آرشیف

2014-11-23

زینب علم

معما

شاید شود که روزی دلاسا کنی مرا
از غم سرای عشق تو پیدا کنی مرا
اکنون در آسمان تو من ابر گشته ام
ای آتشین هوس که تو مینا کنی مرا
من از هوای سرد خزان دل گرفته ام
روزی رسد که فصل زسودا کنی مرا
برگ میان کوچه شدم زیر پاه مکن
افتیده ام که خوب تماشا کنی مرا
تادر کمین صید دلت نقشه می کشم
هنگامه می شوی که تو رسواکنی مرا
تکرار غصه های تو لبریز گشته است
ترسم روی وبحر معما کنی مرا
آیینه گشته ام که ببینی به من دمی
پر موج تر ز ساحل ودریا کنی مرا
متن کتاب بسته یی ناخوانده ام ولی
تا در دو چشم خویش تو معنی کنی مرا.
 
6/10/1390