آرشیف

2014-11-23

زینب علم

چه صادقانه میان لانه یی سردم

چه صادقانه میان لانه یی سردم
با بالهای شکسته
تشنه تر ازگل های شوره زاران
در انتظارت نشسته بودم
آن وقت که بهمن هجرت مرا پژمرده کرده بود
وترا دروجودم عاشقانه دفن می کرد
               ومن گریسته می رفتم…
 که گویا آرزوهایم زمن بیگانه گردیده
ولی اکنون کنار توبرایت قصه می گویم
از آن تاریک شب های زمستانی
ازآن سردی از آن بهمن
چه شد باز آمدی انگیزه دادی قلب شعرم را؟
چه باعث شدکه یاد دخترپائیزراکردی؟
بگوامیدمن آیاچرابازآمدی این جا ؟
 
که من بار دیگراندازه خورشیدتابیدم
ترا دیدم
تو باز خوش آمدی درآشیان من
که من با این لبان خشک و خاموشم
قدم های توبوسیدم
بهار من ومن ازجام لب هان تو نوشیدم…
 
  
نرگس "سروری"