آرشیف

2017-5-22

استاد خیرالاحد غوری

نفرت نقطه مقابل عشق

نقطه مقابل عشق نفرت است و ګاهی عشق و نفرت یکجا به سراغ انسانها می آید ، من که مشتاق فهم عشق به همه ابعاد آن بودم درراستای جستجوی احساس عشق به احساس نفرت نیز روربرو شدم لذا خواستم تا درین مورد نیز به جستجو به پردازم و در نتیجه دریافتم که  نفرت یکی از هیجانات و احساسات است که همه انسان‌ها کمابیش آن را تجربه می‌کنند.وقتی انسان در مواجهه با مکان، شیء یا شخصی دچار احساس ناخوشایند می‌شود و این احساس موجب دوری او از آن موقعیت می‌شود، به آن نفرت می‌گویند.در مورد ریشه نفرت بین روانشناسان تربیتی و سایر روانشناسان و روانپزشکان اختلاف نظر وجود دارد اما اکثر آنها نفرت را هیجانی می‌دانند که مقابل عشق است.
اگر در دوران کودکی به ویژه ۲ تا ۳ سالگی عشق و محبت بین مادر و فرزند برقرار نشود، می‌تواند نقطه مقابل آن یعنی نفرت شکل بگیرد.مادر موضوع اساسی علاقه کودک است و این علاقه بعد از او نسبت به سایر اعضای خانواده و همسر تا پایان عمر ادامه پیدا می‌کند.تصویربرداری‌های پیشرفته حاکی از تحریک بیش از حد نقاط خاصی از مغز به ویژه هیپوتالاموس و قسمت‌هایی از لب و پیشانی در انسان‌هایی است که دچار نفرت می‌شوند.
مطالعات بر روی حیوانات نیز این یافته را تأیید می‌کند چرا که تحریک نقاط یاد شده در مغز آن ها موجب احساس نفرت شده است.هرچند برخی معقتدند که نفرت همان اجتناب است اما باید گفت تفاوتی میان نفرت و اجتناب وجود دارد.
عمده‌ترین تفاوت آنها این است که در اجتناب فرد عمداً و با اراده خود از موقعیت خاصی که قبلاً برایش ناخوشایند بوده دوری می‌کند. بنابراین نقش اراده فرد پیش از مواجهه با موقعیت مورد نظر وجود دارد، اما در نفرت زمانی که فرد با موقعیت نفرت‌انگیز مواجه شود دچار علائم خاصی می‌شود.
این علائم به لحاظ روحی، احساس ترس، عصبانیت، خجالت و فرار از آن موقعیت خاص به شکل ناخودآگاه است.همچنین برخی علائم فیزیولوژیکی در سیستم قلب مانند تپش قلب، افزایش ضربان قلب و فشار خون وجود دارد. در مورد نفرت همچنین با علائمی در سیستم تنفسی همراه است. در این حالت فرد دچار احساس تنگی نفس،‌افزایش تعداد تنفس و احساس خستگی مفرط می‌شود.به لحاظ گوارشی نیز تهوع، اسهال، دل‌پیچش، خشکی دهان، لرزش ، تعریق و استفراغ به ویژه در کودکان از علائم شایع نفرت است.
اگر نگوییم علل روانشناسی تنها عامل نفرت است باید بگویم بیشترین نقش را در این هیجان ایجاد می‌کند. اگر انسان همزمان با پدیده خاصی دچار حالت اضطراب و ترس شدید و در پی آن نفرت شود، بر اثر شرطی شدن، در مواجهه مجدد با همان موقعیت دچار اضطراب می‌شود.موجود زنده در مواجهه با ترس،‌ به یکی از دو راه جنگ و فرار می‌پردازد. چنانچه استرس بسیار شدید باشد و فرد نتواند از آن فرار کند یا با آن بجنگد، در او احساس تنفر شکل می‌گیرد.
تنفر در انسانهایی ایجاد می‌شود که به لحاظ شخصیتی منفعل،‌ترسو و درونگرا هستند. مثلاً کودکی که تنهایی را ترجیح می‌دهد، در موقعیتهای مختلف سریع می‌ترسد. این کودکان معمولاً وابستگی افراطی به یکی از افراد خانواده به ویژه مادر دارند.این کودکان حتی وقتی در موقعیت‌هایی که به لحاظ استرس متوسط هستند قرار می‌گیرند دچار نفرت می‌شوند.
برخی مسائل از نظر فرهنگی و اجتماعی نیز موجب احساس نفرت در افراد جامعه می شود. همچنین از نظر اجتماعی ممکن است دیدن یک سوسک توسط خانمی موجب ایجاد نفرت در او شود.گاهی نفرت در زندگی لازم است اما اگر تا حدی باشد که فرد قادر به کنترل آن نباشد آن وقت مشکل‌زا می‌شود.انسان طبیعی باید بتواند با روش‌های مقابله‌ای بر اضطرابش غلبه کند. نفرت در موارد غیر عادی که بر جسم، روابط اجتماعی بین فردی و ذهن فرد تأثیر می‌گذارد.
نفرت‌هایی که گاهی بین همسران و همچنین والدین و فرزندان ایجاد می‌شود ناشی از سوءتفاهمات است که باید توسط فرد شناسایی شده و سپس با کمک سایر اعضای خانواده و بعد مشاور و روانپزشک برطرف شود.بهترین راه درمان این گونه سوءتفاهمات داشتن جلسات متوالی و طولانی برای حل مشکلات است.
اختلاف بین عروس و خانواده همسر نمونه‌ای از این سوءتفاهمات است که موجب حسادت‌ می شود. دلیل این حسادت عدم دانستن جایگاه افراد است. مثلاً عروس انتظار دارد همسرش همه محبت خود را متوجه او کند. البته نمی‌توان گفت که همه این حالات موجب نفرت می‌شود اما در صورتی که علائم ذکر شده را داشته باشد نفرت است.
برخی روانشناسان از نفرت به عنوان درمانی برای برخی اختلالات روانشناختی مانند سوءمصرف مواد و الکل استفاده می‌کنند. در این حالت با تزریق آمپول به فردی که مواد مصرف کرده موجب نفرت او نسبت به مواد مخدر می‌شوند.نفرت گاهی به عنوان یک علامت است. مثلاً در افسردگی فرد از خودش نفرت پیدا می‌کند و این موضوع می‌تواند موجب خودکشی او شود.در برخی اختلالات روانی مانند جنون جوانی،‌ فرد دچار سوءظن نسبت به اطرافیانش می‌شود که این موضوع می تواند نفرت و صدمه زدن به آنها را در پی داشته باشد.
اگر نفرت شدید و با سایر علائم اختلالات روانپزشکی همراه باشد، باید فرد را به روانپزشک ارجاع داد تا تحت درمان قرار گیرد.نفرت هیجانی است که باید آن را شناسایی کرده، نسبت به رفع آن اقدام کنیم. آموزش روش‌های تطابق یکی از راهکارهای درمان نفرت است.
لزوما همه‌ی رابطه‌های‌ مان خوب شروع نمی‌شوند. بعضی از آنها اصلا شروع نمی‌شوند. مثلا آن‌هایی که “رابطه‌های نفرت، ” یا حداقل، “دوست‌نداشتن شدید” می‌نامیم. البته، این ظاهرا ناروابط می‌توانند از نفرت به عشق برسند، ولی چطور؟ پیش از پرداختن به  مراحل  برای تبدیل نفرت به عشق که قهرمان‌ مان را از نفرت به عشق خواهد رساند، بگذارید به دلایل وجود این نفرت نگاهی بیندازیم.
آسیب زدن به طرف مقابل با اشاره به این‌ موضوع که پیشینه‌ی خانوادگی او باعث کسر شان است.،خودخواهی محض.
فرصت کار‌کردن را از طرف مقابل گرفتن، نافرجامی در عشق پیشین ، عشق یک‌طرفه، تصور این‌که طرف مقابل علیه او یا خانواده‌اش مرتکب عمل زشتی شده است، به طرف مقابل دروغ گفتن یا از زبان او به دیگران دروغ گفتن،خیانت،و ترس(واقعی یا خیالی)

ګاهی عشق و نفرت همزمان پیش می آید.
در بسیاری از فیلم ها و کتابها دیده اید، یک نفر که از فرد دیگری متنفر است عاشقش شده و یا برعکس. این تناقض چگونه ممکن است و چطور می شود که عشق و نفرت همزمان به وجود بیایند؟
شاید این نوعی تناقض باشد، چطور یک نفر می تواند هم کسی را دوست داشته باشد و هم از او متنفر باشد؟ برای بحث در مورد این موضوع باید بین ثبات منطقی و سازگاری روانی تمایز قائل شویم. تنفر از کسی که دوستش دارید می تواند یک تجربه باثبات باشد اما درمورد سازگاری روانی مشکلاتی ایجاد می کند.
عشق و تنفر معمولاً کاملاً متضاد همدیگر قلمداد می شوند؛ در این مورد، نمی توان بدون درگیر شدن در تناقض منطقی درمورد تنفر از کسی که دوست داریم صحبت کنیم. دو بحث کلی در این زمینه ایجاد می شود. اول اینکه عشق مقیاس بسیار وسیعتری نسبت به تنفر دارد زیرا به ویژگی های بسیار بیشتری از آن چیز اشاره می کند. درنتیجه، در تنفر آن چیز اصولاً عامل بدی است اما در عشق آن چیز هم خوب و هم جذاب است. دوم اینکه، هر احساس انواع مختلفی دارد (و انواع عشق بسیار بیشتر از نفرت هستند) و هر نوع نمی تواند متضاد دقیق انواع مختلف احساس دیگر باشند.
عشق و نفرت تجربیاتی متضاد نیستند، بلکه تجربیاتی متفاوت اند:در بعضی جنبه ها شبیه به هم و از بعضی جنبه ها با هم تفاوت دارند. بنابراین وقتی کسی رابطه خود را رابطه ای عشقی-نفرتی می نامد، ممکن است به ویژگی های مختلف هرکدام از این تجربیات اشاره داشته باشند.

چگونه عشق و نفرت همزمان پیش می آید
سختی که درنتیجه احساس کردن عشق و نفرت نسبت به فردمقابل ایجاد می شود، نه فقط در یک زمان خاص بلکه در طول زمان، مثل سختی برخورد با یک ناهنجاری احساسی شدید است. بااینکه داشتن احساسات مختلط لزوماً سردرگم کننده نیست، اما داشتن احساسات مختلفی که هر دو شدید باشند مثل عشق و نفرت نسبت به یک نفر خاص، از نظر روانشناختی ناسازگار است.
آدمها زمانی رابطه خود را یک رابطه عشقی-نفرتی معرفی می کنند که موقعیتشان طوری باشد که تمرکز توجه شان تحت شرایط مختلف تغییر کند و درنتیجه آن گرایشات احساسی شان. وقتی عاشق توجه اش را روی عقل طرف مقابلش متمرکز می کند، شدیداً دوستش می دارد اما وقتی به احساس حقارتی که برای او می آورد فکر می کند، نسبت به او احساس تنفر می کند. اینطور می شود که بعضی می گویند، «ازت متنفرم، بعد عاشقت می شوم، بعد متنفر می شوم و باز بیشتر عاشقت می شوم.» — سلین دیون (CELINE DION) «گاهی عاشقتم، گاهی ازت متنفرم، اما وقتی ازت متنفرم، بخاطر اینه که عاشقتم.»
چنین مواردی را می توان با تکیه بر این واقعیت که تجربیات احساسی پویا هستند و موقعیت های بیرونی و شخصی مختلف احساس ما نسبت به یک فرد خاص را تغییر می دهند، توجیه کرد.
عشق می تواند بستری مناسب برای بروز تنفر باشد. وقتی شدت و صمیمیت عشق، بیش ازاندازه می شود، ممکن است تنفر ایجاد شود. در چنین موقعیت هایی که همه درها و راه ها بسته می شوند، تنفر کانالی ارتباطی می شود و برای حفظ نزدیکی قوی رابطه که هم وصال و هم جدایی در آن غیرممکن است، عمل می کند. به جمله مردی که به قتل همسرش متهم بود در کتاب «به نام عشق» دقت کنید:«همیشه بخاطر اینکه از زنی متنفر هستید، او را نمی کشید یا احساس حسادت نمی کنید یا سرش داد نمی کشید. نه. چون دوستش دارید. این عشق است.» بدون تردید، عشق می تواند بی اندازه خطرناک باشد و آدمها وحشتناک ترین جنایت ها را به است عشق (و مذهب) انجام داده اند.
توضیح اینکه عشق و نفرت می توانند به صورت همزمان وجود داشته باشند، کمی سخت است؛ اینجا باید بفهمیم چطور دو گرایش متفاوت می تواند در آن واحد نسبت به یک نفر خاص وجود داشته باشد. زنی ممکن است بگوید که عاشقانه همسرش را دوست دارد اما بخاطر عدم صداقت همسرش از او متنفر است. اینطور می شود که می تواند بگوید، «هم عاشقتم و هم ازت متنفرم.» در چنین نوع گرایشی ارزیابی های شدید مثبت و منفی نسبت به جنبه های مختلف یک فرد ایجاد می شود. همچنین ممکن است بخاطر اینکه نمی توانیم خودمان را از اسارت عشقی که به کسی داریم رها کنیم، از او متنفر شویم.
جالب است که میل ما به انحصارطلبی که در عشق وجود دارد، در تنفر وجود ندارد. برعکس، در تنفر می خواهیم در گرایش منفی خودمان نسبت به یک نفر با بقیه شریک شویم. طبیعی به نظر می رسد که بخواهیم این نفرت را با بقیه سهیم شویم اما قسمت مثبت گرایش را فقط در انحصار خودمان نگه داریم. در احساسات مثبت، وقتی شاد هستیم، بااینکه تمایل بیشتری به توجه کردن به دیگران داریم اما منبع حس شادی مان را مخفی نگه می داریم.
به طور خلاصه:متنفر بودن از کسی که دوستش داریم از دیدگاه منطقی ممکن است زیرا لزوماً تناقضی ندارد. اما این پدیده نوعی ناهنجاری شدید احساسی است که درمقابل تعداد موارد شبیه را کاهش می دهد.

راه های تبدیل شدن  نفرت به عشق
۱. ارتباط همراه با خصومت و منفی‌نگری.

ارتباط در مرحله‌ی یک ناخوش‌آیند، خصمانه، و منفی است. ممکن است عصبانیت و شک هم در آن وجود داشته باشد. اگر به نوعی مجبور باشیم ارتباط‌مان را خوش‌آیند جلوه دهیم، آن‌وقت این ارتباط اجباری و غیرصمیمی/ ساختگی خواهد بود.

۲. ارتباط همراه با پذیرش حسرتمندانه‌ی مجذوبیت.
هنوز رابطه خصمانه است، ولی او خودش را مجذوب طرف مقابل می‌بیند، و به خاطر این مجذوبیت از دست خودش عصبانی است، هرچه باشد – حداقل در حرف- با هم دشمن هستند.

۳. ارتباط، همراه با جاذبه‌ی افراطی یا جاذبه‌ی ناجور.
لعنت! من مجذوب این آدم هستم، ولی از او متنفرم، ولی خب… او جذاب است. شروع می‌کند به خیال بافی درباره‌ی او و بعد احساس گناه می‌کند. هنوز هم رفتار سردی با او دارد. با افزایش شدت جاذبه‌ی ناجور، این عصبانیت ممکن است به خودِ فرد آسیب بزند.
در مرحله ی ۱ تا ۳ ارتباط به شکل فیزیکی نیست بلکه به شکل همجواری(مجاورت) است؛ مثلا ارتباط در اتاق هیات مدیره، در یک جلسه، در دادگاه، در بانک اتفاق می‌افتد و لزوما وضعیتی خصمانه ندارد.

۴. نیروها/تاثیرات مداخله‌گر.
یک نیروی بیرونی، او یا آنها (اگر نفرت/دوست‌نداشتن دوطرفه باشد) را مجبور می‌کند نفرت یا دوست‌نداشتن‌شان را کنار بگذارند و برای یک چیز بهتر، یا علیه یک دشمن مشترک، یا حل یک مشکل باهم همکاری کنند یا در یکی از آن کارهای بزرگی که طرف مقابل انجام می‌دهد مثل نجات دادن جان کسی، جبران یک خطا، و غیره، یاور یک‌دیگر باشند آن‌چنان که طرف مقابل تصمیم می‌گیرد در عقیده‌ی خود بازنگری کند. نیروی مداخله‌گر فقط تا جایی ادامه پیدا خواهد کرد که طرف چهره‌ی انسانی و خوب خودش را نشان بدهد، نه چهره‌ی شریرانه‌ای که در تصور شریک زندگی‌اش از او وجود داشته است. او کم‌کم به خصلت‌های مثبت طرف مقابل‌اش نگاه می‌کند. متوجه چیزهای بیشتری در او می‌شود، شیوه‌ی حرف زدنش، لحنی که استفاده می‌کند، واژگانی که استفاده می‌کند.

۵. بازنگری.
به معنای دقیق کلمه. به قهرمان از منظرِ جدیدی نگاه می‌شود. شاید آن‌قدرها هم با هم بد نیستند، به بدیِ تصور اولیه، و عجیب است که هنوز هم پرحرارت هستند. آنها خصوصیات خوبی دارند.

۶. ارتباط واقعی.
در این مرحله، مثل دو تا آدم با هم حرف‌های‌شان را می‌زنند. و شروع می‌کنند به اعتماد کردن، احترام گذاشتن، و پذیرش یکدیگر. آنها از مصاحبت هم لذت می‌برند.

۷. افشاء/اشتراک.
دوستی نوپای‌شان، با اشتراک اسرار و اطلاعات خصوصی، به رشد خود ادامه می‌دهد. آنها از مصاحبت هم لذت می‌برند.

۸. اشتیاق.
جذابیت‌شان هم همراه با یک شیفتگی، جاذبه، و معاشقه‌ی ناب افزایش می‌یابد.

۹. صمیمیت.
اشتیاقِ آمیخته با اعتماد و عاطفه برای برقراری یک پیوند صمیمانه.

۱۰. وابستگی دوطرفه.
هر دو آنها در رابطه چیزهایی می‌بخشند و می‌گیرند، و با میل و رغبت نیازهای یکدیگر را برطرف می‌کنند. آنها پی می‌برند که پیوندی طبیعی رخ داده است و در کنار هم احساس خوبی دارند.

۱۱. تعهد. آنها
به هم متعهد می‌شوند.
مرحله‌های ۸ و ۹ را بسته به شخصیت افراد می‌توان جابه‌جا کرد. بسته به شخصیت شما صمیمیت می‌تواند پیش یا پس از معاشقه به ‌وجود بیاید.

ګاهی نفرت میتواند به ملک و ملک شود و ګاهی میتواند به قوم و زبان شود ګه میتواند به مرز وبوم ،ګه بر فرهنګ و رسوم شود.
شاید شما بیت
دریغ است ایران ویران شود
کنام پلنگان وشیران شود

را شنیده اید اما آیا کل شعر را میدانید ؟ اینکه حکیم فردوسی چقدر عاشق زبان پارسی بوده وچقدر متنفر از نفوذ زبان عربی  متن شعر این است

 ﻋﺮﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﺞ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﻭ ﺑﺪ ﺧﻮﯼ ﻭ ﺍﻫﺮﯾﻤﻦ ﺍﺳﺖ

ﭼﻮ ﺑﺨﺖ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻋﺠﻢ ﭼﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ

ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ
ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﻧﺘﺎﺑﺪ ﺩﮔﺮ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ

ﺯ ﻣﯽ ﻧﺸﺌﻪ ﻭ ﻧﻐﻤﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺭﻓﺖ
ﺯ ﮔﻞ ﻋﻄﺮ ﻭ ﻣﻌﻨﯽ ﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺭﻓﺖ

ﺍﺩﺏ ﺧﻮﺍﺭ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺷﺪ ﻭﺑﺎﻝ
ببﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ

ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﺮﺯﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻡ
ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺁﺭﯾﻢ ﺟﺎﻡ

ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﯿﺎﻩ
ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻨﺎﻩ

ﺯ ﺷﯿﺮ ﺷﺘﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ
ﻋﺮﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺭ

ﮐﻪ ﺗﺎﺝ ﮐﯿﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭ
ﺗﻔﻮ ﺑﺮﺗﻮ ﺍﯼ ﭼﺮﺥ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﺗﻔﻮ

ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﮐﻨﺎﻡ ﭘﻠﻨﮕﺎﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ

 

  تنفر ازعشق

 مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

خیانت قصه تلخی است اما از که می‌نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

نسیم وصل وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش آهوان صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌ تر کردی معما را
 

ګردآورنده: استاد خیرالاحد غوری
۲۷ ثور ۱۳۹۶
شهر کابل