آرشیف

2015-6-22

احمد شکیب حمیدی

جوابیه بــــه لوموند: طالبان را به کجا وصل می کنید

چند روز پیش لوموند مقاله ای گذاشته بود از ماجرای اقتصادی طالبان و پولهایی که از طرف جامعه ی جهانی به جیب آنها سرریز می شود. این متن حاوی اطلاعاتی بود که در ذهن دیگران این توهم را ایجاد می کند که غرب طالبان را از زمان شکل گیری تا اکنون حمایت کرده است و اکنون نیز مجبور است برای عدم شکست در افغانستان باج سبیل به انها بدهد. حالا باید این ادعاها را یک به یک بررسید. ابتدا، این توهم که طالبان را دست نشانده ی دول غربی می داند باید بررسی کرد و باید چند گام در تاریخ به عقب بازگشت. ریشه های شکل گیری طالبان بصورت کلی امتداد بنیادگرایی اسلامی است آن هم از نوع اهل تسنن که بسیار افراطی تر و غیرانسانی تر از انواع دیگر بنیادگرایی است. حامیان این نوع تفکر نه غرب و نه توهم ساختن سدی در برابر پیشرفت تشیع در خاورمیانه است بلکه پولهای نفت عربستان را باید پیگیری کرد که به چند خزانه ریخته می شود. اگر هم قبول کنیم که هدف اولیه ی شکل گیری این سازمان عریض و طویل جلوگیری از رشد مذهب شیعه در منطقه بوده است بار هم دست غربیها از این ماجرا کوتاه است؛ بلکه این نگاه خصمانه ی این دست از تندروانی است که زمین و زمان را ملحد و کافر می دانند و بهشت را ملک پدری خود و خانوادشان می دانند. از این نگاه بنیادگرایی زود می گذریم که بحث اصلی القاعده بطور کلی نیست بلکه پایگاه آنهاست در افغانستان و مشکلی که گریبان غرب و جهان را گرفته است. 
چرا افغانستان؟ 
افغانستان از نظر قومی و مذهبی تنوع زیادی دارد. چهار قوم اصلی در افغانستان هست که از نظر کمیتی پشتونها را باید در صدر جدول قرار داد. پشتونها در طول تاریخ اقغانستان و منطقه قومی جنگ طلب و کوچی بوده اند. از همان بدو شکل گیری کشور مستقل افغانستان نفوذ و حضور این قوم را در صدر حکومت شاهدیم. از نظر مذهبی این قوم پیرو مذهب تسنن هستند و از همان ابتدا برای یکدست کردن مذهبی افغانستان تلاش فراوان کرده اند و در این راه چه خونها که نریخته اند. بنابراین این بنیادگرایی را علاوه کنید به خوی جنگ طلب آنها که بالقوه پتانسیل سازماندهی یک سازمان در ابعاد طالبان را داشته اند. اما اگر نبود پول نفت عربستان و قدرت سازماندهی آنها، هیچگاه پشتونها نمی توانستند به یک قدرت واحد و مرکزی دست بیابند که شاهد این ماجرا نحوه ی کشور داری آنهاست در طول تاریخ افغانستان. پس افغانستان بالقوه پایگاه بنیادگرایی اسلامی در جهان بوده است اما این امکان تنها با وجود علت تامه ای که پول و سازماندهی بوده پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بنابراین، اینکه بگوئیم دست غرب در این کار بوده است و در آستین خود مار پرورش داده است، امکان دور از ذهنی است که با نگاه به تاریخ و جغرافیای منطقه عدم صحت آن روشن می شود. 
چرا غرب مجبور است دست به دامن طالبان شود برای کنترل افغانستان؟ اولین نکته ای که باید به آن اشاره کرد عدم شناخت درست کشورهای غربی است از بافت قومی کشورهای خاورمیانه. این مشکل نه تنها در افغانستان که در اکثر کشورهای خاورمیانه وجود دارد. غرب ابتدا باید به شناخت درستی از بافت قومی و مذهبی منطقه برسد تا بتواند در ادامه تصمیمات درستی بگیرد. پس از این مشکل کلی دول غربی با خاورمیانه باید به بافت حکومت فعلی افغانستان و وضعیت آن اشاره کرد. ابتدا باید گفت، به همان میزان که افغانستان پشتون دارد، طالبان نیز دارد و نمی توان تفکیکی درست از طالبان و پشتون ها بدست داد. به عبارت دیگر پشتونیسم همان طالبانیسم است. پشتونها نیز به گفته ی خودشان، از نظر کمیتی بیش از 60 درصد مردم افغانستان را تشکیل می دهند. مسئولان دولت فعلی نیز که پشتون هستند. بنابر این چه ادعای گزافی است دموکراسی در افغانستان و چه کار مشکلی دارد جامعه ی جهانی. حال راه دیگری جز این باقی می ماند که کرزای بارها در سخنرانیهاش ملاعمر را با عنوان برادر خطاب کند؟ این یعنی همان سیاستی که پدر و مادر ندارد. که از خونهای ریخته بگذریم از هزینه های داده شده بگذریم تا آرامش نسبی را در کشور و منطقه حکمفرما کنیم. هرچند غیر اخلاقی اما تنها گزینه ی موجود، که زیاد هم کارآمد نیست. زیرا طالبان به قدرت و نفوذ خود در افغانستان آگاهی کامل دارد و به این آسانی ها پا از صحنه بیرون نمی کشد. و چه بهتر است که جامعه ی جهانی در افغانستان باشد تا راههای باج گیری و دریافت پول های بادآورده برای همیشه باز باشد. تنها راه حل این معضل حذف نیمی از جمعیت افغانستان و پاکستان است که کاری نشدنی است و یا اینکه خوش بین باشیم و امیدوار که طالبان از مواضع خود پا پس بکشد. که هیچ کدام از اینها شدنی نیست و باید به همین تلاشهای هرچند ناکام بسنده کنیم و دل خوش داریم شاید که دامن این آتش در همین منطقه باقی بماند و به نقاط دیگر جهان نرسد. 
همین که با پول جامعه ی جهانی یک متر جاده در افغانستان کشیده شود یعنی یک گام به سمت توسعه ی اقتصادی و فرهنگی مردم این کشور. این گامهای به ظاهر کوچک به معنی بازگشت افغانستان به جایگاه اصلی خویش است. بنابر این مشکل از غرب و سیاستهای غرب نیست که وقتی راهی نیست مجبور به انتخاب بد در برابر بدتر هستی. البته هنوز نقد به عدم شناخت دول غربی از بافت فرهنگی، قومی و مذهبی منطقه پابرجاست که باید هر چه سریع تر راهکاری برای حل آن بیابند.
اما نقد آخر به لوموند و خوانندگان ان است. هر چیزی که هر رسانه ای بگوید وحی منزل نیست. باید تحقیق کرد و از صحت و سقم آن اطمینان حاصل کرد. اگر قرار باشد تا این حد دائی جان ناپلئونی به ماجرا نگاه کنیم بهتر نیست که از نفوذ دستگاههای امنیتی مختلف در شکل گیری و ساخت اخبار نیز حرفی بزنیم؟ پس پشت چنین استدلالهایی که غرب را در ماجرای افغانستان به بن بست رسیده و شکست خورده معرفی می کند کجاست؟ چنین تفکری به نفع چه کسانی است؟ چه کسانی از این وضعیت در منطقه عایدی دارند؟ آیا بهتر نیست پس از تحقیق در اصل ماجرا در جواب چنین ادعاهایی بگوئیم :« گر تو بهتر می زنی، بستان بزن»