آرشیف

2014-12-30

استاد خیرالاحد غوری

منافع ملی، وحدت ملی وعامل خارجی

 

رقابت کشورهای خارجی برای تامین منافع ملی شان درکشورهای دیگر، نا بودی منافع ملی کشورهای ضعیف را درقبال دارد. برای اینکه منافع ملی بریتانیای کبیردرچوکات منافع(هند برتانوی) درمنطقه حفظ میگردید، باید سیاست دولت های منطقه (ایران، افغانستان، هندوستان…..) متاثرازاراده سیاسی این امپراطوری می شد. ملاحظه گردد که درین صورت منافع ملی، تبدیل به منافع امپراطوری میشود. یعنی تفاوت است میان منافع ملی یک کشورتا منافع یک امپراطوری که آفتاب درقلمروش غروب نمی کرد. به همین ترتیب شدت جنگ دوکشور، به مراتب ضعیف ترازشدت جنگ دوامپراطوری بوده وفرق است میان وضعیت کشوری که برای منافع ملی کشوری دیگرمورد حمله قرار می گیردتا وضعیت کشوری که به میدان جنگ برای منافع دو امپراطوری استعماری تبدیل میشود. 

افغانستان کشوری است که بیشترازیک قرن به اشکال مستقیم وغیر مستقیم صحنه رقابت ابرقدرت های زمان بوده ومنافع ملی و وحدت ملی آن قربانی منافع ورقابت ابر قدرت های متخاصم گردیده است. 
از7 ثور1357 تا کنون 1393 طی بیشترازسی سال جنگ، کلیه نهادهای مدنی، فرهنگی وسیاسی کشورتخریب گردیده اند. جنگ دوابرقدرت شوروی وامریکا برای منافع جهانی شان درافغانستان وتبدیل شدن کشور به میدان جنگ و تبدیل شدن ملت به وسیله جنگی، با زیرپا شدن حریم ملی وخود ارادیت ملی وسیاسی ما همزمان بود که درنتیجه حتی احترام به هویت انسانسی ملت ما را نیزازبین بردند. این تراژیدی- با تفاوت نسبی درشدت فاجعه آن – ازبدو تاسیس اولین دولت مرکزی درکشور ادامه داشته وبه همین دلیل است که هیچگونه تغیری درجنگ منطقوی کشورها برای نفوذ سیاسی شان غرض دست نشانده ساختن حاکمیت های سیاسی افغانستان، به ملاحظه نمی رسد. نباید فراموش کرد که این گونه مداخلات خارجی وبازی نمودن با سرنوشت ملی وسیاسی مردم افغانستان ، نطفه روابط خصمانه سیاسی واجتماعی را در روابط ملی جوامع ( اتنی های) باهم برادرملت افغانستان نیزایجاد نموده که در واقع، درجوارنهاد های استبداد پذیرجامعه قبیلوی، عامل نیرومند سیاسی برای جلو گیری از رشد مفکوره دیموکراسی و فرهنگ عقلانی درکشورنیزمحسوب می شود. 
حمایت نمودن از رژیم های دست نشانده درکشوروتقویت نهادهای استبداد پذیرجامعه قبیلوی ازطریق تقویت نمودن مناسبات خرافی فرهنگ قبیلوی ، باعث ثبات سیاسی به نفع زمامداران مستبد شده وروشن است که پایداری رژیم های استبدادی به مفهوم نا بودی هرگونه نهاد است که میتواند نهاد های دیموکراسی را در یک کشور تقویت نماید. 
روشن است که زمامداران حاکمیت های ضد ملی همه عضو ملت افغانستان بوده اند، ولی رژیم های سیاسی که به خواست وارده بیگانگان تشکیل شوند، به علت نداشتن تعهد ملی واحساس مسئولیت دربرابرخود ارادیت ملی واراده سیاسی مردم، هیچگونه ارزشی برای دیموکراسی و ایجاد وتقویت نمودن نهادهای فرهنگی عقلانی درکشور قایل نبوده اند، زیرا رشد مفکوره دیموکراسی وتکامل نهاد های فرهنگی عقلانی سدی مطمین برای جلو گیری ازاستبداد بوده که این امرمنافع کشورهای خارجی وزمامداران دست نشانده شان را درکشوربه خطرمواجه می ساخت. زمامداران دست نشانده، حیثیت قاتل به چهره خودی را برای ملت ما داشته اند. مردم افغانستان سه باربریتانیای کبیر را درکشور خویش شکست نظامی داده، ولی در برابرسیاست دست نشانده ساختن زمامداران شان که بهترازافراد انگلیسی ازمنافع امپراطوری بریتانیای کبیردرافغانستان دفاع کرده اند، شکست خورده اند. 
شکست های نظامی تجربه سیاسی را برای بریتا نیا آموخت که نباید اراده ونفوذ سیاسی خویش را با ارتش وحضور فزیکی درافغانستان عملی سازد. این تجربه سیاسی باعث گردید که سیاست دست نشانده ساختن زمامداران وتقویت ریشه های فرهنگ خصمانه قبیلوی در زیربنای حاکمیت سیاسی کشور– به شکل اتنیکی وانمود کردن انحصار قدرت سیاسی درسیاست این امپراطوری مطرح شود وطی یک قرن زمینه هرنوع مفکوره وگرایش به جانب دیموکراسی را درکشورازبین ببرد. 
با تطبیق سیاست دست نشانده ساختن زمامداران درافغانستان، ارتش که باید ازاراده سیاسی مردم وخود ارادیت ملی آنها دربرابراراده سیاسی استعماری امپراطوری انگلیس درکشور دفاع میکرد، ا نیروی سرکوب کننده اراده سیاسی جوامع ملت افغانستان برای انحصارنمودن قدرت سیاسی به نفع زمامداران ست نشانده این امپراطوری نقش بازی کرد. از همین زمان به بعد است که حاکمیت های دست نشانده افغانستان مظهر سیاسی وحدت ملی جوامع با هم برادرملت نبوده وتشتت ملی نه تنها زیربنای استبداد سیاسی را درکشورتشکیل داده، بلکه عامل ازبین بردن هرنوع زمینه ریشه های دیموکراسی درکشورنیزبوده است. 
نفاق ملی زمانی جانشین وحدت ملی میشود که با پشتوانه قدرت اقتصادی ونظامی وحمایت سیاسی بیگانگان، حق اشتراک در قدرت سیاسی یا دیمو کراسی ازمرد گرفته شود وبرعکس، وحدت ملی زمانی زیربنای حاکمیت عادلانه سیاسی را تشکیل داده می تواند که تمام جوامع ملت، با خواست های معقول سیاسی، حق تمثیل اراده سیاسی جوامع در حاکمیت سیاسی، برعلاوه موجودیت دیموکراسی، بیانگر تفاهم ملی واعتماد سیاسی میان جوامع نیز بوده می تواند. 
تفاهم ملی واعتماد سیاسی میان جوامع با هم برادرملت افغانستان سد کننده نفوذ ومداخله سیاسی بیگانگان درکشوربوده ومی تواند عاملی برای ایجاد وحدت ملی وحراست ازمنافع ملی این ملت درچوکات رژیم سیاسی مبتنی بردیموکراسی نیزباشد. مقابله با حضورنظامی بیگانگان درکشور، در زمانهای مختلف ازلحاظ تاریخی، تفاهم مقطعی ملی را در کشور باعث شده است، اما درفردای حکمروائی زمامداران دست نشانده، رژیم های سیاسی استبدادی باری دیگرعامل از بین بردن تفاهم و زمینه های وحدت ملی شده اند. این واقعیت غیرقابل انکار تاریخی به اثبات میرساند که اگر رژیم های سیاسی مظهروحدت ملی ودیموکراسی برای ملت ها بوده می توانند، عاملی قوی برای از بین بردن وحدت ملی و دیموکراسی نیز محسوب میشوند. 
با رشد گرایشات ناسیونالستی درکشورهای عقب مانده، قدرت های خارجی وبیگانه دراین کشورها مواجه با مقاومت های ملی شدند، به همین علت بود که سیاست استعماری کهن مبنی براشغال نظامی کشور های مستعمره به سیاست نفوذ ازطریق حکومت ها و زمامداران سیاسی دست نشانده تغیر شکل یافت. این تغیرسیاست نه تنها از رشد همبستگی ملی ملت ها جلوگیری می نمود، بلکه قدرت سیاسی را به عامل سرکوب کننده روحیه ملی وهمبستگی ملت ها نیزتبدیل می کرد. 
رژیم دست نشانده سیاسی ظاهرا خود را حامی منافع ملی مردم اعلان داشته، ولی چون از لحاظ تعهد ملی وسیاسی وخود ارادیت سیاسی در دشمنی با ارده سیاسی مردم قرار دارند، نا ممکن است که به منافع ملی مردم نیزمتعهد باشند. این رژیم ها درتصمیم گری های خود درعرصه ملی، ازمنافع ملی ملت خویش الهام نگرفته، بلکه مطابق به منافع ملی کشورحمایت کننده بیگانه عمل می کنند. هیچ جامعه ملت افغانستان نیست که افتخارمبارزه ملی دربرابراشغالگران بیگانه را نداشته باشد، ولی بعد ازانکه اراده اشغالگران ودشمنان خود ارادیت ملی وسیاسی ملت افغانستان ازطریق رهبران و زمامداران خود فروخته سیاسی داخل حاکمیت سیاسی این جوامع میشود، ازهمین زمان به بعد است که این حاکمیت ها نه تنها مظهرسیاسی وحدت ملی نبوده، بلکه عامل نفاق ملی تحت شعاروحدت ملی نیز بوده اند. 
ارتش متشکل ازفرزندان ملت بوده واگرملت صاحب اراده سیاسی وخود ارادیت ملی، یعنی رژیم سیاسی مبتنی بردیموکراسی باشد، این ارتش، وسیله برای دفاع از منافع ملی ملت وحریم ملی آن بوده میتواند، ولی وقتی این ارتش به دست زمامداران خود فروخته ودست نشانده قرار میگیرد به وسیله ازبین بردن اراده سیاسی ملت تبدیل می شود. 
به طورمثال امیرعبدالرحمن خان با ارتش منظم خود نظام ملک الطوایفی را به نفع حاکمیت متمرکزسیاسی ازبین برد، ولی ازاین ارتش برای سلب اراده سیاسی جوامعی نیزاستفاده کرد که تازه درترکیب ملت شامل شده بودند. ویا تحول 7 ثور1357 توسط افراد ارتش، یکی ازنمونه های تحمیل نمودن استبداد وازبین بردن ارداه سیاسی مردم توسط نظامیان بوده می تواند. 
دررژیم های سیاسی که درپهلوی هریک ازافسران ارتش ومامورین ملکی آن یک ویا زیاده ترازیکنفرمشاورخارجی قرارداشته باشد، این ارتش چگونه مدافع منافع ملی افغانستان ومتعهد به دفاع ازخود ارادیت ملی وسیاسی آن بوده می تواند. نفوذ اعمال خارجی دردرون رژیمی سیاسی وارتش آن، بدون هرگونه تردیدی بیانگرهسته گذاری رژیمی است که مفکوره انحصاری وسنت های استبدادی آن مورد احترام اقشار عظمت طلب بوده و باعث خصومت های ملی ونا بودی رتفاهم ملی و اعتماد سیاسی میان جوامع باهم برادرملت افغانستان می گردد. 
خصومت های اجتماعی تا سرحد جنون وتبلیغات غیرانسانی دربرابراین یا آن جامعه به منظورایجاد باورهای غیرانسانی دربرابراین جوامع، مایه ازاعتقادات غیرانسانی زمامداران سیاسی می گیرد که برای انحصارقدرت سیاسی هیچ انگیزه ای به غیرازقدرت طلبی وداشتن قدرت مطلقه سیاسی درخصومت با جوامع ملت افغانستان نداشته اند. 
وراثت قدرت سیاسی درافغانستان سنتی بوده است که باید برای حفظ آن تمام زمینه های تکامل نهاد های فرهنگی و مدنی ازبین می رفت و بدینطریق، هیچگونه امکانی برای رشد مفکوره دیموکراسی ونهادهای تحدید کننده قدرت مطلقه سیاسی باقی نمی ماند . واین در واقع ازبین بردن تمام بنیادهای ایجاد کننده دیموکراسی ووحدت ملی درکشورنیز محسوب میشود. به همین دلیل مبحث مورثی ساختن قدرت سیاسی درافغانستان، نه تنها بر بادی اراده سیاسی وزمینه های دیموکراسی برای مردم افغانستان، بلکه اعتقادات وموضع زمامداران را دربرابراحترام به شخصیت ملی وشخصیت اجتماعی جوامع با هم برادرملت افغانستان نیز هویدا میسازد. 
فاجعه قرارداشتن در میان دو قدرت بزرگ، درتقریبا دوقرن اخیر، سر نوشت ملی وسیاسی مردم افغانستان را متاثرساخته ویکی ازعلت های بی ثباتی سیاسی، خلای وحدت ملی وازبین رفتن هرگونه زمینه به وجود آمدن دیموکراسی درکشورمحسوب می شود. سیاست زیرکانه دوپهلو برای جلو گیری ازاینکه افغانستان به میدان جنگ ابرقدرت ها تبدیل نگردد، اگرازیک جانب افغانستان را از فاجعه بی سرنوشتی مطلق ملی وسیاسی نجات می داد، ازجانب دیگربی ثباتی ملی وسیاسی را درکشور باعث میشد که زمینه به وجود آمدن وحدت سیاسی و وحدت ملی را از طریق دادن حق تعیین سرنوشت ملی وسیاسی برای مرد افغانستان از بین می برد. 
سیاست دوپهلوبرای تحریک رقابت سیاسی ابرقدرت هابه نفع حفظ و میراثی ساختن قدرت سیاسی برای یک خاندان درافغانستان، نه تنها باعث بی ثباتی ملی وسیاسی درکشورشده، بلکه زمینه مداخله سیاسی ابرقدرت ها را درکشورنیزمساعد میساخت. 
قدرت استبدادی زمانی برملتی تحمیل شده می تواند که این ملت ازلحاظ روابط اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، اقتصادی نتواند اراده سیاسی خویش را دربرابرقدرت زمامداران سیاسی تبارزدهد. قادرنبودن ملت برای تبارزدادن اراده سیاسی خود، عامل تقویت کننده قدرت استبدادی به زیان دیموکراسی است. با نظرداشت این مطلب، تنها موجودیت رژیم استبدادی کفایت میکند که نه تنها دیموکراسی بلکه وحدت ملی ملت ها نیزازبین برود. 
رژیم های استبدادی می توانند که به بهانه دفاع ازوحدت ملی، هرنوع گرایش فکری وسیاسی را برای ایجاد وحدت ملی واقعی سرکوب نمایند، ولی به مجرد خلای قدرت سیاسی، باری دیگر تشتت ملی برروابط جوامع ملت حاکم شده وبه اثبات رسیده است که وحدت ملی واقعی در رابطه نزدیک با دیموکراسی ومنافع ملی ملت قراردارد وهرعامل خارجی برای ازبین بردن دیموکراسی و منافع ملی این ملت منجر به استبداد ملی وسیاسی وازبین بردن وحدت ملی نیزشده است، البته این تراژدی درهمین ختم نگردیده وخشکیدن زمینه تکامل مدنی وفرهنگی پیامد دیگرآن است. 
نبود رژیم مبتنی بردیموکراسی که اراده سیاسی تمام جوامع را در حکومت مرکزی احترام وضمانت کند، درواقع پنهان نمودن ماهیت دست نشانده بودن زمامداران سیاسی نیزبوده که با حضور اراده سیاسی مردم دررژیم سیاسی مبتنی بردیموکراسی، این ماهیت افشا میگردد. روشن است که وقتی دیموکراسی وجود داشته باشد ویا مردم حق تمثیل اراده سیاسی خود را داشته باشند، هیچگونه ضرورتی به سیاست های دو پهلوی زمامداران برای میراثی ساختن قدرت سیاسی محسوس نمی گردد. 
مردم با قدرت واراده سیاسی خود توانمندی آنرا داشت تاهم دست به سینه انگلیس ها میگذاشت وهم دست به سینه روس ها، چون مردم جزمنافع ملی وحدت ملی دیگرمنظوری از قدرت سیاسی نداردو برآورده شدن این منظورتنها ازطریق دیموکراسی امکان پذیراست. به همین علت اتکا به کشورهای خارجی تنها برای کسانی مطرح است که با استبداد، قدرت سیاسی را ازمردم غصب نموده وبا چشم پوشی ازمنافع ملی وبابی اعتقادی به وحدت ملی، تنها بقای قدرت سیاسی خود را حفظ می نمایند.
برای درک این مطلب ناگزیریم که برای بقای قدرت مطلقه رژیم های سیاسی دست نشانده، فرو پاشی دیموکراسی، وحدت ملی ومنافع ملی مردم را نیزمد نظرداشته باشیم. که بعدا به آن پرداخته میشود.

22 حمل 1393
شهر کابل