آرشیف

2014-11-23

زینب علم

ای روزگار

توچگونه قلبم را به تماشا نشستۀ
ای روزگار …
ای سردی پایان ناپذیر
دردم را تسکین کن وطراوتم را دوباره بده
تا دیگر با تمام معنی در تومختصر شوم وبا توبمانم
حال …
وهم اکنون چراغ نیمه سوختۀ من خاموش می شود
فرازونشیب سفرم رابه یادت بسپار
که دیگر گَل دسته های خیالم درخیابان های سرد
وتاریک پِرپرخواهدشد
وفردا با طلوع خورشید
قلبم انتحار لحظّۀ نیامدنت میگردد
ای نشسته در تماشایش
یک ثانیه زودتر برس تادیگرخاک اورا در آغوش نگیرد
وآشانه یی عمرم را بار دیگرپیاده با دیده می روم
که شاید یک بار دیگر ترا بیابم
ای روزگار…

 

نرگس(سروری)غوری
کابل
24/4/1392