آرشیف

2015-1-9

سوسن سپیده

قـلـعــه موفـقـعـيـت

چله خورد به تازگي شروع شده ،وآب وهوا خيلي بيشتر از روزهاي قبلي سرد گرديده بود .تا آنجايكه كوچه ها و سركهاي موتررو از يخ چنان مينمودند ؛كه گويا شيشه كار ي شده باشد  .مدتي ميشد كه برف نباريده بود،اما به قول مردم خشكه خنك شديدي بود .حتي دستان كساني كه با دستكش هاي گرم زمستاني  پوشيده بود از سردي سرخ ميگشت و نوك هاي پنجه هايشان سوزش ميكرد.شاگردان بخش اناث از صنوف يازدهم ودوازدهم براي رفع مشكلات درسي شان شامل كورس هاي زمستاني شدند .در اوايل تعداد شان زياد بود اما آهسته آهسته كم وكمتر گرديدند . وآخر  ده الي دوازده دختر باقي مانديم ،با سردي زمستان گذشت كرده هر روز از ساعت يك بعداز ظهردرصنف حاضر مي شديم و تاچهار عصردرس ميخوانديم .
باپيمودن راه طولاني از خانه تامكتب،براي سه ساعت  صنف سردو بدون بخاري را به اميد اينكه چيزي بياموزيم تحمل نموديم .وقتي كه ساعات درسي به آخر ميرسيد ؛دست هاي مان از شدت سرما زياد خشك شان ميزد واز كار ميماند به سختي ميتوانستيم به روي ورق هاي كتابچه بنويسيم .تن ماخود به خود ميلرزيدوپاهاي ما بي حس ميشد .گهي شدت سرما تا آنجاي ميكشيد ،كه حرارت نفس هارا روي چادر  يخ ميگرفت.اما زمانيكه رخصت ميشديم وبه خانه هاي ما برميگشتيم ،خيلي سرحال ميبوديم .چونكه هر بار ياد ميگرفتيم چطور نامساوات الجبري را حل كنيم ؟يا از كدام طريق ساين 90 در جه رادريافت نماييم؟واينكه قوه جاذبه جهاني توسط كي كشف شد …؟
آنقدرمسرور ميبوديم كه سردي را كاملآ از ياد ميبرديم .چون بادانستن اين چنين  موضوع ها به اين باور بوديم كه ميتوانيم امتحان كانكور را مؤفقانه پشت سر بگذرانيم وبه رشته دلخواه مان كامياب بشويم .
فاصله  راه  از خانه  تامكتب ،سرك هاي يخ زده ؛با ترس اينكه پاهايما نلخشد وبه زمين نيفتيم .سوزش دستهاي ما كه داخل جيب هاي كوتا ي بالاپوش هاي چرمي پنهان شان ميكرديم ،وصنف كه چون يخدان سرد بود،به جايش باشد.چيزيكه خيلي ماراميرنجاند؛ياوه گويي ونگاه هاي تحقيرآميزمردم بود.زمانيكه بكس هابدست مابه قصد مكتب از راه ميگذشتيم ؛دكانداران ،راه روان همه آن طوري به ما مينگريستند،كه گويا آدم نديده اند.يكي از سرد ترين روز هاي زمستان بود از مكتب راهي خانه بودم چند تن ازراه رد ميشدند،يكي ميپرسد:اينها درين زمستان چيكار ميكنند ؟
دومي با تمسخر ميگويد:ميروند مكتب ودرس ميخوانند.
اولي:درين سردي مگر ديوانه هستند؟
دومي:خداميفهمدكه درس ميخوانند ياهم…….
 
اين اولين ياهم آخرين بار  نبودكه بواسطه مردم چنين تشويق  ميشديم ،بلكه ديگر عادت كرده بوديم . حتي معلم كورس  گاهي براي ما گوش زد كرده ميگفت:اگر من جاي شما بودم هرگز به فكر پوهنتون نميبودم .همين كه صنف دوازده را به اتمام ميرساندم كفايت ميكرد.سخنان استاد بيشتر از كنايه هايي ديگران دلخراش تر وخسته كن تر بود؛وبا عث ميشد نسبت به خود بي اعتماد شويم وباور كنيم كه بيچاره هستيم .ولي اميد هايي كه در اعماق قلب ما جا داشت مارادلداري داده ،كمك ميكرد قوي تر باشيم و به اين باور كنيم كه زن مسلمان بد بخت نه بلكه خوشبخت است.
در  روزهاي اخير متوجه دوستم شدم كه پريشاني بر او سايه افگنده بود.
جويايي علت پريشاني اش گرديدم؟
گفت:بعضي وقت ها آنقدر از زنده گي متنفر ميشوم كه دلم نميخواهد يك ثانيه هم زنده بمانم …همچنان به ادامه حرفهايش ميگفت :كه نامزادش برايش گفته:"اينقدر زحمت را بي فايده متحمل ميشوي زيرا نه نيازي دارم دانشگاه بروي ونه هم كار كني..
عقربه ساعت گرد دوره ميكردو شب وروز و هفته ها ميگذشت ،تااينكه زمستان به اتمام رسيدوخاقان سردي از حكومت برافتادند.يزك تابش آفتاب به تاراج رأيت برف بر آمده ودوره حكومت گرما آغاز شد. ابر با قدح پر از شراب مهمانان ميخانه زمين راسرمست ساخته ،زمين خرم و چمن با گل آراسته شد.پيام آوران بهار بر فضاءپر پركنان به چرخش وسروصدا آغاز كردند.ريشه اميد در زمين دل ما تازه گرديد.فصل سرما با گذشت اندك از زمان به پايان رسيد ،هم براي دخترانيكه در خانه هاي گرم شان سپري كردن وهم براي ما.
اينقدر زحمت كشيديم وبه پرنده آرزوهايمان بال ساختيم تادر آسمان زنده گي ما بپرد.
ليك تنها يك حرف ويك سرزنش  مارا آنقدر ميشكند كه خودرا گم ميكنيم .نميدانم تشويق   وراهنمايي كردن چه بدي دارد كه بيشتري از بزرگ هايي مان تمايلي به اين كار نداردند.به اين باور هستند كه هر دختر كه درس بخواند  از رسوم وعنعنه ودين ومذهب دور ميشود.آيا واقعأ چنين است؟به نظر من هر دختر ميتواند درس بخواند .ولي با حجاب اسلامي.زيرا زنان مسلمان به دكتر،معلم ،نرس ،جراح وقابله زن نياز دارند.
مثل اين است كه راه مااز بالاي كوه ميگذرد ،درهر قدمي ما خارو خاشاك ،سنگ هاي كوچك وبزرگ وجود دارد. بايد بااحتياط راه برويم كه نكند اتفاق بدي بيفتد .چنين راه را بپيماييم ؛ كه چه ؟   روزي به ما بگويند: دختر را كه گفته……؟
 دختران مثل مور هاي هستند كه  ميخواهند از ديوار مرتفع عبور نمايند.
هر بار ميفتندو باز هم ادامه ميدهند .ماهم بااينقدر بارمسؤليت كه با خود داريم بايد اين ارتفاع را طي كنيم .گهي ميفتيم ودوباره بلند ميشويم.عده از ما برميگردندو شكست را ميپذيرند.واما خوشبخت آنهايي هستند كه ميكوشندوتلاش ميكنند،تا بلآخرده به اوج قلعه مؤفقيت ميرسند .
 
چغچران
حوت ١٣٩٠
پايان