آرشیف

2014-11-23

زینب علم

چشمه یی بالا

تب مجهول نا محدود مرا دیوانه خواهد کرد
صدای فقر و ناجاری
مرا عمریست در زندان پر ماتم دو پاه ذولانه خواهد کرد
گریزانم
گریزانم مبادا بد بدتر گردد
که دیگر دیده یی حیران
یتیم روح مجروح را چو خود گریان نمی خواهم
گریزان
مبادا مادرافغان دوباره بی پسر گردد
تمام قریه هایک بار دیگر در به در گردد
بسازند منجنیق این لانه یی مارا
مبادا این وطن  باردیگر ویرانه تر گردد
چه کس با این صدای من هم آهنگ است و می نالد نمی دانم
چه کس اندوه مادارد
بیا
بیا ای تاجک  ای پشتون
بیا ای ازبک ای هم کیش
بیا بیرار مای دست ما را سخت محکم گیر
و زنجیر ساز
که آب از چشمه یی بالا چنین آلوده گردیده.