آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

روزگار

 

نوشتم یک  پيام از بينوايي

كجايي دخترك، آخر كجايي؟

بيا تا تو نباشي در كنارم

ندارم ميل چيزي، اشتهايي؟

مريضم از غمت روي خدا را

بيا پيشم كه دردم را دوايي

نوشتي در جوابم كي بيايم؟

به زير جنگلایم گربیایی

نوشتم در جوابت عاشقانه

رفيقي، مهرباني، باوفايي!

سحر پيش از نماز از خواب خيستم

ز سوي جنگلا آمد صدايي

عجب صبحی ، عجب باد دل انگيز!

معطر از نسیم  آشنايي

رسيديم باهم و لب درلبي هم

نهاديم بوسه ها كرديم كمايي

خدايا كم نگردان از لبانش

همان نرمي، همان صافي، صفايي

چه كرد اين روزگار از ما چه بد ديد؟

فراهم كرد اسباب جدايي!

 

1388.5.7    كابل