آرشیف

2015-6-22

احمد شکیب حمیدی

تنهــائــــــــــی

امشب بچشم خستۀ من هیچ خواب نیست
لب تشنۀ نگاهم و آن دستیاب نیست
فرسنگهاست راه رسیدن به وصل تو
این زخم های هجر تو بی التهاب نیست
مانند آن ستارۀ صبحم براه چشم
انگار اثر ازروشنی آفتاب نیست
لبخند سایه مایۀ خوشنودی من است
اما خروش خاطره ها یک سراب نیست
تو خواهش مقدس هر دو جهان من
گویم عیان و جز تو مرا انتخاب نیست
ای پرسشی که خواستنی تر ز پاسخی
هرچند این سوال سوال جواب نیست
تلخی و ورشکستگی عشق و هجر تو
در هر دو دهر بدتر از اینم عذاب نیست
جز ایزد جمیل که هست یار عاشقان
در پیشگاه عشق مقدس مآب نیست
بی تاب و تب چو شاخچه ام در مسیر باد
پیرانه سرم عشق و هوای شباب نیست

دست دعاو چشم بدر منتظرمرا
انگار التجا دگرم مستجاب نیست
من با دل شکیب شکستم طلسم اشک 
چون درد های هجر تو بی اضطراب نیست