آرشیف

2020-11-17

نبی ساقی

از یتیم‌خانه تا كارآفرینی؛ سرگذشت تلخ یک مهندس

غلام سخی سخا

غلام سخی صنف هشتم مکتب بود که از اداره‌ای به نام «دارالایتام» که برای کودکان یتیم خوابگاه و زمینه‌ی آموزش را فراهم می‌کرد اطلاع یافت. او دنبال قضیه را می‌گیرد و پس از یک ماه سرگردانی ‌می‌تواند به دارلایتام راه پیدا کند.
از یتیم‌خانه تا كارآفرینی؛ سرگذشت تلخ یک مهندس

وقتی عبدالباقی در جنگ‌های داخلی‌ جانش را از دست داد، فرزندش -غلام سخی سخا- در دهکده‌ی تغه‌تیمور فیروزکوه، سه سال داشت؛ تنها فرزند خانواده‌ای که دیگر خانواده هم نبود. چند ماه از حادثه نگذشته بود که زندگی، میان غلام سخی و مادرش نیز فاصله انداخت. وقتی مادر سخی ناچار می‌شود به خانه‌ی پدرش برود، غلام سخی به جبر، نزد کاکاهای خود می‌ماند. پس از آن است که روزهای سخت و تلخ زندگی برای غلام سخی سه‌ساله رقم می‌خورد.
غلام سخی پس از این که یک سال را با کاکاهایش می‌گذارند، اجازه پیدا می‌کند که نزد پدرکلان مادری اش -ملا زکریا- برود و به آغوش مادر بپیوندد. ملا زکریا که از خود پسری نداشت و آدم مهربانی هم بود، به خوبی از نواسه اش نگه‌داری می‌کرد. غلام سخی هشت سال با ملا زکریا زندگی کرد و از آن‌جایی که ملا زکریا خواندن و نوشتن نیز بلد بود، خواندن قرآن را نیز به نواسه اش یاد می‌دهد. این روزگار غنیمت، متاسفانه دوام نیافت؛ ملا زکریا جهان را وداع گفت و دارایی اش نیز میان فرزندانش ترکه شد. پس از مرگ ملا زکریا، یتیمی بار دیگر حلقه بر در زد و غلام سخی و مادرش تنها و بی‌پناه شدند.
غلام سخی ناچار شد دوباره به خانه‌ی کاکایش برگردد؛ زمانی که روزگار، روزگار طالبان بود؛ زمانی که مردم با شرایط بد اقتصادی درگیر بودند. غلام سخی با این که هنوز کودک بود به سختی کار می‌کرد؛ علف می‌آورد، گندم درو می‌کرد و هیزم می‌شکست؛ در حالی که هم‌سن‌وسال‌هایش مکتب می‌رفتند. در این روزها، غلام سخی حسرت رفتن به مکتب را می‌خورد، دلش می‌خواست پوشاک مکتبی بپوشد؛ اما نمی‌شد. او قلمی در جیب اش گذاشته بود و کتاب‌چه‌ای نیز خریده بود و هر بار که به کوه می‌رفت، گاهی سر سنگی و روی چمنی می‌نشست و کتاب‌چه اش را خط خط می‌کرد، سواد نداشت؛ اما دوست داشت مثل دیگران باشد و بنویسد.
در ۱۳۸۱ بعد از سقوط طالبان، غلام سخی به اثر تلاش و پافشاری معلم احمد -که حالا سرمعلم لیسه‌ی دهکده است-، شامل صنف چهارم مکتب تغه‌‌تیمور شد. شاید سن‌وسالش به همین صنف مطابقت داشت. او روز اول را با شگفتی وتعجب طرف دیگران می‌دید.
غلام سخی، می‌گوید: «اولین عددی که یاد گرفتم عدد ۱۲ و ۱۸ بود.» او تا پایان سال، خواندن و نوشت را یاد گرفت؛ اما در سال بعدی، دوباره خانواده ‌ا‌ش مانع رفتنش به مکتب شدند و برایش گفتند؛ همین که خواندن و نوشتن یاد گرفته است کافی است. «بیش‌تر از این چیزی نیست که به دردت بخورد.» معلم احمد اما دوباره پادرمیانی کرد و او را به مکتب آورد. غلام سخنی، نیم روز کار می‌کرد و نیم دیگرش را به مکتب می‌رفت. او شب‌ها در کنار نور هریکین کتاب می‌خواند تا این که در دو سال، چهار صنف بالاتر رفت.

دارالایتام و صندوق شکایت ولایت
غلام سخی صنف هشتم مکتب بود که از اداره‌ای به نام «دارالایتام» که برای کودکان یتیم خوابگاه و زمینه‌ی آموزش را فراهم می‌کرد اطلاع یافت. او دنبال قضیه را می‌گیرد و پس از یک ماه سرگردانی ‌می‌تواند به دارلایتام راه پیدا کند.
غلام سخی خواست خود را از مکتب قریه به لیسه‌ی سلطان علاوالدین در فیروزکوه تبدیل کند؛ اما معلمان و اداره‌ی مکتب دهکده، هم‌کاری نمی‌کردند؛ زیرا آن‌ها نمی‌خواستند شاگرد لایق خود را از دست بدهند. غلام سخی اما خسته و سرگردان بود.
در این گیرودار، غلام سخی روزی از دم ولایت می‌گذشت که چشمش به صندوق شکایت افتاد، در حالی که هیچ امیدی به رسیدگی نداشت، قلم و کاغذش را می‌گیرد و مشکلات خود را در دو صفحه‌ی کامل نوشته و به صندوق شکایت می‌اندازد، نام و آدرسش را هم کامل و به دقت نوشته بود. آن زمان هنوز تلفن به غور نیامده بود. روزی از روزها غلام سخی به ریاست کار و امور اجتماعی خواسته می‌شود تا به ولایت برود.
فضل‌الحق احسان، رییس کنونی شورای ولایتی، در آن زمان رییس کار و امور اجتماعی، شهدا و معلولین بود. ولایت را شاه عبدالاحد افضلی اداره می‌کرد. والی از کار و امور اجتماعی خواسته بود که غلام سخی را بیاورند. غلام سخی می‌گوید: «در مسیر راه ولایت، رییس احسان شوخی‌گونه به من گفت: بچه میری کدام دزدی مزدی نکرده باشی که والی تو ر خواسته است؛ گفتم، نه! رییس صاحب خاطرجمع باشید.»
غلام سخی وقتی به دفتر والی وارد می‌شود، برگه‌ی شکایتش را روی میز والی می‌بیند. او از این جریان می‌گوید: «بعد از احوال پرسی، گفت این نوشته از خودت است؟ گفتم بله. گفت دوباره می‌توانی همین عریضه را بنویسی؟ گفتم بله می‌توانم. باور نکرده بود که خود من نوشته باشم. گفت آفرین برو بچیم. من مشکل سه‌پارچه ‌ات را حل می‌کنم. راحت درست را بخوان. تعجب کردم که صندوق شکایت هم واقعا به درد می‌خورده است.»
غلام سخی صنف هشتم مکتب بود که از اداره‌ای به نام «دارالایتام» که برای کودکان یتیم خوابگاه و زمینه‌ی آموزش را فراهم می‌کرد اطلاع یافت. او دنبال قضیه را می‌گیرد و پس از یک ماه سرگردانی ‌می‌تواند به دارلایتام راه پیدا کند.

در لیسه‌ی سلطان علاوالدین غوری
با پیگیری والی، سرانجام سه‌پارچه‌ی غلام سخی از قریه به فیروزکوه آمد، به لیسه‌ی سلطان علاوالدین غوری. روز اول که سه‌پارچه ‌اش را برد، کسی تحویل نمی‌گرفت. غلام سخی می‌گوید: «بعدا خبر شدم که کسی مرا تخریب کرده بود که این شاگرد بسیار تنبل و بداخلاق است و برای شما جنجال جور می‌کند. گفته بودند از مکتب تغه تیمور اخراج شده است.»
در پایان همان‌ سال تعلیمی، سخا در میان ۸۵ دانش‌آموز، مقام دوم را گرفت و شک و تردید معلمان را نسبت به خود رفع کرد. در این دوره، غلام سخی روزهای پنج‌شنبه و جمعه کار می‌کرد و پول آن را خرج کتاب و کتاب‌چه اش می‌کرد. مادر غلام سخی بود و هزاران آرزو. «مادر می‌گفت راه بهبود زندگی ما، تنها این است که خودت درس بخوانی.» غلام سخی می‌خواست آرزوهای مادرش را برآورده بکند؛ خودش هم همین را می‌خواست.
زمستان‌ها، هم‌صنفی‌های غلام سخی به هرات و کابل می‌رفتند تا کورس بخوانند؛ سخا اما توان رفتن نداشت، گوشه‌ای می‌نشست و با گریه دردهایش را خالی می‌کرد. غلام سخی از همان‌روزها با خود عهد کرده بود که برای کودکان بی‌بضاعت که توان رفتن به هرات ندارند، کاری انجام بدهد. او می‌گفت: «نباید گلوی کودک دیگری؛ مثل گلوی من پراز بغض شود و چشمانش پر از اشک. ما می‌توانیم سرنوشت را از سر بنویسیم.»

سختی‌های دوران تحصیل
غلامی سخی صنف دوازدهم را اول‌نمره به پایان رساند. او در کانکور ۱۳۸۷ اشتراک کرد و با گرفتن نمره‌ی عالی به رشته‌ی دل‌خواه خود، در انجنیری دانشگاه بلخ راه پیدا کرد؛ اما مشکل هم‌چنان پابرجا بود، نه کسی داشت که کمکش کند و نه پولی داشت که به کمر ببندد.
این زمستان البته برای شاگردان دیگر تدریس کرده بود و حدود سی هزار افغانی پول آماده داشت. سرانجام دل به دریا زد و به سمت مزار شریف به راه افتاد. نیمه‌ی دوم سمستر دوم مرض انفلونزای خوکی سروصدا به راه انداخت و دانشگاه تعطیل شد.
بقیه‌ی سال‌ها، زمستان‌ها در غور تدریس می‌کرد و برای سال بعدی تحصیلی، پول پس‌انداز می‌کرد؛ اما سال چهارم دانشگاه را به دلیل مشکلات مالی و خانوادگی تاجیل گرفت. همین سال در لیسه‌ی سلطان راضیه در فیروزکوه ریاضی و فیزیک آموزش داد. سرانجام غلام سخی سخا، در سال ۱۳۹۳ از دیپلومش دفاع کرد و دانشگاه را با سویه‌ی کدری به پایان رساند.
غلامی سخی صنف دوازدهم را اول‌نمره به پایان رساند. او در کانکور ۱۳۸۷ اشتراک کرد و با گرفتن نمره‌ی عالی به رشته‌ی دل‌خواه خود، در انجنیری دانشگاه بلخ راه پیدا کرد؛ اما مشکل هم‌چنان پابرجا بود، نه کسی داشت که کمکش کند و نه پولی داشت که به کمر ببندد.

کارآفرینی و فعالیت‌های آموزشی
غلام سخی به خاطر نداشتن امکانات مسافرت به هرات و کابل، برای آمادگی کانکور در زمستان زحمت زیادی دیده بود. به همین اساس در سال ۱۳۹۴ مرکز آموزشی «الحق» را با شمار دیگری از استادان اساس گذاشت. حدود ۱۲ تا ۲۰ استاد فعلا در این آموزشگاه مصروف تدریس استند. این آموزشگاه برای دانش‌‌آموزان غوری، در قسمت آمادگی کانکور به ویژه برای دختران کمک بسیاری می‌کند. به باور غلام سخی، لااقل سالانه حدود ۵ تا ۷ دختر از همین آموزشگاه به طب و انجنیری راه پیدا می‌کنند.
غلام سخی در ۱۳۹۵ انستیتوت نیمه‌عالی مهارت را در فیروزکوه تاسیس کرد. این انستیتوت در رشته‌های اداره‌ی تجارت، بانک‌‌داری، زبان انگلیسی و کمپیوترساینس شاگرد می‌پذیرد. او در ۱۳۹۹ اولین مکتب خصوصی را به نام « نخبگان فیروزکوه» در این شهر، تاسیس کرد؛ مکتبی که مورد استقبال گرم مردم و خانواده‌ها قرار گرفته است. او هم‌چنان سالانه جلسات انگیزشی فراوانی نیز برگزار می‌کند تا شاگردان با روحیه‌ی سرشار از انرژی مثبت، وارد میدان کانکور شوند و نتیجه‌ی خوب بگیرند.

فعالیت‌های مدنی و فرهنگی
غلام سخی سخا در ۱۳۹۱ در جریان تحصیل، در رشته‌ی ریاضی کتابی نوشت که به نام « ریاضی مقدماتی» به چاپ رسید. او در عرصه‌ی ریاضی چندین کتاب دیگر نیز زیرکار دارد که قرار است نشر شود. او هم‌چنان به صفت نماینده‌ی محصلان غور در دانشگاه بلخ و مسوول نهاد مدنی زاهدی کار کرده ‌است.
سخا در حل مشکلات و منازعات قومی نیز فعالیت‌های چشم‌گیری داشته و با برپاکردن خیمه‌های مهربانی برای افراد بی‌بضاعت نیز، لباس، خوراک و پول نقد جمع‌‌آوری کرده است.
غلام سخی سخا، متولد ۱۳۶۸ است. او در ۱۳۹۶ ازدواج کرده است و دختری به نام طوبا دارد. سخا آرزو دارد به تحصیلات خود تا سطوح ماستری و دکترا ادامه بدهد و آثار مهمی در عرصه‌ی ریاضی به نشر برساند.
او هم‌چنان امیدوار است که لیسه‌ی نخبگان فیروزکوه، مرکز آموزشی‌ای شود که در سطح کشور، مطرح باشد و آموزش‌وپرورش در افغانستان جایگاه مناسب و شایسته‌ای داشته باشد.
از نظر سخا، زندگی او فصل‌های تلخ فراوانی داشته است؛ اما او توانسته است فصل‌های سرد زندگی را به فصل‌های سبز و شیرین تبدیل بکند. به باور سخا، دیگران هم می‌توانند سرنوشت‌ شان را خود شان بنویسند. خواستن، بسیاری اوقات به معنای توانستن هم است.

گزارش‌گر: نبی ساقی