آرشیف

2016-2-28

نبی ساقی

توضیحاتی بر خلاهای تئوری خلافت

«خلاصۀ خلاهای تئوری خلافت» با توجه به محدودیت های فسبوکی همانگونه که از نامش پیداست، خیلی خلاصه و مختصر طرح شده بود. همکار و همصنف مهربان و دانشمندم  جناب استاد غلام ربانی دهزاد لطف کردند و نقدی برآن مقاله نوشتند که باعث شد تعداد بیشتری از دوستان به نوشتۀ من مراجعه کنند و آن را بخوانند که ازین بابت و از بابت توجه و اهمیت دادن به مقالات بنده  از جناب دهزاد ممنون و متشکرم. هرچند استاد دهزاد در نقد شان گفتند که « من با بیشتر فرموده های استاد[ ساقی] موافقم» اما با این وجود مقالۀ زیبای استاد باعث شد که من یک بار دیگر نوشتۀ قبلی ام را مرور کنم و به خلاهای مقالۀ «خلاهای تئوری خلافت» دقت بیشتر نمایم. نوشتۀ حاضر تلاش می کند تا مقالۀ قبلی را توضیح و تفصیل بیشتر بدهد و در صورت نیاز، برخی از پرسش ها و یادآوری های استاد دهزاد را نیز به مباحثه بگیرد.
۱- همانگونه که در «خلاهای تئوری خلافت» طرح شده بود، در صدر اسلام تنها به حضرت ابوبکر صدیق« خلیفۀ رسول الله» گفته می شده است. مشهور است که بعد از وفات حضرت ابوبکر، جانشین وی را باری« خلیفۀ خلیفۀ رسول الله » گفتند و چون دیدند که این لقب کمی طویل است بعد از دقت و بررسی، رهبر جدید یعنی حضرت عمر فاروق،  به نام « امیر المومنین» یاد شد. مسلمانان آن دوره، هرزمان که با حضرت عمر یا حضرت عثمان یا حضرت علی حرف می زدند هیچ وقت آنها را « ایها الخلیفه» نمی گفتند، بلکه لفظ « ایهاالامیر» یا « یا امیر المومنین» را به کار می بردند. در مورد سایر فرماندهان ، رهبران ، والیان ، سرلشکران و حکمای اموی و عباسی نیز ، لفظ امیر و  امیرالمومنین استفاده می شده است. تعبیر « خلفای راشدین» و خلفای اموی و عباسی بعد ها رایج شد.
۲- خلافت گرایانی مانند اخوان المسلمین اسبق( نه کنونی) ، داعش، طالبان و حزب التحریر هرچند به لحاظ روش و تکتیک از همدیگر متفاوت هستند، اما یکی از عمده ترین وجوه اشتراک شان این است که همه گی شان داعیۀ جهانی دارند و می خواهند نظام خلافت، یا دولت واحد برای تمام جهان اسلام تشکیل بدهند. چه بپذیریم ، چه نپذیریم اینها تمام مسایل جامعه را به سیاست تقلیل می دهند و فکر می کنند تنها مشکل کشور های اسلامی در این است که نظام خلافت یا همان دولت واحد، بر پا نیست. بار ها شنیده ایم که ادعا می شود، اگر نظام خلافت حاکم شود تمام مشکلات و نابسامانی ها به شکل اتومات حل می شود و جهان اسلام به بهشت روی زمین تبدیل می گردد و مسلمانان قدرت برتر دنیا می شوند. معنا و نتیجۀ چنین تفکری این است که مشکل اصلی ، مشکل سیاسی است و اگر دولت و نظام واحدی روی کار بیاید نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی ، علمی وغیره خود به خود رفع می شوند. اینها فکر می کنند که پیشرفت و قدرت مسلمانان در عصر اموی وعباسی تنها به دلیل حکومت واحد بوده است،( البته در عمل حکومت واحدی وجود نداشت) در حالی که در آن عصر به لحاظ علمی، تکنالوژیکی، نظامی، مدیریتی، اقتصادی و تمدنی ، هم مسلمانان بر دیگران برتری داشتند و قدرت سیاسی مسلمانان از علم و دانش و سازماندهی و تمدن و فرهنگ شان ناشی می شد. امروز هم در سطح دنیا کشوری قدرت برتر است که به لحاظ علمی و تمدنی قدرت  برتر  باشد.
وجه اشتراک دیگرِ خلافت گرایان، این است که همۀ اینها ، بنیادگرا یا گذشته گرا حساب می شوند. آرمانی که این گروه ها برای جامعۀ آینده دارند، این است که «آینده» را به  «گذشته» بربگردانند. جامعۀ آرمانی خلافت طلبان، همان جامعۀ‌ قرون دوم و سوم هجری است. زمانی که یک خلافت طلب سخنرانی می کند حتمن شنیده اید که تمام مثال ها وشواهد را مکرراَ از آن دوران طلایی بر می شمارد. خلافت گرا، از برنامه های آینده و ابتکارات و نوآوری های آیندۀ حکومت خود نمی گوید، بلکه تمام سعی اش این است تا بگوید جامعه ای می سازیم که مثل دوران گذشته باشد.
 درک و فهم خلافت طلبان از گذشته هم خیلی آرمانی و خیالی است. آنها حقایق تاریخی و مشکلات و کشمکش های آن دوران را نخوانده اند. تاریخی که آن ها خوانده اند تاریخ به معنای واقعی کلمه  نبوده است، بلکه مدح و تعریف آن دوره  به نام تاریخ قلمداد شده است. آنها نخوانده اند که حضرت عثمان و حضرت علی (رضی الله عنهما) در حالی که خلیفه بودند، توسط خود مسلمانان و به خاطر اختلافات میان مسلمانان به شهادت رسیده اند. آنها نخوانده اند که حضرت عایشه  ام المومنین و حضرت طلحه وزبیر( از عشرۀ مبشره) در برابر خلافت حضرت علی ایستادگی کردند و در جنگ جمل میان شان هزاران صحابۀ‌ بزرگوار شهید شده است. آنها نخوانده اند که در جنگ های صفین و نهروان به دلیل مخالفت برخی از مسلمانان با حضرت علی خلیفۀ چهارم، چند هزار مسلمان شهید شده است.آنها نخوانده که امام حسین نواسۀ پیامبر بزرگوار اسلام توسط  همین دستگاه خلافت اموی، چه گونه  در کربلا به شکل فجیع به شهادت رسیده است یا قیام عبدالله ابن زبیر چگونه در مدینه سرکوب شده است؟  آنها نخوانده اند که خلفای اموی و عباسی چه ظلم وجبری را بر مسلمانان تحمیل کرده اند. آنها نخوانده اند و یا توجه نکرده اند که حجاج بن یوسف سرلشکر خلافت اسلامی، خانه کعبه را چه گونه با منجنیق ویران کرده است؟  خلافت طلبان خیال می کنند در آن دوران دنیا گل و گلزار بوده است و غیر از قدرت و توانایی مسلمانان خبر دیگری نبوده است. در حالی که تا بشر بوده ، همیشه مشکلات و نابسامانی ها وجود داشته و بعد ازین هم مشکلات، همیشه وجود خواهد داشت. یاد آوری این نکات  بدین معنا نیست که آن دوران ، دوران خوبی نبوده است، آن زمان، عصر طلایی اسلام بوده است و از هر جهت برای مسلمانان قابل افتخار است ، اما هدف این است که مدعیان خلافت مشکلات و فقر و نابسامانی های آن دوران را کاملن نادیده می گیرند و یا از آن بی خبر هستند  و فکر می کنند در آن زمان اصلن مشکلی وجود نداشته است.
۳- خلافت طلبان ادعا می کنند که در عرصۀ اقتصادی و آموزشی و فرهنگی نیز تئوری ما تمام مشکلات را حل می کند. من ندیده ام که غیر از مسألۀ زکات، غنیمت، مضاربت و سود، چیز مهم دیگری در بخش استراتیژی های اقتصادی طرح کرده باشند. غنیمت مربوط به دوران جنگ می شود و طبیعی است که مربوط به سازوکار های درونی  نظام اقتصادی نیست. سود هم بیشتر جنبۀ اخلاقی دارد و مسلمانان به خاطر خوبی آخرت شان  از آن منع شده اند و جنبۀ‌ اجتماعی قضیه تحت الشعاع جنبۀ اخلاقی آن قرار دارد. فقط بحث زکات و مضاربت بحث نسبتا اقتصادی است که مخصوص خلافت گرایان هم نمی شود و تمام مسلمانان ملزم به پیروی از آن هستند. خلافت گرایان نه از نحوۀ عرضه و تقاضا بحث کرده اند  ونه از رقابت  و تورم و انفلاسیون وصادرات و وارادت و تولید و صنعت و بیلانس تجارتی و بیمه و ترانزیت و نه از ذخایر ارزی و مازاد و روابط کارگر و کارفرما. ممکن است خلافت طلبان درنوشته های شان مباحث اقتصادی مدرن را هم مطرح کرده باشند، اما روشن است که این تئوری ها را  از دیگران به عاریت گرفته اند و در حقیقت همین تئوری ها را با نگاه فقهی گویا به نحوی ترجمه کرده اند.
البته می دانیم که مباحثی از قبیل انواع بیع و سلم و گرو ومعاملاتی از این قبیل ، در کتب فقهی ذکر شده است، اما این مباحث اولا از طرف خلافت طلبان مطرح نشده است و ثانیا این مطالب بیشتر جنبۀ فقهی دارند و از نظر حکم شان یعنی حلال و حرام ومکروه و مباح بودن خود طرح شده اند ، نه برای استراتیژی ها و راهکارهای  دولتی به خاطر رشد اقتصادی. این مباحث بیشتر جنبۀ فردی دارند وهدف شان ایجاد بحث نبوده، بلکه صادر کردن حکم فقهی برای آن بحث بوده است.
یاد مان باشد که علم اقتصاد، هم علمی است مانند علوم دیگری مثل طبابت و نجوم و روانشناسی  وغیره که باید بر مبنای ایجابات همان علم بررسی و برنامه ریزی شود. اصطلاحاتی مانند اقتصاد اسلامی و روانشناسی اسلامی یا اقتصاد مسیحی و یهودی اصطلاحات دقیق و واضحی نیستند. همانگونه که طبابت، مذهبی و غیر مذهبی نمی شود، اقتصاد هم همین قسم است. نمی شود که طبیب به کسی که پایش قطع شده بگوید برایت پای مصنوعی اسلامی یا پای مصنوعی مسیحی یا پای سکولار پیوند می کنم. پای مصنوعی، به هرحال پای است ، مذهبی و سکولار ندارد.
در عرصه آموزشی هم اوضاع به همین منوال است. تئوری خلافت، در مورد انواع تئوری های رشد کودک و انواع تئوری های آموزشی  و روش های آموزشی چیزی درخوری نگفته است. در زمان طالبان تعلیم وتربیه به افغانستان یا به شکل غربی و مدرن اش در مکاتب جریان داشت، یا به شکل سنتی و عنعنوی بدون توجه به نظریه های یادگیری در مدارس.    
۴- اختراعات و اکتشافات مسلمانان در عصر طلایی، اتفاقات نیکی بوده اند که به هرحال باارزش و قابل افتخار اند. این اختراعات واکتشافات اما ناشی از علم و دانش و مهارت و تمدن مسلمانان همان زمان بوده است. شکی وجود ندارد که آن دست آورد های علمی ، دست آورد های بسیار نیکو و خوبی بوده اند، اما سوال این است که آیا با برپایی نظام خلافت، خود به خود، ما به آن دست آورد ها می رسیم؟ نظر من این است که تمدن و علم و دانش مسلمانانِ آن روز، باعث قدرت سیاسی شان بوده است. امروز هم  قبل از دست یابی به قدرت سیاسی واحد، باید برای دست یابی به قدرت علمی وتمدنی تلاش شود. زمانی که از صد دانشگاه برتر دنیا ۷۵ آن  در ایالات متحده آمریکا موقعیت داشته باشد، ما می توانیم قدرت برتر سیاسی دنیا باشیم؟ اختراعات و اکتشافات مسلمانان قابل قدر اند، اما آیا امروز اختراعات و اکتشافات مسلمانان با غیر مسلمانان برابری و رقابت می توانند؟ در سال ۲۰۰۹ تنها در اسراییل ۹۵۰۰ اختراع ثب شده اشت، در حالی که همین سال در ایران، تنها ۴۵ اختراع به میان آمده است. آمریکا و اروپا باشد سر جای خودش.
۵- خلافت طلبان تا روی کار آمدن دولت کمال اتاترک در ترکیه  تمام جهان اسلام را در چارچوب خلافت اسلامی واحد  می بینند. واقعیت تاریخ اما این طور نیست. از همان زمان عباسی ها( قرن  سوم هجری) به این طرف مثلن تنها در حوزۀ خراسان ، هند  و ایران دولت های محلی مقتدر، حتا امپراطوری های بزرگی وجود داشته اند که جز یک رابطۀ تشریفاتی صرف، ربطی به خلافت بغداد نداشته اند. حکومت های نظیر صفاریان، طاهریان، سامانیان، غزنویان، غوریان، خوارزمشاهیان، سلجوقیان ، تیموریان، بابریان، آل بویه، دیالمه وغیره هرکدام حکومت ها وسلطنت های مهمی بوده اند که حاکم این مناطق بوده اند و به شکل پادشاهی و میراثی حکومت کرده اند.بگذریم از آن که خود دستگاه خلافت اموی وعباسی و فاطمی و عثمانی نیز، همه دستگاه های سلطنتی و پادشاهی بوده اند که گاهی به خاطر مشروعیت خود شان از احساسات مذهبی مسلمانان سوء استفاده می کرده اند.
۶- در مورد تعیین خلیفه و مدت حاکمیت آن، هرچند نظر جناب استاد دهزاد درست است، اما بند سوم مقاله قبلی من در مورد نحوۀ تعیین اعضای شورای حل وعقد و نحوۀ عزل خلیفه در صورت که «امیرجایر» باشد بود و نه در مورد خود خلیفه. واقعیت اما این است که حتا خلفای راشدین به روش واحد انتخاب نشده اند. حضرت ابوبکر صدیق در سقیفۀ بنی ساعده  در حالی خلیفه تعیین شد که فرد دیگری از جانب انصار قرار بود خلیفه تعیین شود. آن حضرت حدیث قریشی بودن خلیفه را روایت کردند و حضرت عمر با حضرت ابوبکر بیعت کرد و انصار نیز قبول کردند. حضرت عمر توسط  شخص خلیفۀ اول به عنوان جانشین انتصاب شدند و حضرت عثمان توسط شورای شش نفری و حضرت علی نیز در حالی خلیفه تعیین شدند که حضرات طلحه و زبیر و معاویه ایشان را قبول  نداشتند و حوادث ناگواری پیش آمد که حتا حضرت طلحه و زبیر شهید شدند و جنگ های جمل و صفین ونهروان به  وقوع پیوست.  حضرت معاویه یزید را ولیعهد تعیین کرد و بعد ازان خلافت میراثی و سلطنتی شد و تا آخر دوره اموی و عباسی و فاطمی وعثمانی هیچ یک از خلفاء به شورا وبیعت خلیفه نشدند، بلکه یا میراث بردند و یا به زور شمشیر خود شان را خلیفه ساختند.
۷- نکتۀ آخر اینکه من هم به عنوان یک مسلمان خیلی علاقه و آرزو دارم که مسلمانان، قدرت و شوکت داشته باشند و دست شان پیش این و آن دراز نباشد و در کشور های اسلامی صلح وثبات و امنیت و رفاه، برقرار باشد، اما فکر می کنم تقلیل دادن بحث به  شکل و شمایل نظام سیاسی و بی توجهی به مسایل اقتصادی، آموزشی، فرهنگی  و تمدنی ما را به ترکستان می برد و به آن آروزی مان نمی رساند. تلاش های فداکارانه و شجاعانۀ خلافت طلبان که از حدود یک قرن به این سو، جریان دارد چه چیزی جز ویرانی و انتحار و مسلمان کشی به ارمغان آورده است؟ آیا بهتر نیست مانند ترکیه و ایران و مالزی و اندونیزی و پاکستان در درون دولت های ملی به قدرت و ترقی خویش تلاش نماییم؟  آیا رژیم کنونی ایران یا ترکیه  بیشتر برای مسلمانان کشور شان خدمت کرده اند وعزت آورده اند یا گروه های مثل طالبان ، بوکوحرام، جبهة النصره و القاعده؟ آیا ترکیه و ایران به جایگاه و عزت و نیکنامی مسلمانان در سطح جهان بیشتر کمک کرده اند یا  لشکر طیبه و شبکۀ حقانی و داعش؟
ما هم طرفدار عزت و سربلندی و رفاه مسلمانان هستیم، اما فکر می کنیم باید از راهی برویم که واقعا ما را از مقصد مان دور تر نسازد. ما باید با عقل و منطق و علم و دانش با دیگران رقابت کنیم نه با انتحار و انفجار و گروگان گیری.  داعش و طالبان و امثالهم سالهاست که علیه آمریکا و اروپا شعار می دهند، اما غیر از کشتار مسلمانان بی گناه وکشانیدن پای آمریکا و روسیه و هم پیمانان شان به کشور های اسلامی چه دست آوردی داشته اند؟
فاعتبروا یا اولوالابصار!
 
بعد از تحریر:
تمام این مقالۀ من می تواند نادرست و اشتباه باشد. نظریات اصلاحی دوستان  حقیقت را روشن تر و آشکار تر خواهد ساخت. دیدگاه های انتقادی شما باعث افتخار و سربلندی ما خواهد بود. هرکس پای اندیشه ها و نظریات خودش پیوسته پافشاری کند، نشان کم خوانی و کم سوادی وی است.

منابع:
۱- انصاری ، بشیر احمد ودیگران(۱۳۹۲). حزب التحریر، انتشارات سعید، کابل
۲- پی. ام. هولت ودیگران(۱۳۸۶) تاریخ اسلام، ترجمۀ احمد آرام، چاپ ششم، امیر کبیر، تهران. .
۳- حسن ابراهیم، حسن(۱۳۸۸) تاریخ سیاسی اسلام، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم، بدرقه جاویدان، تهران.
۴- زیدان، جرجی(۱۳۸۲) تاریخ تمدن اسلام، ترجمۀ علی جواهر کلام، چاپ دهم، امیر کبیر، تهران.
۵- سروش، عبدالکریم(۱۳۸۴). آیین شهریاری و دینداری، چاپ دوم،‌صراط، تهران.