آرشیف

2014-12-25

سارا رضايي

اولین رئیس زن در قریه قزل

صدیقه بنت محمد بخش 45 ساله اولین رئیس شورای قریه قزل ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور که بر اساس انتخابات سال 1383 برگه برنده گی را از سوی مردم از آن خود نمود و بیشترین آرا را نصیب خود کرد.او یک دوره رییس این شورأ بود.
اینک سه سال می شود که دیگر رئیس شورا نیست . 
وی در جریان ریاست خود در این قریه پروزه های خیاطی, کورس سواد آموزی, صنایع دستی خانم ها مثل جاکت بافی, جوراب بافی, دستکش بافی, نمد بافی و …را برای زنان جلب نموده و سرک سازی, چاه سازی, کمک های اقتصادی را برای خانواده ها بخصوص مردان قریه جذب کرده که در این قریه هفت حلقه چاه کار شده است. صدیقه در ورکشاب ها و سمینار ها در مرکز ولسوالی لعل و سرجنگل, مرکز ولایت غور شهر چغچران, شهر کابل و شهر هرات شرکت فعال داشته و داشته هایش را زمان برگشت در قریه با تمام زنان و مردان قریه به حالت جلسه و یا ورکشاب شریک می ساخته و آنچه را می آموخته می آموزانده است. ورکشاب و سمینار که در آن شرکت می کرده بیشتر چگونگی رشد و انکشاف مناطق روستا نشین و قریه های دور دست, مسائل صحی و اهمیت واکسن برای مادران و کودکان و رعایت مسائل بهداشت, پرورش ماهی, پرورش مرغ و فارم داری گاو و گوسفند, مسائل حقوقی مثل خشونت های خانوادگی, ازدواج زیر سن, عوارض و عواقب اخذ پیشکش های زیاد از سوی والدین که توسط کمیسیون مستقل حقوق بشر فرا گرفته و اهمیت تعلیم و تحصیل و تشویق مادران برای فرستادن فرزندان شان به مکتب, همه و همه بعد از برگشت سلسله وار برای مردم قریه قزل آموزش داده می شد. که بر اساس سطح پائین سواد همه معلومات زبانی گفته می شد و از طریق شنوایی جذب می گردید. مشکلات که صدیقه که در زمان 38 سالگی اش تحمل نموده بود, خشونت های جنسی بدلیل زن بودن, پائین بودن سطح سوادش که باید تلاش زیادی را می کرد تا در بین دیگر روئسای قریه کم نیاورد, مشکلات راه های ترانسپورتی و مسیر های دور به دراز و راه های صعب العبور که حتی از هر طریق و موتر که کانتنر داشته توسط آنها خودش را در محل مورد نظر می رسانده تا از حقوق مردم قریه اش دفاع کند و یا حق شانرا تحویل بگیرد از سوی ریاست انکشاف دهات و بدلیل زن بودنش مسائل اقلیمی و امنیتی چالش دیگری بوده که سر راه صدیقه قرار داشته است. 
اینک با تمام این زحمات و مسئولیت که صدیقه در امور وظیفه اش کشیده از خود وی می شنویم:

– صدیقه بانو خود تان را برای خواننده گان این مطلب معرفی نماید و بفرمائید در کجا زندگی می کنید و مادر چند فرزند هستید؟
= همان طور که معلومات قبلی دادید نام من صدیقه و نام پدرم محمد بخش است اینک 45 سال دارم و مادر3 دختر و 2 پسر می باشد و شوهرم نیز دهقان بوده و امورات اقتصادی مارا از طریق کشت و زارعت و مالداری بدست می آوریم.
– شما از چه سالی تا چند سالی به حیث رئیس شورای این قریه انتخاب شدید و آیا انتخابات وجود داشت یا شما از طریق اصلاحات اداری مستقیم تعیین شدید؟
= از سال 1383 از طریق افغانیت که به قریه آمدند و به همه معلومات داده شد که هر کس این مسئولیت را در توان خود می بیند و رای مردم را همراه خود دارد در این انتخابات شرکت که من خودم را در آن سال کاندید کردم و 9 مرد هم از قریه رقیب انتخاباتی من بودند که به حیث ریئس خود شانرا کاندید کرده بودند. تا اینکه من بیشترین رای را به همراه خود داشته و توانستم در این پروسه رقابتی که انتخاب آزادانه انجام گرفت, به حیث رئیس قریه قزل انتخاب شوم.
– در زمانیکه شما به حیث یگانه زن کاندید و برد برنده گی شما با رقابت با 9 مرد بین مردم قریه رای آورده و رئیس شان تعیین شدید احساس شما چه بود.
اشاره: صدیقه در فکر می رود و آه عمیق می کشد و بعد از لحظه ای مکث پاسخ می دهد.
= احساس کردم: که با توجه با شرایط زن بودنم, بی سواد بودنم, شرایط مرد سالاری که میدانستم مبارزه های جنسیتی را در پی داشت, شرایط افغانستان که وضعیت راه های موصلاتی اش و این که یک زن بودم بحث کردن و جنجال کردن برای اعاده حقوق مردم قریه, مشکلات خانوادگی خودم و فرزنداری ام, مسئولیت داخلی امورات منزلم, روبرو شدنم با غیر مردم قریه مثل معلمان, صاحب نظران, مسئولین بلند مقام, مردمان دیگر و اقوام دیگر افغانستان همه و همه بعد از شنیدن اینکه برای پذیرفتن این مسئولیت برنده شدم, باری سنگینی بود که بالایی بازوانم احساسش کردم. حتی مشاورین نیز با درک این موضوع مانع ام شدند تا این ریسک و مسئولیت را قبول نکنم اما من با این شناخت اندک که از چالش ها و خطرات و مشکلات که سر راهم احساس کردم باز هم از میدان رقابت عقب نشینی ننموده و پذیرفتن این مسئولیت را از سوی خودم با مردم قریه و مسئولین که در این انتخابات تعیینات روئسا را در عهده داشتند, رسمأ اعلان نمودم. 
– شما از مشکلات صحبت نمودید بخصوص راه های ترانسپورتی, آیا با کدام مشکل هم مواجه شدید در جریان مسئولیت که در دوش تان داشتید؟
= البته من زمانیکه شنیدم در مرکز لعل و سرجنگل کمک های برای مردم مستضعف و مستحق آمده است, از 
زنان بیوه, خانواده های که سرپرست شان مریض, ملول, پیر و ضعیف و خانواده های که مهاجر بودند و هیچ عایداتی قابل توجه نداشتند لیست گرفتم و به سوی مرکز ولسوالی روان شدم. اول تا مرکز گرم آب که راه طولانی پیاده روی وجود داشت خودم را رساندم و منتظر ماندم تا کدام وسیله ترانسپورتی موتر پیدا شود به سوی مرکز ولسوالی بروم. که در آن زمان هیچ موتری وجود نداشت؛ یک موتر شش پا یا لاری آمد و من هم در پشت بادی موتر سوار شدم که در اثر راه های صعب العبود مرتبأ تکان های شدید می خوردم بالا و پائین می پریدم تا اینکه در مرکز لعل و سرجنگل رسیدم و احساس کردم که وضعیتم خیلی خراب شده است بعدأ که به داکتر مراجعه کردم نظر داکتر این بود که فشار خونت خیلی پایئن آمده است. 
زمانیکه در خصوص کمک های رسیده ولسوال را ملاقات کردم جواب این بود که کمک ها همه توزیع شده و چیزی از آن باقی نمانده است من هم با تمام گستاخی با وی جر و بحث کردم که به چه دلیلی قریه قزل که این تعداد مردم مستحق را در دامان خود پرورش می دهد از توجه شما مسئول محروم است.
اینرا گفتم و لیست را پیشش با تمام اسناد معتبر دیگر که در اختیارم قرار داشت انداختم و گفتم: همه را بخوانید و بعد جوابم را بدهید. ولسوال که آقایی اعتمادی بود بعد از خواندن مدارک و لیست موجود جواب داد: شما می توانید انچه باقی مانده در قریه قزل با خود تان ببرید و من هم به تعداد 85 بوجی گندم و سایر مواد کمکی را که فقط حق همان لیست موجود بود از ولسوال تحویل گرفتم. گندم ها را فروختم و به جای آن جنراتور خرید کردم و با بقیه کمک ها با موتر کرایه به قریه رساندم و کمک ها به افراد لیست شده تحویل گردید و جنراتور را هم همه مردم مورد استفاده قرار دادند و ایجا بود که رسانه های صوتی و تصویری در خانه های مردم راه یافت.
– شما از مردم به عنوان مستحق و کسانی یاد کردید که از نظر اقتصادی ضعیف بودند. آیا این جنراتور که شما به مردم قریه راه انداختید, مصارف تیل ان جنراتور چطور بدست می آمد و یا مردم مستحق به کمک های دولتی تلویزیون را چطور خریدند این در حالیست که اقتصاد شان هم ضعیف بوده است؟
= مردم اقتصاد شان ضعیف بود اما با توجه مصرف برق که داشتند لامپ 100 افغانی در ماه که خیلی مبلغ بلندی نبود از مردم ماهانه جمع آوری می شد و پول تیل از آن طریق خریداری می گردید و البته مردمان که نسبتأ وضعیت اقتصادی شان بهتر بود که می توانستند از دو لامپ در شب استفاده کنند و هم تلویزیون داشته باشند و یا رادیو را استفاده کنند که سر جمع چنین خانواده های ماه 500 افغانی به مسئول اداری جنراتور پرداخت می کردند. مردمانی که تلویزیون نداشتند ساعتی از فلم های هندی و یا فلم های از کشور های ترکیه را به خانه های همدیگر به تماشا منشستند.
– اگر مشخصأ جواب بدهید شما دقیقأ چه نوع کمک ها را برای مردم قریه تان جلب کردید و به دسترس شان قرار دادید؟
= از جمله کمک های که حق مردم قریه قزل بوده از موسسات مختلف و ارگان های دولتی را جلب 
کردم. هفت حلقه چاه آب بود که در این قریه ایجاد گردید, کورس های سواد آموزی, هنر های دستی که ماه 1000 افغانی هم عاید هر زن در هر ماه بود, فروش صنایع دستی شان مثل دستکش, جوراب, دستمال گردن به سایس ها مختلف و نقش های مختلف که حتی بعضی این نقش ها را از سفر های که در کابل و هرات و یا شهر چغچران داشتم با خودم می اوردم و به دلیل نقش های زیبایش هم زود به فروش می رفت و هم پول کافی به بابت آن میدادند.دیگر پروزه های که از سوی موسسه شهدا ارگانیزیشن جاکت بافی را برای زنان قریه راه اندازی شد که تلاشم در این جا خالی از تأثیر نبود. کمک های اقتصادی که برای هر خانواده سه عدد کمپل, 4 بوجی آرد, دو عدد چادر زنانه, دو عدد کفش زنانه, دو عدد کفش طفلانه, دو بوجی برنج, دو کیلو چای, دو کیلو شکر, دو عدت کفش مردانه که برای مردم جنگ دیده بعد از رزیم طالبان کمک بزرگی بوده که این تعداد برای هر یک از خانواده ها توزیع گردید و برای امیدواری مردم در زندگی و وضعیت اقتصادی شان رول مهمی داشت. این کمک از موسسات می آمد.
– از چه فعالیتی که در آن زمان برای مردم قریه انجام دادی بیشتر احساس رضایت می کنید؟
= این سوالی مهمی است. دقیقأ هر انسانی که در شروع یک جریان کاری قرار می گیرد خیلی احساس نمی کند منظورم نتیجه گیر از کار های خودش است. بعدأ که در یک فضایی آرامی قرار و در ختم جریان کاری اش قرار گرفت خودش را نقد می کند قسمیکه من بعد از اتمام مسئولیت بالایی داشته های در زمان رئیس بودنم فکر کردم.
مردمان قریه ما 5 الی 6 سال قبل به جاهای دور دستی به کندن هیزم می رفتند و در آنجا کنرنج, تیشه و داس هایشان گم می شد و خود شان لت و کوب می شدند و زده و زخمی به قریه باز می گشتند. این حالت مرا رنج میداد زمانیکه به تپه های کوه های نزدیک خود ما میدیدم همه خالی از هیزم و بته به نظر می رسید زمانیکه عمیق تر به عمق فاجعه فکر کردم حس کردم این منازعه شاید بتواند سرنخش به جای باریکی برسد و زد و خورد بین مردمان قریه های بوجود بیاید که امنیت و آرامش مردم را مخاطره قرار دهد. یک روزی که پیش خودم بعد از فکر کردن به نتیجه ای رسیدم جلسه ای تشکیل داده مردان و زنان قریه را خطاب قرار داده و برای شان تعیین کردم که امسال هیچ کسی از جاهای دور دست که مربوط به مردم دیگر قریه ها می باشد کسی هیزم نیاورد باید از تپه های شرقی این قریه فقط هیزم کنده شود و اگرنه جریمه اش این خواهد بود که بته شان به مسجد این قریه اختصاص خواهد یافت بعد از تأیید این گفته هایم در جلسه همه از تپه های شرقی بته می آوردند که سه مرد متخلف را جریمه کرده و بار بته شان را در مسجد پائین کردم و متباقی هیزم را فقط از طرف تپه های شرق جمع کرده و هیزم شانرا با مشکل تأمین می کردند تا اینک سال دیگر رسید زمان بته کندن باز هم تعیین کردم که امسال از این طرف تپه های غرب که بته هایش کمی کلانتر و قوی تر شده باید مردم هیزم شانرا تهیه کنند. 
همه مردم این حرف شنوی را از من داشته تا حالا که رئیس هم نیستم از همین قانون استفاده می کنند و هم هیزم شان تأمین است و هم به جاهای دور نمی روند تا کدام اتفاقی برای شان بی افتد و یا کدام نگرانی خلق شود. 
– صدیقه بانو بفرمائید که در زمانیکه کدام هیئت از سوی موسسات دولتی و یا غیر دولتی به این قریه می آمدند آیا مخارجی را هم شخصأ بالایی دست شما می گذاشتند مثل تهیه نان چاشت و …؟
= نمی توانم منکر بعضی حقیقت ها شوم. البته هیئت های که می آمدند راه شان دور بوده و نمی توانستند به کدام هوتل و یا رستورانت بروند از سوی اقتصاد مردم ضعیف بود که نمی توانستم به مردم بگویم در قسمت پذیرایی از انها نقش بگیرند همه را خودم با توجه به مواد موجود در خانه مثل گوشت مرغ, تخم مرغ, ماست و یا قروتی که برای شان درست می کردیم مهمانان مارا پذیرایی کرده و همه از هزینه شخصی خودم برای شان در نظر گرفته می شد. این قانون و فرهنگ مردم افغانستان است که مهمان نواز باشند اگر رئیس هم نمی بودم باز هم در پذیرایی مهمان عزیز این قریه سهم ویزه می گرفتم.
– چه شد که دیگر این مسئولیت را ادامه ندادید, آیا خسته شدید استفأ دادید و یا برکنار شدید.
= نه خسته شده بودم و نه استفأ دادم! فقط زمانیکه من در ولایت هرات به مدت یک هفته به دیدن قوم خود آمده بودم که یکی از مسئولین که در قسمت تعیین روئسا نقش در تصمیم گیری دارند و خوب نیست از آنها نام ببرم برایم زنگ زدن و گفتند شما کجا هستید؟ جای شما رئیس دیگری به نام روح الله بنت امان الله تعیین شده است. برایم خیلی سنگین بود اما در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتم و دیگر واکنشی از خودم نشان ندادم و گفتم: خوب است برای او دعا می کنم که با موفقیت این مسئولیت را به پیش ببرد.
– شما مسئولیت رئیس جدید را چگونه ارزیابی می کنید؟
= فکر می کنم که دراین مورد قضاوت مردم این قریه گرفته شود منصفانه تر است.
– تشکر بانو صدیقه که وقت تانرا در اختیار ما قرار دادید اگر به سوال اخیر ما جواب بدهید متشکر می شویم.
= بفرمائید! در خدمت تان هستم.
– سلایق شخصی شما از بابت رنگ, لباس, خوراکی باب, نوع غذا, نوع موسیقی و تفریحات که دوست دارید مختصرأ بیان کنید؟
= از رنگ ها آبی تیره را دوست دارم, لباس هم از کمر چین خورده باشد و گلهای ریز داشته باشد و رنگ آنهم اگر آبی پر رنگ بود چه بهتر و اگرنه رنگ های سنگین را دوست دارم در محافل عذا داری و خوشی کمی متفاوت لباس می پوشم که همه لباس های من ساده است. در رابطه با خوراکی کدام بازار یافت نمی شود از روی بهار از رواش های کوه و چاکه های کوه با آلو بالو های کوهی استقبال می کنم یعنی ترشی جات را زیاد دوست دارم. موسیقی محلی هزارگی را که بخصوص تنبوره داشته باشد دوست دارم و تفریحات هم در مزار های دو دست که زنان هر سال دسته دسته با لباس های مقبول که در تن دارند و هر خانواده یک نوع غذایی معمولأ حلوا می پزند و می روند من هم با آنها همگام می شوم و از این جمع و این فرهنگ که به یاد مردگان هستند خوشم می آید.

 

"سارا رضايي"