آرشیف

2014-12-13

حبیب سرود

آفتاب زندگي

من با خيال ديدن تو، خواب ميشوم
بر، نامه ها و عكسكي تو، قاب ميشوم
من با بصارتم نمي بينم ترا، چرا؟
ديدم، بصيرت است ولي بيتاب ميشوم
اي آفتاب زندگي من، نيا كه من
ديريست يخ زدم برو تو، آب ميشوم
در چشمه هاي آرزو، من غوطه ميزنم
تا غرق گريه ها، گهي سيلاب ميشوم
من گم شدم به جنگل چشمان سبز تو!
با آن نگاه سر سري، كي ياب ميشوم؟
حيران آن نگاه تو گشتم، چه ساده بود!
گفتي: به اين نگه، بلي جذاب ميشوم
گفتي: كه ساده ام، ولي چشمت چه نقش داشت!
حيران نقش و رسم و اين آداب ميشوم
گفتي: كه ساده ها، گهي بي رنگ نيستند!
از عشق، نقش بسته ام، جلاب ميشوم!!!
 
1/2/1390  كابل