آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

دلِ زندگی

 
مرغی به بام عشق به دل پر پرک زده
در چادرِ زمین و همش را زرک زده
گل تا شگفت؛ در دلِ این زندگی، خدا-
از عطر ناب پیرهن دخترک زده
یک کس زعمق دل که به لب‌های دختری
بوسی سرک ز عیش، میان سرک زده
دختر برای اینکه کسی شک نمود؛ رفت!
با رفتن‌اش به قلب کسی صد ترک زده
لب‌های نازک‌اش که کسی را ندید گفت:
این مرد مرحبا ز نفر بهترک زده
آیا ندید هیچ که چپ کوچه فوق هست؟
شرمید او ز ترس، خوده لادرک زده!
تا «چاق و چله» شد، همه را یک به یک بزد
سیلیِ محکمی، به روی «لاغرک» زده
برکس ندید تا که زدندش، به خود گفت:
بی‌شک که او ز من کده عالی‌ترک زده!
 
11/3/1390  کابل