آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

جهانسوز دوم

 

جهانسوز دوم

مرا بازي، سراسر داده یک کس
به جاي بوسه اخگر داده یک کس
جهانسوز دوم است او برايم
كه غزني یی دلم در داده یک کس
 
 سره دختر
به بين دختر ها سر داره یک کس
صدايي تازه و تر داره یک کس
رفيقي را نمي داند ز چپتر
كه لكچر ها ره از بر داره یک کس
 

نگارا

لباس پنجوی[1] داره نگارا
سلاح هستوی داره نگارا
خدارا شکر دارم که سراپا
حقوق موسوی[2] داره نگارا
 

آبی چشم

دوست دارم دخترک چشمان آبیِ ترا
می گزم با لب لبان ناب نابیِ ترا
راستی؟! سرخ است موهایت از حنا است یا زخون؟
قاتلم گیرم موهای تاب تابیِ ترا!
 
 نامه 
قلم را برون کن نویس نامه ای
گرامشو بیایم تو در خانه ای؟
زمان: هشت و نیم وقت تولسی بیا
مکان: پیش خانه به یک سایه ای…
 
نگاه مبهم
نگاه مبهمت مشتق نداره
لبانت از من است کس حق نداره
«شکم دردت کند» دختر خدایت!
چرا بازار ما رونق نداره؟
 

جبر عشق

من که لب های تو دارم نان و چای را چه کنم؟
من که آوازی تو دارم ساز و نای را چه کنم؟
هر چه نوسانی، در انتروال باز عشق[3] کند!
من که جبری عشق دارم ایکس و وای را چه کنم؟
 

سبکدوش

او که زهر آرد به من، من لاجرم نوش میکنم
کـاستی هـا و جفــایش را فــراموش میکنم
من نمیدانم چه شد؟ یکبار چون عالی جناب!
گفت ترا چون «اتمر» و «صالح» سبکدوش میکنم
 

خانه

او که در خانه در آمد خانه با او شِق شد
صاحب از خانه به تنگ آمد، موهایش ذِق[4] شد
ترس و وحشت همه جانش را گرفت از دردش
لذتی دیدو پشیمان شد، پسان تر دِق شد
 

هدیه

او یک خریطه بوسه ای بر من هدیه کرد
نی یک خریطه بوسه که دامن هدیه کرد
او تا مرا که تنگ در آغوش می فشرد
پیوند های محکم از آهن هدیه کرد
  
ریزش
این دل به پشت عشق تو تازش نموده است!
با دردها و زنده گی سازش نموده است
با آنکه زخم ها زدی، با آن وفای سرد!
نی یخ نزد دلم، کمی ریزش نموده است!
 
پایان


[1]پنجوي = پنجابي به گویش مردم غور
 

[2]موسوي = مساوي به گویش مردم غور
 

[3]انتروال باز عشق:
 

[4]ذق: راست شدن موي در هنگام ترس