آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

یک زمستان با استاد فضل

زمستان 89 خانوادۀ استادِ بزرگوار،  جناب فضل الحق فضل به هرات کوچید و حضرتِ استاد به خاطر وظیفۀ شان در دفتر ملل متحد،  به فیروزکوه مسافر ماند. ازقضای روزگار یا از لطف ومحبت استاد و یاهم از بخت واقبال بنده، من و استاد در خانۀ گلین ما، هم اتاق شدیم و راستش را بخواهید زمستان گرم و به یادماندنی را سپری نمودیم.
زندگی در کنار انسان های بزرگ فواید و لذایذ و ثمرات و برکات بسیاری دارد. من در این زمستان چیزهای بسیاری از جناب استاد یاد گرفتم. چیزهای بسیاری هم شنیدم وچیزهای بسیاری را نیزتمرین کردم تا در ذهنم  جابیفتند ومحکم تر شوند. بودن با استاد فضل مثل رفتن به یک دانشگاه بود. دانشگاه زندگی ، دانشگاه تجربه، دانشگاه معیشت ، دانشگاه صبر وبردباری ، ودانشگاه مروت و روا داری. استاد فضل از سال ها به اینسو در متن حوادث به سربرده است. او از دوران دانش آموزی درمکتب، به عنوان یک جوان انقلابی و فعال خاطرات وتجارب ارزشمند بسیاری دارد. همین طور از زمان مدیریت صادقانه درخدمت نظام و یا فعالیت های فداکارانه وتعهدمندانه در برابرهمکاران و همپیمانان سازمانی.
استاد فضل با شمار زیادی از بزرگان وکلان شونده های گذشته و امروزغور از نزدیک آشنایی ونشست وبرخاست داشته است. اونظام ها وحکومت های گوناگونی را از چپ انقلابی تا راست بنیاد گرایانه و از دیکتاتوری روستایی و متحجرانه  تا نظام اقتصاد بازار آزاد عملاً تجربه کرده است.                               
 استاد فضلی  که من اما ؛ در زمستان 89  با او هم اتاق بودم ، استاد فضل اصلی بود. یعنی همان استاد فضل مشهور ، یعنی همان استاد فضل شاعر ، یعنی  همان استاد فضل نویسنده و البته با دنیای از خاطره ومردمداری و مشاهده وتجربه. استاد فضل درحقیقت بیشتر با شعرهایش شناخته می شود. شعرهای که ازدردهای مردم حکایت می کند و از نابسامانی ها وناهنجاری های اوضاع اجتماعی قصه می گوید. شعرهای که گاهی صدای مادر داغدیدۀ می شود که در سوگ فرزندش اشک می ریزد وگاهی نالۀ مهاجری می شود که از سرگردانی ها و پریشانی های غربت در سرزمین بیگانگان بر یاد وطن شکوه ها دارد.
من دوست داشتم در این زمستان فیض های بسیاری از حضور حضرت استاد کمایی نمایم. متأسفانه اما؛  استاد بسیار مصروف بود. صبح ها  بسیار زود از خواب برمی خاست ، نمازش را می خواند وبه طرف دفتر می رفت وشب ها هم خسته و مانده ، نا وقت از کار برمی گشت و شاید چندان حال وحوصلۀ تحمّل مزاحمت های دایمی  ما را نداشت. روزهای جمعه اما؛  استاد در اتاق می ماند. لباس هایش را می شست. لباس های پوشیدنی اش را اُتو می کرد. چای صبح خورده می شد. بچه ها دور استاد را می گرفتند. مشکلات درسی شان مخصوصا در مضمون دری زیاد بود. استاد در باب خط خوانی شاگردان توجه ودقت بسیار می کرد وجای دقت هم داشت. تلفظ شاگردان را اصلاح می کرد. تُن آواز را برای شان می فهماند و آهنگ و فشار کلمات وجملات را به آن ها یاد می داد. هر درس استاد طبیعتا با چندین حکایت وروایت وقصه وخاطره همراه می شد. شاگردان می خندیدند و پیشانی شان بازتر وبازتر می شد. درس های استاد فضل با درس های دیگران فرق داشت ، شاگردان بسیار علاقه مند شده بوند و روز به روز حلقۀ استاد گرم تر شده می رفت. بلی، واقعا همین طور است .  به یاد داشته باشیم که : درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.