آرشیف

2015-6-22

احمد شکیب حمیدی

حسرت وفـــــــــا

این زورق شکستۀ درد آشنای تو
چون شبنمی چکیدۀ حسرت سرای تو

در دشت های سینۀ تنگ من از جنون
دریاست دل چو موج هوس زیر پای تو

در حسرت سراب هوسها بخواب خوش
رؤیای عمر دارد همیش ادعای تو

گفتی نگاه سرد من از تو دریغ نیست
چشمم هنوز منتظرعکس های تو

در لحظۀ غروب غریبی که سیل اشک
بودم به سوگ حسرت یک دم وفای تو

هرگز نداد میوۀ شیرین درخت صبر
حالا بگو خطای منست یا جفای تو

ای چشمۀ عسل تو چه شیرین و دلکشی
قنداب و شهد شیر وشکر جان فدای تو

قرص زلال ماه, ز رویت شگفته است
صد دشت ارغوان نمد زیر پای تو

دارد سپیدۀ سحری وام از رخت
طوبا و حور عاشق طرز ادای تو

عشق تو هست مشغلۀ تار زندگی
این تنگنا و چشم ترم از جفای تو

این گونه های تر شدۀ زرد و نا امید
وین شعله های بغض که باشد رضای تو

عمریست از تذکر اسمت فراری ام
با آنکه دل همی تپدم در هوای تو

دیگر شکیب و تاب و توانم نمانده است
بنگر چگونه میشکنم زیر پای تو