آرشیف

2019-10-30

سارا رضايي

نان شوی دندان دارد…

 

نان شوی دندان دارد...

واقعا این مثال ترسناک ورد زبان همه مادران دوره ما بود. مادرانی که قصد تحویل دادن بهترین همسر دنیارا به داماد های شان داشتند.
یادم می آید که اقتصاد ما ضعیف بود و مادرم نمیتوانست از بازار برای من و خواهر کوچکم گودی گک بخرد اما من و خواهرم تسلیم نمیشدیم از مقدار تکه و لته های سفید و رنگین، گودی گکهای مختلفی می ساختیم که شامل همه اعضای خانواده بودند.پدر، مادر، طفل، پدر کلان و مادر کلان
باز هم اینها وقتی با تمام مهارت عروسک ها ساخته میشد و هیچ قلمی برای تکامل آنها از مو رو ریش بروت لباس همه و همه درست میشد باز نمیماند، مرحله بعدی سراغ خانه هایش میرفتیم و آنچه برای ما آشنا بود در وسایل خانه اش میگنجانیدیم طور که از ساعت مچی دست کهنه و خراب به عنوان ساعت دیواری گودی گک های ما استفاده میکردیم و الماری تلویزیون یخچالش را از کاغذ های کارتن بریش داده میدوختیم کنار هم وصل میکردیم تا شکل وسایل اصلی را به خود با تمام ظرافتش میگرفت.
گودی گک های ما لباس های شان همانند دنیایی انسانها بود و ما میتوانستیم بدوزیم، چین های کمر یقه و حتی چادری برقع
خلاصه دنیایی را خلق میکردیم که هر بننده انگشت به دهان میماندند. حتی پسر های همسایه ما جذب بازی های من و خواهرم میشدند. بازی گودیگک ما شبیه به تیاتر و یا بازی خیمه شب بازی بود و یا شبیه سریال های ایرانی و یا ترکی.
مطابق با داستان و سناریو پیش میرفتیم و سرگرم بازی می شدیم که مادرم از راه میرسید با تمام قوا و زورش عروسک های مارا جمع کرده به داخل بخاری چوبی زمستانی جاداده و با کشیدن یک کبرت همه زحمات مارا بر باد روان میکرد و زیر لب میگفت….
بروید آشپزی، جمع و جارو بیاموزید! فردا خانه شوهر میروید خانه شوهر مثل خانه پدر نیست که بخورید و بخوابید…"نان شوی دندان دارد"….این مثال استخوان های بدن مارا میسوختاند و به شدت از رفتن به خانه بخت بیمناک میشدیم.
به دنیایی واقعی رفته خود مان را آماده همسر خوب میکردیم. خانه جمع جور میکردیم و ظرف ها را می شستیم اما باز سن ما ایجاب میکرد تا دوباره گودیکگ بازی کنیم.
قایمکی میرفتیم باز جهانی از دنیایی عروسک و گودیگک را خلق میکردیم.
اما باز هم دیری نمی پایید که مادرم با همان مثال: نان شوی دندان دارد،  سراغ ما می آمد و دنیایی کودکی مارا نابود میکرد و مارا به سوی همسر شدن برای آینده روانه میساخت ما بودیم شستشو و پخت و پز در حالیکه زیر ده سال سن داشتیم
البته مادر ما کوشش داشت تا مارا آنطور که عرف و عنعنات برای ما امتیاز قایل است، بار بیاورد.
مادرم نمیدانست که ما در حقیقت همین زندگی را در دنیایی کودکی داریم می آموزیم
یادم می آید که نقاشی میکردم مادرم میگفت آنها از شما در قیامت روح میخواهد و این حدیث مادرم مرا از نقاشی هم دور میکرد و حس مسئولیت سنگینی میکردم
یکبار میخواستم شعر که سروده بودم در صنف دوم برایش بخوانم ناراحت شد و گفت: شوهر از تو شعر نمی خواهد او از شما میخواهد زن زندگی باشید و شرایط زن زندگی هم همان پخت و پز جمع و جارو بود.
خلاصه؛
مجبور همه خلاقیت خود را، درس خواندن خود را، شعر گفتن خود را، نقاشی کردن خود را و در حقیقت دنیایی هنری طفلانه ای خود را به خاطر دندان های نان شوی سرکوب میکردیم.
روز گار که مارا وادا میکرد خلاف جهت رود خانه شنا کنیم. باز هم در دنیایی که باید مادر مان تلاش داشت بهترین همسر برای شوهر خود باشیم سوق داده میشدیم. بهترین آشپزی و ایجاد نظم بهداشتی در منزل با چهره خندان و بشاش مادر روبرو میشدیم و تشویق هایش مارا جان میبخشید و با انرژی بیشتر کوشش میکردیم تا توانایی خود را در عرصه ای همسر شدن لایق به نمایش بگذاریم.
کم کم متوجه میشدیم که این مهارت ما برای سایر زنان قوم و قبیله جلب توجه نموده و از دیدگاه خریدارانه به روند موفقیت های ما نگاه می انداختند و حتی لب بر خواستگاری میگشودند در حالیکه ده الی دوازده سال بیشتر نداشتیم.
اما من بیشتر تلاش داشتم تا در این عرصه ارتقا میداد چرا که خودم را در مرز خطر بیشتر رفتن به خانه بخت نسبت به خواهر خوردم میدانستم و بیش از پیش فشار های مسئولیت خانواده را در فضای زندگی پیش میبردم طوریکه دیگر مادرم تکیه بر بالین همانند ارباب های موفق نشسته و نظاره گر موفقیت های من است و در دلش مرا میستاید و من از ترس نان دندان دار شوهر آینده خواب خوراکم را از دست داده بودم و بی اندازه تلاش داشتم بر علاوه کار های که در امورات منزل در سن خوردی انجام میدادم درس و تعلیم هم در مکتب می آموختم و در اوقات فراغت با نخ های رنگین و تکه سفید در به در خانه های همسایه جهت آموختن گل و گلدوزی میرفتم. چون مادرم میگفت: دختر خودش باید جهاز خود را بدوزد و گلدوزی های خود را تا رفتن به خانه شوهر تکمیل نماید.
حس مسئولیتم افزایش یافته بود تلاش داشتم تا بهترین همسر دنیا شوم و موفقیتم مرا از گزند نان دندان دار شوهر نگهدارد.

سارا رضایی