آرشیف

2016-1-29

استاد خیرالاحد غوری

سنت آگوستین

سنت آگوستین (ابهام‌ زدایی)

مارکوس اورلیوس اوگوستینوس معروف به اوگوستین قدیس (Saint Augustinus) از تأثیرگزارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت در دوران باستان و اوایل قرون وسطی محسوب می‌گردد. او از شکل دهندگان سنت مسیحی غربی (کاتولیک و پروتستان) به حساب می‌آید.

 زندگی
وی از قوم بربر در شمال آفریقا بود و در شهر تاگاست واقع در ایالت سوق اهراس در الجزایر کنونی متولد گردید. او از یک مادر مسیحی و پدر مشرک به دنیا آمد. در طفولیت و جوانی در آموزشگاهی به تحصیل پرداخت که دروسش سنگین و معلمانش فوق‌العاده سختگیر بودند. او مدتی در کارتاژ زندگی کرد و در این شهر بود که غرق در لذات دنیوی گردید و قسمت اعظم اوقات خود را صرف لهو و لعب می‌کرد. بعد به رم رفت و چندی در این شهر به تدریس پرداخت. از رم به میلان مسافرت کرد و در این شهر بود که رسماً مسیحی شد و سرانجام در سالک کشیشان درآمد. آگوستین در آغاز جوانی نه علاقه‌ای به دین داشت و نه فلسفه، وتماماوقات خود را صرف مطالعه آثار ادبی می‌نمود، ولی پس از مطالعه آثار چیچرون به شدت به فلسفه علاقه‌مند گردید.
وی در ابتدا مانوی و یا ثنویت گرا بود ولی به اعتراف خودش چون به بیهودگی این مذهب در بسیاری از عقاید واندیشه‌هایش پی می‌برد به رم مهاجرت کرده و به مکتب فلسفی شکاکیون جدید ملحق می‌گردد. پس ازمدتی این مکتب فکری نیز او را اقناع نمی‌کند. در شهر میلان با شخصی با اندیشه‌های نوافلاطونی بنام «فلاویوس مائیوس تئودوروس» آشنا می‌گردد و از همین راه به مکتب نوافلاطونیان وارد می‌شود. پس از آن به دین مسیحیت می‌پیوندد. پس از مدتی به مقام اسقفی شهر هیپو انتخاب می‌شود و در همین شهر نیز از دنیا می‌رود.
وی تا پایان عمر خود نیز تحت اندیشه‌های نوافلاطونی و مانوی بوده است و این امر دربسیاری از نظریات وآثار وی به روشنی نمایان است. آگوستین در آثار خود که راجع به تثلیث، چگونگی خلقت، حقیقت، نفس، مسئله گناه و ثواب، جبر و اختیار، نجات انسان به فضل الهی و… می‌باشد می‌کوشد تا حکمت افلاطونی را با اصول آیین نصاری تطبیق دهد و از این دو معجونی که مورد قبول آبائ مسیحی باشد به وجود آورد.

آراء و نظریات مهم اوگوستین
عقل وایمان
در رابطه عقل و ایمان از دیدگاه اوگوستین باید دوجنبه را درنظر گرفت:

1-   منظور اوگوستین از عقل، عقلی اشراقی است که آن از ناحیه خداوند به انسان علوم حقیقی را اشراق کند.

2-   نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان به دو شکل است که این دونظر متفاوت در دو دوره متفاوت از عمر وی ابراز می‌گردد. که شرح آن به قرار زیراست:

نظر ابتدایی اوگوستین این بود که ابتدا انسان باید ایمان آورد و پس از آن که ایمان آورد عقل آن تحت مقوله ایمان قرار می‌گیرد و درنتیجه عقل وسیله‌ای می‌گردد درخدمت ایمان و آن هم برای درک بهترکتاب مقدس. همچنین به اعتقاد او انسان بدون ایمان نیز به مراحلی ازعلم و حقیقت می‌رسد که این همان علوم طبیعی می‌باشد. چرا که ما می‌بینیم که فی المثل ۴=۲+۲ که این امر در نزد تمام ریاضیدانان چه مسیحی و چه غیر مسیحی مشترک می‌باشد. و در نتیجه انسان بدون ایمان هم می‌تواند به کسب علوم و آن هم علوم طبیعی و ریاضی و… بپردازد ولی هیچگاه نمی‌تواند به حقیقت برسد مگر اینکه به مسیح ایمان بیاورد.
این اولین نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان تا حدودی نظری معتدل به شمار می‌آید. ولی نظر دیگر اوگوستین که در اواخر عمر وی مطرح می‌شود از حالت اعتدال خارج می‌گردد و به نوعی حالت جزم گرایی سوق پیدا می‌کند. در نظر دوم اوگوستین درباره رابطه عقل و ایمان وی معتقد است که علم بدون ایمان روبه سوی انحراف دارد. وباعث گمراهی انسان‌ها می‌گردد، پس انسان باید ابتدا ایمان بیاورد و در پرتو این ایمان است که می‌تواند از عقل استفاده کند چرا که در غیر این صورت به گمراهی کشیده می‌شود. عقل پس از ایمان آوردن می‌تواند در سایه سار عقل الهی به حقیقت مطلق دست پیدا کند.
از دو دیدگاه بالا دیدگاه دومی دیدگاه غالب بر اوگوستین درباره عقل وایمان است.

نظریه شناخت
درباره نفس اوگوستین دو نظر را در جاهای مختلف آن می‌پذیرد. یکی مثل افلاطون نفس را جوهر بدن و امری که قبل از بدن نیز وجود داشته است می‌انگارد و معمولاً در مباحث فلسفی خودش درباره نفس از تعریف افلاطونی و افلوطینی نفس استفاده می‌کند. ولی درمقابل این تعریف، تعریف کتاب مقدس از نفس که آن عنصری است مجرد که پس از اینکه بدن به وجود آمد آن نیز به وجود می‌آید. این نظر مانند نظر افلاطون و افلوطین نیست که نفس را امری می‌دانستند که قبل از بدن نیز وجود داشته است. معمولاً اوگوستین در بحث‌های کلامی خودش از تعریف کتاب مقدس درباره نفس بهره می‌گیرد. ولی درمجموع او تعریف افلاطونی نفس را می‌پذیرد وآن را امری مجرد وبرتر از بدن می‌داند و معتقد است که حتی عمل شناخت نیز توسط همین نفس صورت می‌گیرد. درواقع حواس پنجگانه هنگامی که چیزی را درک کردند شکلی از این ادراک است که درنفس منتقش می‌گردد. وچون نفس نیز بر تمام بدن احاطه دارد پس کل بدن تحت شناخت و تأثیر نفس قرار دارد. این عمل شناخت حسی توسط نفس واز طریق بدن شکل می‌گیرد. ودر واقع حواس پنجگانه آدمی تنها وسیله‌ای است برای شناخت انسان از امور بیرونی که شناخت نهایی توسط نفس صورت می‌گیرد.
درباب شناخت حقیقی او نیز مانند افلاطون معتقد است که شناخت و معرفت حقیقی از طریق عقل جزئی انسان صورت نمی‌گیرد چراکه عقل امری است شخصی و جزئی و معرفتی نیز که به آن تعلق می‌گیرد نیز متعلق آن این جهان جزئی و متغیر است، پس شناخت حقیقی توسط این عقل استدلالی نمی‌تواند صورت بگیرد وبلکه توسط عقل اشراقی است که این معرفت حقیقی شکل می‌گیرد.
اوگوستین به پیروی از افلاطونیان میانه مثل را در عقل خداوند قرار می‌دهد. ومعرفت حقیقی معرفت به این مثل است که هیج گونه تغییری در آنها ایجاد نمی‌گردد و اموری کلی و ازلی هستند. درنتیجه انسان باید از طریق ایمان آوردن به مسیح این عقل اشراقی را کسب کند و از طریق این عقل اشراقی است که میتواند به حقایق عالم مثل دست پیدا کند. این عمل اشراق را اوگوستین تحت تأثیرگنوسیها گرفته است. از دیدگاه او خداوند مانند نوری است که به این عالم می‌تابد و عالم عدم را به عالم وجود مبدل می‌کند. همچنین از طریق این نور است که انسان به حقیقت می‌رسد. این نور حقیقیت در همه افراد وجود دارد ولی عده‌ای از آن کمتر بهره می‌برند و تنها در حیطه علوم طبیعی باقی می‌مانند ولی عده‌ای دیگر با ایمان به مسیح فراتر از علوم طبیعی رفته و با عالم مثل ارتباط برقرار می‌کنند.

خداشناسی
درباره اندیشه‌های اوگوستین درباره خداشناسی این امر را باید ذکر کرد که در نظر اوگوستین خدا را نمی‌توان با این عقل محدود و جزئی شناخت. خدا تنها و تنها از طریق عقل و آنهم عقل اشراقی است که مورد شناخت قرار می‌گیرد. خدا سرمدی، خیرمحض، وجود مطلق و…است. در اینجا اوگوستین از این سنت نوافلاطونی که به خداوند هیچگونه لقبی را نمی‌داد دور می‌گردد و القاب و صفات مختلفی را به خداوند نسبت می‌دهد. از دیدگاه او مهم‌ترین صفت خداوند وحدت می‌باشد. واین صفتی است که مشرکان را از مسیحیان متمایز می‌سازد. چرا که در تثلیث هر سه اقنوم یا شخص دارای وحدت جوهر هستند. زیرا اگر دارای وحدت جوهر نباشند پس دارای سه خدای متفاوت خواهیم بود واین امر مستلزم سه خدایی بودن و شرک در مسیحیت می‌گردد. تمام صفات خداوند عین ذات او هستند زیرا درغیر این صورت دوگانگی بین ذات و صفات پیش می‌آید و درنتیجه خداوند مرکب خواهد شد که برای خداوند این امر نقص محسوب می‌گردد. خدا جهان را بر اساس عقل خود ایجاد کرده است. وهمچنین او تمام موجودات را در یک آن می‌شناسد تا عرض زمان بر او حمل نگردد. وی تنها خداوند را لایق این امر می‌داند که اورا essentia بنامد. افلاطون عالم مثل را همان عالم معقول وعالم وجود مطلق یا ousia می‌دانست. اوگوستین ترجمه ousia را به essentia پذیرفت و خداوند را وجود مطلق نامید. وی ازسردمداران فلسفه ذات گرا essentaialist در مقابل فلسفه‌های جوهر گرا یا substantaialist است. معمولاً درتاریخ فلسفه کسانی که گرایش‌های ارسطویی را پذیرفته‌اند بیشتر جوهر گراهستند. وکسانی که اندیشه‌های افلاطونی را پذیرفته‌اند بیشتر ذات گرا می‌باشند. وجود حقیقی وجودی است که هیچ گونه تغییری در آن رخ نمی‌دهد. چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم می‌باشد. برای مثال هنگامیکه شکوفه سیبی به یک سیب کامل تبدیل وتغییر می‌کند، پذیرفتن صورت سیب منوط است به عدم صورت شکوفه. پس وجود حقیقی در آن تغییری نمی‌باشد چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم است. وچون خداوند وجود مطلق است نیز هیچ گونه تغییر و شدنی در آن ایجاد نمی‌گردد. این اصل رانیز اوگوستین وامدار افلاطون و پارمنیدس و افلاطونیان میانه می‌باشد.

تثلیث
وی از نظریه پردازان بزرگ مسیحی در باب تثلیث می‌باشد. از دیدگاه او خدای واحد و حقیقی از سه شخص تحت عناوین: پدر، پسر و روح‌القدس تشکیل یافته است. و خداوند درحقیقت از این سه شخص تثلیث می‌باشد. آگوستین مهم‌ترین صفت خداوند را وحدت معرفی می‌کند. و بیان می‌کند که این امر است که مسیحیان را با مشرکان متمایز می‌کند. درواقع او این توجیه فلسفی را برای تثلیث بیان می‌کند که این سه شخص از نظر جوهر دارای وحدت می‌باشند تا ایجاد سه خدایی وشرک نشود. وی مقولات ارسطویی را درباره خداوند به سه بخش تقسیم می‌کند: مقولات مطلق، عرضی و حملی. سه مقوله جوهر، کم و کیف جزء مقولات مطلق می‌باشند. خداوند جوهر است و دو مقوله دیگر (کم و کیف) به صورت هم‌زمان بر او حمل می‌گردند. یعنی خداوند درعین اینکه جوهر است عظیم (کم) و خیر (کیف) نیز می‌باشد. و این دو مقوله چون بنا به جوهر بر خداوند حمل می‌شوند با آن یکی هستند و مطلق می‌باشند. همچنین این دو مقوله هم‌زمان بر سه شخص تثلیث و کل تثلیث به عنوان واحد حمل می‌گردند. اصولاً هنگامی که می‌گوییم خدا هست و می‌باشد، یعنی عظیم است خیر است و … و در واقع بین بودن و عظیم بودن و خیر بودن او هیچ تفاوتی نیست. یعنی صفات خدا عین ذات اوست تا دوگانگی وترکیب بین ذات وصفات ایجاد نگردد. به عقیده اوگوستین رابطه بین سه شخص تثلیث بر اساس حمل اضافی است که صورت می‌گیرد. یعنی اگر یکی پدر است و یکی دیگر پسر این به واسطه روابطی است که بین این سه شخص درجریان می‌باشد. مثالی هم که در این زمینه می‌زند مثال برده و ارباب است. هنگامی که یکی برده و دیگری ارباب می‌باشد این در واقع به واسطه رابطه‌ای است که بین این دوشخص برقرار می‌باشد. و هنگامی که این رابطه از آنها گرفته شود دیگر این نسبت ارباب و بردگی نیز ازبین می‌رود. یکی ارباب است به واسطه اینکه به دیگری حکم می‌کند، و دیگری برده است به واسطه اینکه باید فرمانپذیر باشد. در تثلیث نیز همیطور است یکی پدر است چون پسر از اوست و یکی پسر چون مولود پدر است. یکی نیز روح‌القدس چون از پدر و پسر است. هنگامی که رابطه ارباب و بردگی از آن دوشخص گرفته می‌شود نه چیزی به جوهر آنها اضافه و نه کم می‌شود. بلکه رابطه آنهاست که فسخ می‌گردد. در تثلیث نیز همینطور می‌باشد. هیچ چیزی به واسطه این روابط بین سه شخص تثلیث نه به جوهر آنها اضافه می‌شود و نه از جوهر آنها کم می‌شود بلکه رابطه بین آنهاست که باعث ایجاد تثلیث می‌گردد. پس اوگوستین به این وسیله این امر را که این سه شخص باید دارای سه جوهر باشند را توجیه می‌کند. اوگوستین چون روح انسان را نیز امری خدایی می‌داند، آنرا نیز به تبعیت از تثلیث به سه بخش تقسیم می‌کند و در واقع تثلیث را درروح نیز جاری می‌کند و آنرا به سه بخش نفس، عقل و حیات و یا فکر، شناخت و عشق تقسیم می‌کند.
خلقت
از دیدگاه اوگوستین خلقت از یک موجود سرمدی وازلی یعنی همان خداوند می‌باشد. همانطوریکه قبلاً ذکر شد مثل در عقل خداوند قرار دارد واین عقل همان خدای پسر می‌باشد. خدای پدر با توجه به این مثل که شامل تمام حقایق در این جهان می‌باشد به ماده بی نظم جهانی (cahos) نظم می‌بخشد. همچنین این ماده در واقع همان علت مادی است که، مخلوق خداوند می‌باشد ونه موجودی ازلی و بلکه موجودی است ممکن وحادث. وی برای خلقت دو امر رابه عنوان اصول معتقدات مسیحی ذکر می‌کند که آنها عبارت‌اند از:
۱.خلقت از عدم می‌باشد: از دیدگاه اوگوستین خلقت از عدم می‌باشد و، خدای اوگوستین موجودی است که کافی است بگوید باش تا هرچیزی از جمله جهان موجود شود. پس خلقت امری ازلی نمی‌باشد، بلکه زمانی را هم می‌توان تصور کرد که ماسوی الله نبوده اند. و خداوند از این عدم و نیستی این جهان را آفریده است.
۲.خلقت همراه با زمان می‌باشد: چون خلقت از عدم است، پس زمانی بوده است که جهان نبوده است ودرواقع زمان هم نبوده است. یعنی اینکه قبل از اینکه خداوند اراده کند تا جهان بوجود آید زمانی نبوده است و با اراده خداوند برای خلقت جهان بوده است که جهان موجود شده وزمان نیز با آن پدید آمده است. پس خلقت با زمان بوده است و نه امری ازلی.
درباره مسئله خلقت امر دیگری نیز در فلسفه اوگوستین مهم است و آن استفاده اوگوستین از «نظریه عقول بذری» رواقیون می‌باشد. وی بیان می‌کند که هر نوع از موجودی در واقع دربردارنده بذر انواع بعد از خودش می‌باشد. یعنی اولین زوج انسانی که به وجود آمده بودند، بذر تمام انسان‌های بعد از خودشان را در درون خود دارا می‌بودند. و این امر یعنی دربر داشتن انواع بعد از خود از هر انسان تا انسان دیگر وجود دارد. اگر قرار است که خداوند برای مثال …۳ انسان را در کره زمین بیافریند و بوجود آورد، بذر این …۳ نوع انسان در همان انسان ابتدایی قرار دارد و با مرگ هر انسان و متولد شدن انسانی دیگر از این نوع بذر کاسته می‌گردد و آن از قوه بودن به فعلیت می‌رسد.

مسئله شر از نظر اوگوستین
اوگوستین مسئله شر را به دو طریق وآن هم اندیشه سنت‌های گذشته فلسفی حل می‌کند که آن نیز بر دو قسم تقسیم می‌گردد وآن دو عبارت‌انداز:
۱.شر امری است عدمی: این نظریه را که شر امری است عدمی را اوگوستین از سنت نوافلاطونیان به وام گرفته است. و این نظریه بر این تاکید دارد که شر را خداوند به وجود نیاورده است، ودرواقع عدم وجود خیر همان شر است. برای مثال عالم مادی به ذاته امری شر نیست. بلکه در قیاس با عوالم دیگر است که در مرتبه‌ای پایین تر و نازل تر قرار می‌گیرد و شر محسوب می‌گردد. در واقع شر بودن یا نبودن عالم ماده به خاطر( نداشتن و عدم ) یاوجود عالم بالاتر از آن می‌باشد. و همچنین در مورد تاریکی وظلمت نیز همینطور می‌باشد. یعنی اینکه ظلمت به صورت امری خارجی واقعاً وجود ندارد بلکه ظلمت عدم نور می‌باشد.
۲.شر امری است نسبی: این نظریه را اوگوستین از رواقیان گرفته است. اگر انگشتان دست انسان ظریف است و ممکن است که در اثر ضربه‌ای شکسته شود، این امری شر و بد محسوب نمی‌شود. اگر این ظرافت را انگشتان دست دارا نبودند دیگر انسان نمی‌توانست که آثار هنری بیافریند و حتی غذا بخورد. اگر دندان درد برای انسان دردناک است این امر ذاتاً شر محسوب نمی‌گردد، بلکه این درد خود این هشدار را به ما می‌دهد که ضایعه‌ای در دندانهای ما وجود دارد و ما باید آنرا رفع کنیم. شر بودن درد دندان به خاطر درد آن امری است نسبی، چون در عین اینکه درد آن برای ما بد است وشر محسوب می‌گردد، از آن طرف هم مفید وخوب است که ما را از ضایعه‌ای آگاه می‌کند، واین همان نسبی بودن شر را نشان می‌دهد.

فلسفه تاریخ و سیاست
در باب فلسفه تاریخ و سیاست اوگوستین به جهان به شکل ثنوی و یا مانوی نگاه می‌کند. فلسفه تاریخ او در کتاب در باب شهر خدا یافت می‌شود. اوگوستین ملتها را در طول تاریخ به دو قطب شهر خدا و شهر دنیا تقسیم بندی می‌کند. مردم شهر خدا کسانی هستند که مرکزیت آنها همان اورشلیم یعنی زادگاه عیسی مسیح است. اینان مردمی خدایی اند که به توحید اعتقاد دارند و به خداوند عشق می‌ورزند. نقطه مقابل این شهر شهر دنیا قرار دارد که مرکزیت آنها شهر بابل است و این امر به خاطر فساد و فحشایی که در بابل آن زمان رایج بوده است می‌باشد. مردم شهر دنیا انسان‌های مغرور و متکبر هستند و دین اینان ادیان چند خدایی می‌باشد یعنی مشرک هستند. نکته جالب توجه در نظریات اوگوستین در این باره این امر است که او معتقد است که افرادی هستند که به ظاهر در شهر دنیا هستند ولی در واقع در شهر خدا هستند و همچنین عکس آن یعنی مردمی هستند که به ظاهر در شهر خدا اند ولی در باطن در شهر دنیا می‌باشند. این امر دیدگاه شمول گرایانه اوگوستین به مسیحیت را نشان می‌دهد که از پایه‌های شکل گیری نظریه پلورالیسم دینی جان هیک در عصر حاضر است. در واقع در اینجا اوگوستین صرف انجام اعمال ظاهری را مبتنی بر پذیرش مسیحیت نمی‌داند بلکه آنچه اهمیت دارد باطن و نیت اعمال است که برای عشق به خداوند صورت گیرد. همچنین این افراد شهر دنیا و شهر خدا در روز قیامت از یکدیگر جدا می‌گردند و در قیامت است که مشخص می‌گردد که کدام اهل شهر دنیا وکدام اهل شهر خدا هستند. این نظریات از این حیث در مقوله فلسفه تاریخ می‌گنجد که در واقع اوگوستین اقوام کل تاریخ را به دو قسمت تقسیم بندی می‌کند، یعنی به اقوام عالم از دیدی تاریخی می‌نگرد و همچنین به خاطر اینکه مسیحیت حاضر نتیجه گناه تاریخی است که از آدم تا حالا به افراد رسیده است. در مقوله فلسفه سیاست قرار می‌گیرد به این خاطر که اقوام و ملتهای جهان را با ذکر نام شهر به عنوان مرکزیت این اقوام در دو قسمت شهر دنیا و شهر خدا تقسیم بندی می‌کند.

زیبایی
به عقیده آگوستین در اشیاء زیبا نوعی آهنگ یا ریتم به چشم می‌خورد این ریتم بیانگر همان وحدت عددی و نظم دقیقی است که میان اجزاء و عناصر سازنده اشیاء برقرار است. این آهنگ یا ریتم آنچنان نزد او حائز اهمیت است که آن را منشاء همه زیبایی‌ها می‌داند اما این آهنگ نزد وی با معنای رایج آن تفاوت گسترده‌ای داشت. به زعم وی مفهوم ریتم یا آهنگ کیفیتی است که قابل کاربرد و قابل اعمال در خصوص پدیده‌های عینی، ملموس مادی و معنوی است. بنابراین این آهنگ حد و مرز قالب‌ها را در هم می‌شکند، یعنی تنها میان اصوات یا اجرام وجود ندارد بلکه میان اذهان و حالت‌ها نیز می‌توان به وجود ریتم یا آهنگ برخورد. به عبارتی دیگر، آهنگ کلید زیبایی هر پدیده‌ای به شمار می‌آید. از سویی دیگر، به عقیده وی، گرچه مفهوم کیفیت یا چونی یا حالت‌های مختلف موجود در اشیاء واجد اهمیت است اما زیبایی را صرفاً نباید و نمی‌تواند به کیفیت محدود ساخت. کیفیت منظور در این جا حضور وحدت تمامی یا حضور وحدت همه اجزاء سازنده یک شیء است. زیبایی در عین حال باید نشانگر تفاوت و تضاد نیز باشد. زیرا تضاد و تفاوت خود بیان مراحلی از درجات استکمالی شیء زیبا به شمار می‌رود. او همچنین امر زیبا را از امر شایسته و مناسب متمایز می‌دانست. به زعم وی امر شایسته و مناسب صرفاً کیفیتی است نسبی، یعنی هر چیز در مقایسه و نسبت با چیز دیگر شایسته و در خور حساب می‌آید. علاوه بر این، او امر زیبا را از امر مطبوع و لذت بخش متمایز می‌دانست. اساس زیبایی صرفاً بر انتقال لذت یا انطباع خاطر محدود نمی‌شود. آموزه‌های آگوستین در باب زیبایی را می‌توان با پاره‌ای آموزه‌های روان‌شناختی و انسان‌شناختی همراه دید. در تلقی آگوستین از زیبایی و آثار هنری وحدت و هماهنگی نقش بسیار تعیین کننده‌ای ایفا می‌کنند و به همین خاطر دیدگاه‌های زیباشناسی وی را اوج تکامل زیباشناسی قرون وسطی و مسیحیت به شمار می‌آورند.
اگوستین در رساله «آئین» راجع به عشق مینگارد :
•  وقتی آدمی، غرقه در اعماق جهل، بر حسب امیال جسمانی می‌زیید، و پروای کشاکش‌های خرد یا وجدان را ندارد، در مرحله نخست است.
•  پس از آن، وقتی به واسطه قوانین، شناخت معاصی حاصل آید، ولی روح خدا هنوز به یاری نشتافته باشد، آدمی در کوشش برای زیستن بر حسب قوانین در مساعی خود ناکام می‌ماند و در ورطه گناه آگاهانه می‌غلتد، و بدین‌سان، با چیرگی گناه بر او، بنده‌ی گناه می‌شود («زیرا انسان مغلوب هر چیزی شود، در بندگی او نیز در می‌آید»). و بدین‌سان، اثر حاصل از معرفت بدون عشق نسبت به فرامین این است که گناه در انسان همه گونه شهوت را برمی انگیزد، و وی مرتکب گناه اضافی تعدی و تجاوز عمدی می‌شود و آنچه مکتوب است مجری خواهد شد  یعنی این که : « قانون از آن رو وارد شد که جرم فراوان شود». این، وضع دوم انسان است.
•  ولی اگر خدا به او نظر داشته باشد، و ایمان به یاری خود را در او بدمد، و روح خدا در او به کار افتد، در آن صورت، قدرت نیرومند عشق در مقابل قدرت شهوت مبارزه خواهد کرد، و گر چه هنوز در سرشت خود انسان قدرتی وجود دارد که بر ضد او می‌جنگد (زیرا بیماری او کاملاً درمان نشده است)، لیک، او با تکیه بر ایمان خود همچون مردم عادل زندگی می‌کند و مادام که تسلیم شهوات بد نشود و آن را به یاری عشق به امور قدسی تسخیر کند، در حقانیت خواهد زیست. این، وضع سوم انسانی است که امیدوار است، و آن کس که به پرهیزگاری کامل در این مسیر پیش رود، سرانجام به صلح و آسایش خواهد رسید. صلحی که پس از اتمام حیات او، در آسایشگاه روح و آسایش جسد تکمیل خواهد شد.
•  از این چهار مرحله، نخستین مرحله پیش از  شناخت  قانون است، دومی، تحت قانون، سومی در ظل لطف الهی، و چهارمی در آسایش تمام و کمال است. بدین‌سان، تاریخ حیات مخلوقات خدا بر حسب خواست او نظم و ترتیب یافته، که همه چیز را بر حسب شماره و اندازه و وزن مرتبت می‌بخشد.
آثار:
از مهم‌ ترین آثار وی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

*  اعترافات: که زندگینامه فلسفی-اعتقادی وی می‌باشد. گفته می‌شود این اثر نخستین خودزندگی‌نامه‌ای است که در غرب نگاشته شده است.
*  در باب تثلیث: که این اثر مهم به نوعی تبیین اعتقادی درباره تثلیث می‌پردازد.
*  شهر خدا: کتابی است درباب فلسفه تاریخ وسیاست. اوگوستین ازپایه گذاران فلسفه سیاست درغرب محسوب می‌گردد.
*  درباب معنی لفظی کتاب سفر پیدایش: نشان دهندهٔ عقاید وی درباره خلقت وشکل گیری جهان است.
*  درباب اصول عقاید مسیحی
*  درباب هشتادو سه سوال مختلف
*  رسالات علیه دین مانوی.

منابع
*  تاریخ فلسفه قرون وسطی اثر دکتر محمد ایلخانی
*  برگرفته از سایت www.heirat.ir.

 گردآورنده : استاد خیر الاحد