آرشیف

2014-11-23

زینب علم

مادرک

مادرک حیف دلت …
مادرک حیف تمام زحمات
مادرک حیف تو با این همه بی خوابی تو
پسرت اسلحه در شانه کرفت
پسرت باده و پیمانه گرفت
پسرت گاه برای دل خود
 راه غربت ز سر جاده گرفت
مادرک حیف غرورپاک ات
پسرت هیچ ندید اشک ترا
رفت در دامن بیگانه به خود لانه گرفت
رفت تاریخ نمی دانست او
رفت نادیده گرفت فرهنگش
تو چرا بازبه او می خوانی
آیه پاک کلام دل خود
بخدا باز تو ای مادرکم
 دل صد پاره یی بینا داری
چقدر تلخ انتظارست این
باز می آید اوکمر بسته به قتل پدرش
تشنه خون دیارو وطنش
مادرک هیچ نگو بر خالق
که بیاید پسرت
من ترا می خواهم دوست دارم دل تو
دخترت درد ترا میداند
قصه ی سرد ترا می خواند
تکیه کن در بغلم
بگذر از پسرت
من دلم قاتل نیست
قلب من جاهل نیست
برتو من می بالم ،ازغمت می نالم
تکیه کن در بغلم
هر چه خاین که شوم نفروشم وطنم
هر قدر پست شوم نکشم هم وطنم
بخدا مادر جان جنس شیرمطرح نیست
من دفاع خواهم کردازحدود وطنم
ازگل های چمنم
تا کنی در کفنم
بخدا مادر جان دختران قریه
مثل من انجمن اند
ماترا می خواهیم
زان سبب پاس ترا خواهم کرد
که من از جنس توام
قدر بی قدری تو میدانم
توکل کن به خدا
مادرم تاگرامی گویم بار دیگربه صدای شاعر
روز تو بر تو مبارک باشد