آرشیف

2014-12-30

استاد خیرالاحد غوری

منافـــع مـلـــــــــی و وحــــدت مـلــــــی

 

منافع ملی و وحدت ملی دو اصطلاح اند که مفاهیم منافع و اراده جمعی ملت ها و رژیم های سیاسی را در روابط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آنها درعرصه روابط ملی و بین المللی بیان میدارند. منافع ملی در ضمن نشان دادن شخصیت ملی، شخصیت سیاسی، شخصیت فرهنگی و قدرت اقتصادی یک ملت را در جوار ملت های دیگر، نشان دهنده اهداف خاص ملی، سیاسی، فرهنگی واقتصادی رژیم های سیاسی نیزاست. روی همین اصل است که منافع ملی تنها مفهوم اقتصادی نداشته، بلکه شامل منافع سیاسی و اهداف فرهنگی نیز می باشد که به پالیسی ها و اراده رژیم های سیاسی در عرصه روابط ملی و بین المللی اشاره میکند. 
رژیم های سیاسی زمانی میتوانند ممثل منافع ملی ملت ها شوند که بر بنیاد دموکراسی باشند تا اراده سیاسی مردم درحاکمیت احترام شود، در غیر آن اراده سیاسی رژیم های سیاسی عبارت از اراده همان زمامدارانی بوده که قدرت سیاسی را در دست دارند وبا شعار های عوام فریبانه مردمی می خواهند که فقدان اراده سیاسی مردم را در حاکمیت سیاسی پنهان نمایند . به همین دلیل است که تلقی رژیم های ضد دیموکراسی از اصطلاح منافع ملی همان منافع حاکمان بر سر قدرت بوده و اما تلقی مردم از منافع ملی عبارت از منافع جمعی آنها در عرصه روابط خارجی، روابط ملی، روابط سیاسی، روابط اجتماعی، روابط فرهنگی و روابط اقتصادی است.
برای درک هر چه بهتر منافع ملی و وحدت ملی باید اول به فهمیم که ناسیونالیزم یا ملی گرایی چه مفهوم دارد. چون بعد از به وجود آمدن دولت های ملی بود که دو اصطلاح منافع ملی و وحدت ملی مطرح بحث گردید. 
اندیشه ملی گرایی همپای نظام بورژوازی در اروپا رشد نموده ، بالاخره منتج به ایجاد دولت های ملی در این قاره گردید و دوره جهان وطنی یا انترناسیونالیزم مسیحی را خاتمه داد . بعد از به وجود آمدن دولت های ملی در محور رقابت های دولت های نو بنیاد استعماری اروپایی قرار گرفت و اصطلاح منافع ملی درجواراهداف اقتصادی، به طورغیر مستقیم از اراده واهداف سیاسی و شخصیت فرهنگی این دولت ها در کشور های مستعمره نیز سخن میگفت. 
بعد از برچیده شدن قدرت جهانی کلیسا و مفکوره های جهان وطنی آن ، ناسیونالیزم بنیاد نظریه سیاسی دولت های مستقل اروپائی را تشکیل داده و پس از قوت گرفتن ناسیونالیزم، حتی کلیسا های ملی نیز به وجود آمد. کلیسا های ملی اروپا نه تنها به ناسیونالیزم اعتقاد داشته ، بلکه وسیله ای برای حراست از منافع ملی دولت های ملی نیز بوده و نمایندگان این کلیسا ها در جوار سیاست مداران و ارتش و کالا های مصرفی در کشور های مستعمره حضور داشتند. 
پس از رشد ناسیونالیزم ، مفهوم اصطلاح منافع ملی را تنها اهداف اقتصادی دولت های ملی دربرداشت. وقتی کشور های استعماری ازمنافع ملی خویش حرف می زدند، برای آنها این اصطلاح تنها مفهوم اقتصادی داشته و سیطره سیاسی و فرهنگی شان درکشورهای مستعمره نیزبه منظورحفظ بازار های فروش بود. اگرسیطره سیاسی دولت ها های استعماری ارداه ملی وسیاسی کشور مستعمره را از بین می برد، سیطره فرهنگی آنها زمینه اجتماعی شدن مصرف کالا های تولیدی شان را مهیا می ساخت، یعنی اسارت فرهنگی ملت های مستعمره باعث می گردید که شعور فکری وسیاسی وحتی سلیقه این ملت ها را فرهنگ استعماریی تعیین کند که به غیرازتلقین مصرف و تداعی نمودن مصرف دیگرهدفی نداشت. 
بنا برین، منافع ملی در تلقی استعماری خود، اصطلاحی است که از منافع اقتصادی حرف می زند، واگربه منافع سیاسی ومنافع فرهنگی اشاره میشود، بیشتر منظورآن منافع اقتصادی است تا اینکه اراده، شخصیت و اهداف سیاسی و فرهنگی دولت استعمار گر را بیان کند. 
ولی تلقی منافع ملی در کشور های مستعمره ای چون افغانستان، بیشتر از اینکه صبغه اقتصادی داشته باشد، بیان گر اراده ، شخصیت واهداف ملی، سیاسی و فرهنگی ملت آن است. یعنی ملت افغانستان تا اول صاحب رژیم سیاسی بربنیاد دیموکراسی، اراده ، شخصیت و هویت های ملی، سیاسی و فرهنگی خود نشود، نا ممکن است که بتواند ازمنافع ملی ، به مفهوم منافع اقتصادی خود دفاع کند. 
فهمیدن تلقیات متفاوت ازاصطلاح منافع ملی برای رژیم های سیاسی، موضوع با اهمیت است که باید همیشه مد نظر باشد. به طورمثال رژیم سیاسی ایران، پاکستان، ازبکستان، افغانستان وهندوستان با آنکه دریک حوزه جغرافیایی موقعیت دارند ودرمجموع کشورهای عقب مانده اند، ولی تلقی هریک ازاین کشورها ازاصطلاح منافع ملی متاثرازمسایل بوده که حیات رژیم های سیاسی این کشورها بدان وابسته است.
نکته دیگری را که تلقیات جداگانه ازاصطلاح منافع ملی براساس نوعیت رژیم های حاکم سخن می گوید . به طورمثال منافع ملی رژیم جمهوری اسلامی ایران بیشترازهرچیزبه منافع آیدیا لوژی قشری این رژیم وابسته بوده، چون مبنای حکمروایی سیاسی قشرحاکم برملت ایران را آیدیالوژی «ولایت فقیه» تشکیل میدهد. تلقی این نظام از منافع ملی، قبل ازهر چیزی تلقی آیدیالوژیک بوده وهراصل ملی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اقتصادیی که مخالف این ایدیالوژی بوده و پایه های ملی، سیاسی، فرهنگی، قشری واجتماعی آن را تضعیف کند در واقع مخالف منافع ملی رژیم قشری ولایت فقیهی دراین کشور تلقی می گردد. یعنی منافع ملی را برای یک رژیم سیاسی همان اصلی دربردارد که قدرت سیاسی وحیات رژیم سیاسی و زمامداران آن براساس آن استوارباشد. 
ماهیت مداخله گری درامورملی وسیاسی کشورهای دیگر را نیزازتلقی رژیم های سیاسی مداخله گراز منافع ملی انها درک نموده میتوانیم. رقابت های سیاسی وتسلیحاتی برای دست نشانده ساختن رژیم های سیاسی درکشورهای دیگر، برای گسترش قدرت و نفوذ رژیم های مداخله گرتحت شعارمنافع ملی شان است، وگفته شد که تلقی ازمنافع ملی نیزبراساس همان اصل هایی است که حیات رژیم های مداخله گر را در درون کشورشان حفظ میکند. 
برای رژیم سیاسی پاکستان، منافع ملی شامل دو تلقی مذهبی واقتصادی است، چون ناسیونالیزم این کشوریک ناسیونالیزم مذهبی بوده واما به علت حاکم بودن سیستم بازار آزاد برنظام اقتصادی این کشور، تلقی رژیم سیاسی این کشور را از منافع ملی، همانا داشتن بازار تبادله در بیرون از کشورتشکیل میدهد . انگیزه های مذهبی که سیاست این کشور را در روابط خارجی تحریک میکنند، سیاست صدورآیدیالوژی مذهبی نبوده، بلکه به علت مذهبی بودن ناسیونالیزم آن است. یعنی اگرمنافع ملی جمهوری اسلامی ایران در محور تقویت و دفاع نمودن ازایدیالوژی قشری ولایت فقیهی در درون و بیرون مرزهایش تامین شده میتواند و دفاع ازاین آیدیالوژی قشری برای زمامداران ایران یک اصل محوری است، برای پاکستان گرایش مذهبی برای منافع ملی رژیم سیاسی آن یک اصل فرعی در روابط خارجی آن بوده و حساسیت مذهبی زیربنای روابط خارجی آن را تشکیل نمی دهد، بلکه اصل محوری برای منافع ملی رژیم سیاسی پاکستان همانا داشتن بازار اقتصادی است. چون بقای رژیم سیاسی پاکستان منوط به بازاراقتصادی بوده، نه اینکه مثل رژیم «جمهوری اسلامی ایران» منافع ملی و بقای قدرت سیاسی زمامداران آن منوط به بازار آیدیالوژی قشر ولایت فقیهی باشد. 
اصل های محوری برای تلقی رژیم های سیاسی ایران و پاکستان از منافع ملی شان را می توانیم از ورای سیاست های داخلی شان نیز درک کنیم. درپاکسان هیچکس را به خاطر مفکوره و یا آیدیالوژی ویا موضع سیاسی اش دراین یا آن گروه سیاسی به زندان نینداخته ویا تحت تعقیب قانونی ویا تفتیش عقاید قرار نمی دهند. آزادی نسبی مطبوع وجود دارد و گاهی با شدید ترین لحن وحتی کوبنده ترین منطق ازحاکمیت سیاسی انتقاد نیزمیشود. صدها مطبعه شخصی وجود دارد. چون مطابع شخصی یک تجارت بوده وحاکمیت سیاسی پالیسی بازار آزاد را حتی درمورد عواید اقتصادی مطابع خصوصی نیزحفظ نموده است، ولی در ایران چون منافع ملی رژیم سیاسی درمحوراصول آیدیالوژی قشرزمامدار قرار دارد، برعلاوه سانسور شدید عقاید وافکارسیاسی، بازار آزاد اقتصادی نیزمکلف است که ازمنافع واصول آیدیالوژیک این قشرتابعیت نماید. به همین ترتیب، حتی افکار وعقاید مذهبی خلاف آیدیالوژی قشرحاکم، به حیث «توهین به روحانیت » و «دشمنی با نظام» تلقی میگردد. 
برای دفاع ازبنیادهای سیاسی و قشری ولایت فقیهی درجمهوری اسلامی ایران هم محاکم ویژه «روحانیت» بوده که مسئولیت تفتیش عقاید را حتی درمورد خود «روحانیون» به عهده دارند وهم اصول وضوابط قانونی وجود دارد که باید زبان آنها برای دفاع ازمنافع ملی «نظام» با منطق گیوتین سخن گوید. درجمهوری اسلامی ایران، آیدیالوژی ولایت فقیهی آنقدرمفهوم کلی و ذهنی بخود گرفته است که حتی بحث از ولایت فقیه توهین به روحانیت و ارزش های انقلاب اسلامی تلقی میگردد. 
رژیم جمهوری اسلامی ظرفیت پذیرش ضعیف ترین انتقاد ازآیدیالوژی ولایت فقیه را ندارد. دریک بیان منافع ملی این رژیم آیدیالوژیک قشری وابسته به آن شرایط فکری، اعتقادی وسیاسی است که تمام جامعه یکسان بیندیشد و یکسان بگوید و یکسان عمل کند. درغیرآن این رژیم مثل رژیم های کمونیستی، تحمل «ولی فقیه» را نیزنخواهد داشت. 
به همین ترتیب رژیم سیاسی هندوستان نیزتلقی خاص خویش را از منافع ملی دارد. برای منافع ملی رژیم سیاسی هندوستان، محور فرهنگی در جوارمحوراقتصادی ازاهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار است. چون تجربه تلخ تجزیه کشوری چند باربربنیاد اعتقادات مذهبی براین کشور تحمیل شده است. رژیم سیاسی هندوستان برناسیونالیزم غیرمذهبی اتکا نموده وتقویت سنت های لائیک در فرهنگ ملی این کشور اصلی بنیادی برای حفظ منافع ملی وحتی حفظ تمامیت اراضی آن به شمار میرود. 
پس میتوان گفت که رژیم های سیاسی، تلقی خاص خویش را از منافع ملی داشته که این تلقی با منافع ونوعیت آنها ارتباط دارد. با نظرداشت این اصل، منافع ملی درتلقی رژیم های سیاسی استبدادی تنها به مثابه اصطلاحی عوام فریبانه برای توجیه وتطبیق سیاست های این رژیم ها، تحت عنوان یا خواست منافع ملی مردم، به کار برده میشود. یعنی منافع ملی این رژیم های سیاسی عبارت از منافع همان قشری است که قدرت سیاسی را در اختیار دارد. 
شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که رژیم های سیاسی بر مردم تحمیل میکنند ،نیز میتوانند بیان کننده تلقی رژیم از اصطلاح منافع ملی باشد. 
اما منافع ملی برای کشوری چون افغانستان ازچه تلقی خاصی بر خورداربوده میتواند که نه قادربه رقابت اقتصادی دربازارهای فروش منطقه است ونه هم میتواند بنیانگذاریک مشی سیاسی – آیدیالوژیک وفرهنگی در منطقه باشد، با نظرداشت این واقعیت تلخ که ازبدو تاسیس اولین حاکمیت مرکزی درافغانستان، اراده سیاسی کشورهای خارجی، سیاست های ملی را برای ملت ها جهتدهی نموده است، دراین کشور، بیشترازمنافع ملی باید ازبربادی منافع ملی حرف زده شود. 
برای درک این مطلب که اگررژیم های سیاسی ممثل ارداه سیاسی مردم نباشند، نمی توانند مظهروحدت ملی باشند، به رژیم های سیاسی مبتنی بر دیموکراسی در پاکستان وهندوستان توجه گردد، مبتنی بودن رژیم سیاسی این کشورها براصول دیموکراسی به مفهوم این نیست که فساد و بی عدالتی ازاین کشورها ریشه کن شده باشد و رژیم های سیاسی این کشور ها ممثل واقعی منافع ملی ملت های خود باشند، بلکه این رژیم ها به طور نسبی اراده سیاسی ومنافع ملی ملت های خود را تمثیل نموده و مظهر سیاسی وحدت ملی ملت خویش هستند و از لحاظ قانونی مواجه با نهاد های محدود کننده استبداد در قدرت سیاسی اند ، اما در افغانستان نه تنها رژیم های سیاسی – حتی به شکل نمایشی – ممثل اراده سیاسی و منافع ملی مردم خود نبوده ، بلکه عامل از بین بردن وحدت ملی جوامع ملت برای انحصار قدرت سیاسی به نام یک جامعه «اتنی » نیز بوده اند. 
ازهمین جاست که برای ملت افغانستان، منافع ملی بعد از وحدت ملی مطرح میگردد، چون منافع ملی زمانی در محور اهداف و پالیسی های رژیم های سیاسی قرار گرفته می تواند که این رژیم ها قبلا توانسته باشند مظهر سیاسی وحدت ملی- از طریق احترام به اراده سیاسی تمام جوامع ، گروه ها واقشار ملت باشند. 
همان طورکه رژیم های سیاسی تلقی خاص ازمنافع ملی دارند- ولومنافع زمامداران سیاسی به عنوان منافع ملی مردم مطرح شود- وحدت ملی نیز اصطلاحی است که حکمروایان سیاسی بنابر منافع خود آن را تفسیر میکنند، یعنی فرق است بین مفهوم وحدت ملی از دیدگاه یک رزم سیاسی با مفهوم وحدت ملی ازدیدگاه یک ملت. روی همین اصل با روشن شدن مفهوم وحدت ملی می توان به علل بی عدالتی سیاسی و ماهیت انحصار قدرت سیاسی درافغانستان پی برد. 
همان طوریکه تلقی های مختلف از اصطلاح منافع ملی در رابطه به اشکال رژیم های سیاسی بوده ویا به عبارتی دیگر، ماهیت رژیم های سیاسی تعیین کننده تلقیات مختلف ازمنافع ملی است به همان شکل تلقی از وحدت ملی نیزدر رابطه با ویژگی ها، بافت ها، و ترکیب اجتماعی و مذهبی ملت ها قرار دارد. 
باید همیشه بین مفاهیم عام وخاص اصطلاحات سیاسی واجتماعی دقت به عمل آید، همانطوریکه منافع ملی ازمفهوم عام خویش تا مفهوم خاص خویش فرق میکند، وحدت ملی نیزازمفهوم عام تا خاص فرق میکند. وحدت ملی به مفهوم خاص خود برای ملت هندوستان از ویژگی های خاص برخورداراست. پاکستان با ترکیب اتنیکی ملت خویش دیدگاه خاص خویش را از لحاظ سیاسی در مورد وحدت ملی این کشوردارد. به همین ترتیب، وحدت ملی درایران با وحدت ملی درازبکستان یا فرانسه و آلمان ویا یوگوسلاوی سابق فرق دارد، ولی بنا برمفهوم عام این اصطلاح ، تمام کشورها ناگزیراند که به وحدت ملی به عنوان زیر بنای وحدت سیاسی و وحدت اجتماعی ملت خویش توجه کنند.

وحدت ملی را میتوان چنین تعریف کردکه: 
وحدت ملی مظهر وحدت سیاسی و وحدت اجتماعی یک ملت برای تشکیل دولت بوده و روابط عادلانه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و اقتصادی تمام اتنی ها (جوامع) گروه ها واقشار شامل در ترکیب این ملت بر اساس آن ضمانت می شود.

برمبنای این تعریف وحدت ملی، درافغانستان بحث ازمنافع ملی بدون نظرداشت وحدت ملی امری کاملا ذهنی بوده که هیچگونه کمکی برای درک واقعیت های سیاسی واجتماعی کشورنمی کند. 
وحدت ملی در تاریخ سیاسی صد سال اخیرکشوریک مفهوم گنگ سیاسی بوده که به منظورپنهان نمودن خلای وحدت ملی درکشور استعمال شده است. چون درتمام دوران این تاریخ سیاسی، همانطوری که رژیم های سیاسی کشورمظهرسیاسی برای وحدت ملی ملت نبوده ، همانطور، وحدت ملی مظهروحدت سیاسی و وحدت اجتماعی ملت نبوده است، یعنی با تقدس بخشیدن تصنعی برای وحدت ملی خواسته اند که با هر نوع روش استبدادی ضد وحدت ملی، واقعیت محرومیت سیاسی و بی عدالتی را در تمام اشکال روابط اتنی ها، گروه ها واقشارملت کتمان نمایند. 
به تعبیر دیگر وحدت ملی را می توان چنین نیز تعریف کرد: 
وحدت ملی عبارت از وحدت سیاسی و وحدت اجتماعی تمام اتنی ها، گروه ها و اقشاری است که با ترکیب خود ملتی واحد را به وجود آورده اند واز طریق جامعه واحد سیاسی (حاکمیت سیاسی ) روابط عادلانه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خویش را در سطح ملی اداره می نمایند. 

بنابرین برای داشتن وحدت ملی به فرهنگ ملی وسنت های ملی ضرورت داریم که روابط سیاسی، روابط اجتماعی، روابط فرهنگی و روابط اقتصادی تمام جوامع را به شکل عادلانه آن ضمانت کنند. وحدت ولی زمانی ازبین میرود که سنت های ملی درنهاد سیاسی ملت احترام نگردد. 
سنت ملی درنهاد سیاسی عبارت ازشامل شدن اراده اجتماعی جوامع برای تحدید قدرت مطلقه نظام های سیاسی است. وحدت ملی به زور لشکرحفظ نمی شود. بلکه با تفاهم ملی، ازطریق سهم گیری جوامع در تقسیم قدرت سیاسی حفظ و تقویت میگردد. 
اگروحدت ملی برای ملت های مرکب از اتنی ها، گروه ها و اقشار مختلف باعث وحدت سیاسی و وحدت اجتماعی آنها می شود، ترکیب اجتماعی (اتنیکی) ملت، بنیاد وحدت ملی را برای ایجاد رژیم سیاسی بر بنیاد دیموکراسی تشکیل می دهد که نمایندگی از اراده سیاسی تمام جوامع ، گروه ها، واقشارملت می نماید، یعنی برای اینکه دیموکراسی داشته باشیم، باید اراده سیاسی تمام جوامع (اتنی ها) گروه ها، و اقشار ملت را درحاکمیت سیاسی احترام نمائیم. 
برهمین اساس باید ازهمه مقدم تر، مفکوره انسانی و دید انسانی را در محور روابط ملی وسیاسی ملت قرار دهیم. نبودن مفکوره واعتقاد انسانی واحترام نه نمودن حقوق سیاسی واجتماعی جوامع، عامل فکری نسج نگرفتن دیمو کراسی و وحدت ملی برای ملت افغانستان محسوب میشود. 
آیا واقعا عدم مفکوره انسانی در روابط ملی، روابط سیاسی، روابط اجتماعی، روابط فرهنگی و روابط اقتصادی جوامع ملت افغانستان نبوده که مانع ایجاد وحدت ملی – به عنوان زیربنای وحدت سیاسی و وحدت اجتماعی ملت- و مانع تشکیل رژیم سیاسی بر بنیاد دیموکراسی در کشور گردیده است؟ 
برای دریافت پاسخ باید عامل خارجی وعامل داخلی را برای از بین بردن مفکوره انسانی درنظام های سیاسی و از بین بردن منافع ملی در کشورمورد بر رسی قرارداد که دربحث آینده به آن پرداخته خواهد شد.

 

20 حمل سال 1393
کابل