آرشیف

2014-12-30

استاد خیرالاحد غوری

فـــروپاشی دیموکراسی واثر آن برفروپاشی وحدت ملی

 

تا حاکمیت سیاسی تحت نفوذ سیاسی کشور های خارجی قرارنگیرد ، مردم از حق تعیین سر نوشت ملی و سیاسی خویش محروم نمی شوند . در کشورهای که ملت آنها ازجوامع«اتنی ها» مختلف است ، انحصار حاکمیت سیاسی ، همانقدر که باعث فروپاشی دیموکراسی میشود ، به همان اندازه وحدت ملی جوامع را ضربه زده و نفاق ملی باعث از بین رفتن وحدت سیاسی مردم به عنوان یک قدرت تصمیم گیرنده سیاسی می گردد. وحدت ملی ، در پهلوی وحدت سیاسی جوامع ملت ، متضمن حق مشترک سیاسی و هویت ملی تمام جوامع ملت نیز است. وحدت ملی درین نقش خویش ، بیشتر از یک پارچگی اجتماعی ملت ، باعث حفظ وحدت سیاسی ملت میگردد. 
حاکمیت های که مخالف دیموکراسی و ارده سیاسی مردم در حاکمیت سیاسی اند ، با مخلوط کردن او اصل «وحدت اجتماعی» و « وحدت سیاسی » ملت- که دو عنصر تشکیل دهنده وحدت ملی اند – تنها بهره برداری سیاسی و اجتماعی را غرض تحکیم قدرت سیاسی خود مد نظر دارند. وحدت اجتماعی یک ملت ، وحدت سیاسی آنرا در قبال دارد وبه همین دلیل است که تمام هدف حاکمیت های سیاسی استبدادی متوجه فرو پاشی وحدت اجتماعی مردم است. وحدت اجتماعی مردم به شکل روابط سیاسی سازمان نیافته ، هر لحظه می تواند به رابطه سازمان یافته سیاسی تبدیل شده وباعث وحدت سیاسی مردم در برابر رژیم های سیاسی استبدادی گردد. در دنیا ، هیچ مردمی دشمن طبیعی مردم دیگر نبوده است. این زمامداران سیاسی اند که برای اهداف سیاسی انحصار طلبی وبرتری جویی ، وحدت اجتماعی مردم را به نفاق اجتماعی تبدیل میکنند. 
پخش تفکرات خصمانه دربرابر جامعه انسانی یک ملت ، تبلیغات سیاسی ویا مذهبی بر علیه این یا آن جامعه و بر عکس، ایجاد باور های تبعیضی و خود برتر بینی های اتنیکی – سیاسی و اتنیکی – فرهنگی برای جامعه ای دیگر ، همه برای از بین بردن حقوق سیاسی ، حقوق اجتماعی و حتی حقوق انسانی و طبیعی جوامعی است که زمامداران مستبد سیاسی نمی خواهند اراده سیاسی این جوامع در حاکمیت سیاسی داخل شود. شعار وحدت ملی از جانب حاکمیت های انحصاری و زمامداران مستبد ، بیشتر برای پر کردن خلای اراده سیاسی مردم در حاکمیت است که این خلا از طریق فروپاشی وحدت اجتماعی مردم امکان پذیر است. از همین جاست که می توان گفت تا زمانی که حاکمان سیاسی مخالف اراده سیاسی مردم باشند، انسانی ترین شعار های زمامداران سیاسی ، غیر انسانی ترین اهداف سیاسی رژیم های ضد دیموکراسی مطرح میگردند.
وحدت اجتماعی مبین وحدت سیاسی مردم در رابطه به حق تعیین سر نوشت ملی و سیاسی آنهاست، یعنی وحدت سیاسی عبارت از سازمان یافتن تمام روابط اجتماعی مردم است که این وحدت سیاسی باید بیانگر خواست های سیاسی مردم مطابق به نیازمندیهای اجتماعی آنها باشد. دشمنی حاکمیت سیاسی با وحدت سیاسی مردم ، اهداف حاکمیت را برای فروپاشی وحدت اجتماعی مردم هویدا میسازد. 
وحدت سیاسی مردم ، شکل سازمان یافته وحدت اجتماعی آنهاست که در این وحدت ، روابط اجتماعی به گونه روابط سیاسی ارگانیک تغییر شکل می یابد. یعنی اگر وحدت اجتماعی می تواند به شکل طبیعی وجود داشته باشد ، وحدت سیاسی ناشی از شعور فکری و سیاسی مردم برای سازماندهی روابط اجتماعی آنها در قالب نظام سیاسی و حقوقی می باشد. 
کاربرد دو اصطلاح وحدت اجتماعی و وحدت سیاسی به منظور نشان دادن اراده سیاسی مردم در حاکمیت سیاسی ، درک مفهوم وحدت ملی را آسان می سازد. ولی خلط کردن مفاهیم وحدت سیاسی ، وحدت اجتماعی وو حدت ملی ، یکی از تاکتیک هایی بوده است که پالیسی های استبدادی و ضد دیموکراسی و ضد وحدت ملی را در افغانستان کتمان نموده است. 
بعد از تشکیل حکومت مرکزی به صفت مظهر سیاسی وحدت ملی در افغانستان ، وحدت اجتماعی به جای وحدت ملی مطرح بحث شده و کوچکترین صحبت در مورد وحدت ملی مرادف به خطر افتیدن وحدت ملی تفسیر شده و در نتیجه وحدت ملی را به بت ذهنی مقدسی تبدیل کردند که نه کسی را جرات عبادت آن بوده ونه هم کسی قوت ترک عبادت آن را داشته باشد. 
روشن است که وحدت اجتماعی مقوله ای غیر قابل بحث بوده و بدون آن سعادت زندگی با همی نصیب جوامع بشری شده نمی تواند، ولی وقتی وحدت اجتماعی با یک تر دستی و شعبده بازی سیاسی به جای وحدت ملی مطرح میشود، بزرگترین تراژیدی سیاسی مردم آغاز میشود ، چون هیچکسی شاهد وحدت ملی نبوده ، اما عبادت بت مقدس وحدت ملی بر همه کس واجب بوده است. این بت، نه تنها از فروپاشی دیموکراسی در کشور جلوگیری نتوانسته ، بلکه شالوده های وحدت سیاسی و وحدت اجتماعی مردم نیز قربانی آن شده است. 
عوضی گرفتن وحدت اجتماعی به جای وحدت ملی به مفهوم عوض کردن جهت تفکر سیاسی مردم است. بیشتر از صد سال است که با ایجاد نمودن جهت عوضی برای تفکر سیاسی ، مردم افغانستان از داشتن دیموکراسی و اراده سیاسی محروم مانده اند. سزای بحث از وحدت ملی ، ریختن تیل داغ بر فرق سر بوده، چون میدانستند که با آغاز شدن بحث از وحدت ملی مساله دادن حق تعیین سر نوشت ملی وسیاسی برای تمام جوامع ملت افغانستان مطرح میشود که پیامد منطقی آن محسوس شدن ضرورت دیموکراسی برای کنترول نمودن قدرت مطلقه انحصاری است. 
نجات ملت افغانستان از فاجعه ملی با شناخت وحدت ملی آغاز میشود که از اراده سیاسی و حق تعیین سر نوشت ملی وسیاسی تمام جوامع ملت بحث می کند. شناخت وحدت ملی نه تنها مردم را برای مبارزه با سنت های ظالمانه ای کمک میکند که در طول حد اقل بیشتر از یک قرن بر روابط ملی آنها حاکم بوده ، بلکه یگانه امکان برای ایجاد دیموکراسی و ضمانت نمودن قدرت سیاسی و اراده سیاسی مردم در حاکمیت سیاسی نیز است. 
وحدت ملی برای ملتی با اتنی های متعدد زمانی به وجود می آید که حاکمیت سیاسی دشمن وحدت اجتماعی و وحدت سیاسی مردم نباشد. یعنی روابط سازمان نیافته سیاسی (وحدت اجتماع) وروابط سازمان یافته سیاسی (وحدت سیاسی) اتنی ها متضمن دیموکراسی بوده و دیموکراسی متضمن وحدت ملی آنهاست. 
فروپاشی وحدت ملی ، به مفهوم فروپاشی روابط اجتماعی سازمان یافته اتنی های ملت است . وحدت اجتماعی ووحدت سیاسی دو مقوله متفاوتی اند که بدون آنها وحدت ملی مفهوم ندارد. با دست نشانده ساختن زمامداران سیاسی ، فروپاشی وحدت ملی ملت ها ممکن می گردد، چون گفته شد که حاکمیت سیاسی ، مظهر وحدت ملی ملت ها است. 
وقتی شناخت درست از مقوله وحدت ملی وجود نداشته باشد ، روشن است که وحدت ملی به شعار فریبنده ای تبدیل می شود که فقدان وحدت ملی را کتمان می نماید.
بنابرین ، وحدت ملی واقعی در ارتباط مستقیم با دیموکراسی و اراده سیاسی مردم در حاکمیت سیاسی قرار دارد، وبه همین لحاظ است که برای فروپاشی وحدت ملی یک ملت ، ناگزیراند که از طریق نفوذ در حاکمیت سیاسی که یگانه مرجع حراست از وحدت اجتماعی و وحدت سیاسی ملت ها است ، اراده سیاسی را از مردم سلب نمایند. 
از بین رفتن وحدت سیاسی مردم ، زمینه ایست که حاکمیت های استبدادی را برای از بین بردن وحدت اجتماعی مردم یاری می رساند. نفاق اجتماعی که جا نشین وحدت اجتماعی می شود، عاملی است که از یک طرف بقای حاکمیت دست نشانده را تقویت نموده و از طرفی دیگر ، منافع ملی مردم را قربانی منافع ملی کشور های خارجی می نماید. 
کشور های خارجی به تنهایی نمی توانند که منافع ملی ملت ها را از بین ببرند، ولی دست نشانده ساختن حاکمیت های سیاسی ، اقدامی پیروزمندانه برای از بین بردن منافع ملی ملت هاست. این پیروزی سیاسی زمانی حفظ شده می تواندکه کشور های خارجی از طریق زمامداران و رهبران دست نشانده خود ، وحدت اجتماعی مردم را نابود کنند، چون وحدت اجتماعی با تکامل نهاد های مدنی و فرهنگی به روابط سازمان یافته سیاسی تبدیل شده و روابط سازمان یافته سیاسی مردم ضرورت دیموکراسی را مطرح می کند که مبین اراده سیاسی مردم در رهبری حاکمیت سیاسی است. گفته شد که تنها با وجود آمدن رژیم سیاسی مبتنی بر دیموکراسی است که منافع ملی و وحدت ملی ملت ها تامین شده می تواند. 
رابطه وحدت اجتماعی ، وحدت سیاسی و دیموکراسی رابطه متقابل تاثیر گذاری و تاثیر پذیری ارگانیک است، وحدت اجتماعی از طریق روابط سازمان یافته به وحدت سیاسی مردم انجامیده ووحدت سیاسی باعث ایجاد رژیم سیاسی بر بنیاد دیموکراسی می شود که اراده سیاسی مردم در رهبری آن از نقش اساسی برخوردار است. گفته شد که تنها رژیم های مبتنی بر دیموکراسی اند که طرفدار وحدت اجتماعی مردم بوده و زمینه آن را مساعد می سازند که وحدت اجتماعی به نوبه خود باعث تقویت روابط سازمان یافته سیاسی گردیده وهر چه بیشتر باعث وحدت سیاسی مردم شده و این دور تاثیر گذار متقابل تا ایجاد دیموکراسی واقعی ادامه می یابد.
بنابرین گفته میتوانیم که وحدت ملی و دیموکراسی دو پدیده ای اند که موجودیت ملت یک پارچه را ضمانت نموده و اراده سیاسی ملت را در حاکمیت سیاسی شامل میسازند. کشور های خارجی ، نخست حاکمیت های سیاسی را دست نشانده ساخته وبا این کار زمینه فروپاشی وحدت ملی ملت های اسیر را مساعد می نمایند و فروپاشی وحدت ملی است که باعث فروپاشی ، یک پارچگی سیاسی و اجتماعی ملت ها می گردد. 
فروپاشی وحدت سیاسی ووحدت اجتماعی ملت های اسیر ، همانا تقویت نمودن وحدت ملی به مثابه اصل تضمین کننده وحدت اجتماعی و وحدت سیاسی ملت، بقای حاکمیت سیاسی را حفظ می کند که دشمن دیموکراسی وخود ارادیت سیاسی و ملی مردم باشد. با وجود آمدن این حالت ، کشورهای خارجی به هدف نهایی خویش می رسند و آن عبارت از فروپاشی منافع ملی ملت های اسیر است.

16 ثور 93 
کابل – افغانستان