آرشیف

2015-1-25

علی عالمی کرمانی

کدامیک؛ “عصبیت” یــــــا “محرومیت نسبی”؟

 
I

عملیات انتحاری که این روزها دنیا را تحت تأثیر عمده امنیتی قرار داده است، مورد تحقیق بنیادی فروان در حوزه تحقیقات جامعه شناسان و بعضاً روانشناسان قرار گرفته است. جامعه شناسان و روانشناسان جهان گمانه زنی می کنند که این قضیه در قلمروی باورهای شخص انتحار کننده می تواند غیر از آن چیزی باشد که افراد هماهنگ کننده شخص داوطلب را به سوی مرگ می فرستند.
کارگردانان این سناریو، بدون تردید، اهداف سیاسی-اقتصادی را دنبال می کنند؛ ولی، بازیگران این صحنه های غیر قابل باور، انگیزۀ دیگری را در سر دارند.
در روزهای اولی که اجرای این سناریو به نقطه اوج خود رسیده بود (اوایل قرن بیست و یک)، تصور می گردید که انگیزه های کلان اقتصادی، موتور جهت دهندۀ فرد انتحارکننده به سوی مرگ باشد؛ ولی هرچه زمان گذشت، معلوم شد که تأثیرات اقتصادی تاحدی زیادی کمرنگ است. این فاکتورها و عوامل دیگری هستند که داوطلب انتحاری را به طرف مرگ سوق می دهند.  حال سؤال است که این فاکتورها چه می توانند باشند؟
II
پژوهشگران غربی و شرقی (جهان اسلام)، در مورد انگیزۀ عاملان این پدیده، نظرات و تزهای گوناگونی ارائه داده اند. امّا، آن چه به نظر این قلم می رسد، اگر ریشه یابی به صورت سیستماتیک انجام شود، بعید نخواهد که انگیزۀ انتحار کنندگان در دو بستر "عصبیت" و "محرومیت نسبی" نیز قابل بحث باشد. 
III
ابن خلدون، دانشمند اسلامی که تز سیاسی-اجتماعی او این روزها زبان زد دنیای سیاست و حکومتداری می باشد، "عصبیت" اساس تاريخ و محور بسیاری از تحولات اجتماعي است. در ديدگاه ابن خلدون، اصطلاح "عصبيت" به معناي پيوند و پيوستگي می باشد و از "عصبه" به معناي اقارب (نزديکان و خويشان) آدمي از جانب پدر، مشتق شده است و مراد از آن، دفاع مردم از حريم قبيله و دولت خويش است. واژۀ "عصبه" در چهار آيه قرآن آمده است (1) و در همۀ اين موارد به معناي گروهي که "توسط يک عامل، به هم سخت پيوند زده شده و مستحکم گرديده اند،" مي باشد. (2)
ابن خلدون در پاسخ به اين سؤال که "عصبيت" چگونه شکل مي گيرد و يا چه چيزهايي موجب پيد ايش "عصبيت" مي شود، عناصر ذيل را به تحلیل گرفته است:

  1.    پيوندهاي فاميلي و خويشاوندي؛

  2.    هم پيماني و هم سوگندي؛

  3.    دين و مذهب مشترک؛

  4.    اجداد يا اصل و نسب واحد؛ و

  5.    محيط و شرايط سخت جغرافيايی. (3)

به باور این سیاستمدار اسلامی، تعصب نژادي، احساس برادري، وطن خواهي و در يک کلمه، "عصبيت" در مردم باديه نشين افزون تر و به همين دليل، همبستگي و طول عمر سياسي آنان بيش تر است. او معتقد است که محيط و نظام شهر، که دولت در آن تشکيل شده در نهایت تداوم مي يابد، از "عصبيت" کمي برخوردار است. حتي اگر دولت به عمران و آباداني شهرها همت گمارد، تقويت و تحکيم دولت فراهم نمي آيد، بلکه هر قدر عمران و آباداني شهرها بيش تر شود، از ميزان همبستگي، هماهنگي و تجانس "عصبيت" انسان ها مي کاهد و دولت را به مرحله ي نيستي نزديک تر مي سازد. (4)
ابن خلدون همانطوری که برای دولت مراحلی چون تولید، بلوغ و مرگ را متصور می داند، برای "عصبیت"، که از نظر او یک پدیده طبیعی است، نیز همین مراحل قابل تصور است. از دید ابن خلدون، عواملی که به مرگ "عصبیت" منجر می شود، تأسیس دولت، شهر نشینی و زندگی مصرفی است. او حتی تبدیل زندگی استوار بر بنیان اقتصادی دامداری به زندگی کشاورزی  را عامل کشنده دین، اخلاق و عصبیت می داند. ماليات ستاندن منجر به زبوني، خواري و گسستن منشأ عصبيت مي شود. اختلاط و آميختگي تازيان با ملل غير عرب به تباهي عصبيت مي انجامد؛ يعنی، همان عصبيتي که موجب پيوند فرد با ديگران، مايه ي انسجام درون گروهي و باعث تسليم ناپذيري، اتحاد قومي و ديني مردم شده بود، به يکي از حالات یادشده فرو مي ريزد. (5)
 تد رابرت گر، نیز تزی دارد که "محرومیت نسبی" (Relative Deprivation) را سبب کشمکش ها و بعضی تحولات اجتماعی در جامعه می داند. او به این باور است که "محرومیت نسبی" باعث بسیاری از پدیده ها در جوامع می باشد. از نظر گر انقلاب تنها یکی از اشکال خشونت است. او و دیگر نظریه ­پردازان مکتب محرومیت نسبی به این باور هستند: "همان عواملی که ممکن است هنگام وقوع انقلاب وجود داشته باشد، در سایر اشکال کشمکش مدنی (آشوب، توطئه و جنگ داخلی) هم می تواند وجود داشته باشد." (6) بنابراین، نظریۀ گر، نظریۀ روان­شناختی در باب خشونت سیاسی است. او خشونت سیاسی را کاملاً پذیرفته شده و معقول می داند و باور دارد که بسیاری از خشونت ها از سرخوردگی های شدید الهام می گیرند. سرخوردگی های شدید هست که انگیزه­ های کلی برای خشونت جمعی فراهم می­ آورند. سرخوردگی ها و محرومیت های نسبی است که انسان را آماده ضربه زدن به منبع محرومیت می­کند.
IV
آمار و معلوماتی که در چند سال اخیر در دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان رونما شده است، حکایت از آن دارند که افراد انتحار کننده اکثر جوان و از گروه قومی خاصی می باشند. از زاویه دید تقسیم بندی های ولایتی هم بیشتر از ولایت های محرومی است که بافت های قبیله ای محکمی هم اکنون هم در آن ولایت حاکم است. ولایت هایی که مؤلفه های دولت سازی و مدنیت، عامل فروپاشی "عصبیت" هایی است که در طول تاریخ خود با آن ها زیست و زندگی نموده اند. آن هایی که هم که مدتی در شهرهای کشور خود یا کشورهای همسایه بوده اند، بیشتر در محیطی قرارداشته اند که روابط بدوی قبیله ای، مذهبی و زبانی در چهارچوب جهل برخاسته از تعصب در آن ها حاکم بوده است.
اگر محققان ما بتوانند زمینه تحقیقی را در این حوزه فراهم کنند، دور از انتظار نیست که انتحارات ویرانگر سال های اخیر در قلمرو یکی یا هردو نظریه های فوق قابل تفسیر باشد. 
 

  1.      يوسف (12)، آيۀ 8 و 14؛ نور (24)، آيه ي11؛ قصص (28) ، آيۀ 76.

  2.      ستوده، تاريخ انديشه هاي اجتماعي در اسلام، ص. 140.

  3.     همان، ص. 141 – 142.

  4.     آز اد ارمکي، انديشۀ اجتماعي متفکران مسلمان از فارابي تا ابن خلدون، ص. 307 – 308 .

  5.     همان، ص. 309 – 310.

  6.     تد رابرت گر، چرا انسان ها شورش می کنند؟. ترجمه علی مرشدی زاد، ص. 18