آرشیف

2014-11-23

زینب علم

روشنی نهان

قله ها آفتاب می گویند
چشمه ها آب؛ آب می گویند
من و تو در سراغ همدیگر
همدیگر را چه ناب می گویند

آسمان خسته زه مروارید است
تن من همچوساقه بید است
غزل شاد عاشقانه من
پس از این جمله یی نامید است

ای زن ای صید تیر مغبچه گان
ای زن ای پیکر طلسم جوان
ای زن ای مادر ای فرشته چرا ؟
انتظار داری روشنی نهان

کس ترا در سفر نمی گیرد
کس ترا بی ثمر نمی گیرد
کس ترا گرچه باز ماه شوی
باخبر باش چون که می دانم
آسمان باهمین بزرگیش
تا سحر؛ تا سحر نمی گیرد

نرگس (سروری)

1/9/1392