آرشیف

2015-7-11

نبی ساقی

غوری هــا و تُرک هـــا

چندی پیش نوشته ای کوتاهی در باب نسب و نژاد سلطان رضیه در جام غور نشر کرده بودم. استاد بزرگوار و عزیز مان جناب دکتر شاه محمود محمود که همواره لطف و محبت فراوانی به غوری ها دارند و در مورد تاریخ و فرهنگ غور خدمات ارجمندی انجام داده اند، توضیحی بر آن مطلب نوشتند و « غوری» بودن را نه یک« شاخصۀ نژادی» بل یک انتساب محلی خواندند که در آن اقوام مختلف زندگی می کنند. هرچند این برداشت در حال حاضر درست است؛ اما زمانی که به کتاب طبقات ناصری مراجعه کنیم دیده می شود که در آن زمان، حساب ترک ها از حساب غوری ها جدا بوده است و تفکیک و تخصیص  شان هم فقط جنبه نژادی داشته است.
به طور مثال جوزجانی در طبقات ناصری ضمن تشریح چگونگی کشته شدن سلطان غیاث الدین محمود در فیروزکوه می گوید:« … بامداد جمله امرای تُرک و غور جمع شدند و بهاالدین سام را به تخت فیروزکوه بنشانند…  و امرای ترک و غوری به اتفاق پیش تخت کمر بستند.» ( 377)
می بینم که در اینجا امرای ترک را از امرای غوری جدا می کند. در حالی که آن امراء نیز در غور زندگی می کردند، پس تفکیک شان از غوری ها، فقط بر پایۀ موضوع نژادی صورت گرفته است.
همچنان در صفحۀ 303 در  زمان جنگ سلطان غیاث الدین محمد با سلطانشاه خوارزمی می نویسد که :« … و میان دزق و مروالرود لشکر گاه ساختند و سلطانشاه لشکر از امرای بالا آورد و مدت شش ماه هردو لشکر غوری وتُرک در مقابلۀ همدیگر می دوانیدند.»
چنانکه می خوانیم، اینجا هم تُرک و غوری در مقابل هم قرار داده می شوند. همین  طور در جنگ اندخود و پس از هزیمت سلطان معزالدین  از خوارزم ذکر می کند که: « با سلطان از سوار و بندگان او به قدر صد سوار مانده و چند زنجیر پیل و بندگان ترک و سرخیلان غوری که خواص سلطان بودند.» ( 403) می بینیم که بازهم غوری ها را جدا از بندگان ترک ذکر می کند. هنگام مصاف سلطان علاالدین حسین با سلطان سنجر سلجوقی در میانۀ هرات و فیروزکوه می آورد : «…  بر دست راست لشکر غور، شش هزار سوار غُز و ترکان و خلج بود، تمام بگشتند وبه سلطان سنجر پیوستند و خدمت کردند. و هزیمت بر لشکر غور افتاد.» ( 347)
اینکه سواران تُرک از لشکر علاالدین جدا می شوند و به سلطان سنجر می پیوندند به خاطر مسایل نژادی یعنی همین ترک بودن شان است و آنها به همین دلیل از  لشکر غوری جدا می شوند و باعث شکست لشکر غور و دستگیری سلطان علاالدین به دست سنجر سلجوقی می شوند. به همین گونه در باب نحوۀ  کشته شدن  سپهسالار ابوالعباس شیش  شرح می دهد که :
« … هردو باهم تدبیر فرمودند و بران قرار افتاد که با یکی از ترکان خاص مقرر کردند که چون ابوالعباس در بارگاه آید و میان بارگاه به خدمت بایستد… او سر ابوالعباس را بیندازد.» ( 355) اینجا هم دیده می شود که « ترک خاص» بار نژادی دارد و گرنه باید می گفت با  یکی از سپاهیان قرار گذاشتند ؛ اما اینگونه نیاورده و تخصیص زده است.
سرانجام در در توضیح مصاف سلطان غیاث الدین محمد با تاج الدین یلدوز می گوید:« روی بر زمین نهادند که ما دو بنده ، لشکر هرات را کفات می کنیم… چون باد پران و ابر دمان سوی صف ترکان آمدند و آواز می دادند که ما ملک یلدوز را می طلبیم.» ( 355) اینجا هم مشخص است که حساب غوری ها از ترکان جدا است و ترکانی که در سپاه سلاطین غور هستند به نام خود شان یعنی همان ترک ها  یاد  می شوند  و حساب غوری ها از آنها کاملا جدا می باشد.
این مثال ها را آوردم تا نشان دهم که غوری و ترک در این موارد، بیشتر به لحاظ نژادی در برابر هم قرار داده شده اند و اگر کسی مدعی شود که «غوری بودن» یک شاخصه و ویژگی نژادی و قومی بوده است، باید آن را جدی بگیریم و در آن باره تحقیق و پژوهش نماییم.
***
اینکه سلاطین مملوک در خطبه نام پادشاهان غور را ذکر می کرده اند یا در « قطب منار»  و جاهای دیگر نام آن ها را می نوشته اند،  این موضوع غوری بودن آنها را ثابت نمی سازد. آنها به خاطر اینکه سابقۀ بندگی و غلامی داشتند و مردم در آن  زمان غلامان را شایستۀ سلطنت نمی دانستند ، به شدت از لحاظ مشروعیت به انتساب به سلاطین غور ضرورت داشتند و با این کار خود می خواستند دهن مخالفان را ببندند و به نام غوری ها بدون درد سر حکومت کنند.
اگر خطبه خواندن  به نام کسی معیار باشد، در  آن صورت پادشاهان بسیاری به شمول سلاطین غور به نام خلفای بغداد خطبه می خواندند و این ثابت نمی سازد که آنها عرب بوده اند.
به هر حال « غوری » به منزلۀ یک شاخص نژادی می تواند در تحقیقات اهل فن مطرح باشد. اگر این فرض پذیرفته شود، می توان ادعا کرد که غوری ها نه ترک بودند، نه پشتون ، نه عرب ؛ بلکه غوری ها از نظر نژادی «غوری» بودند که  به زبان فارسی حرف می زدند، شعر می گفتند و کتابت می کردند و امروزه هم وضعیت به همان منوال است.
 
منبع:
   جوزجانی، منهاج السراج.( 1342) طبقات ناصری، به تصحیح عبدالحی حبیبی،جلد اول، انجمن تاریخ افغانستان، کابل.