دی مینمودی صد تغافل بی خبر بودی
کنون عاشق ترین
پروانه ات را یافتی رفتی
ندارد رنگ و بو ای بیوفا دیگر بهار من
شکستی قامتم با ناز و توسن تاختی رفتی
تویی زیباترین استاره اندر کهکشان عشق
درخشان آمدی شوری بدل انداختی رفتی
نهادم سنگ را در چرخه تقدیر اما تو
به لبخندی قضا را از میان برداشتی رفتی
تقلای گلو فوران بغضم بی اثر تا کی؟
شکیب و ناله و حرمان اندوه ساختی رفتی