آرشیف

2017-2-25

نبی ساقی

دین و مذهب غوری ها

الف) قبل از اسلام

در مورد دیانتِ غوری های قبل از اسلام، معلوماتِ کاملاً دقیق و مؤثقی تا به حال شکل نگرفته است. غور به هرحال بخشی از جغرافیای بوده است که امروزه به نام افغانستان یاد می شود. هر دین و مذهبی که در افغانستانِ قبل از اسلام، در این سرزمین پرستش می شده، طبیعتاً غور نیز ازآن متأثر بوده است. بر پایۀ مطالعات دانشمندان، قبل از ورود اسلام در این سرزمین ، آیین بودایی و زردشتی در منطقه پیروان فراوانی داشته است. به نظر عزیز احمد پنجشیری مؤرخ و استاد دانشگاه کابل، در غور: «عنصر پرستی واعتقاد به ارباب الانواع مختلف بود. ایشان هریک از مظاهر طبیعی سطح زمین مانند: باران ، باد، آسمان، زمین ، کوه، دشت، آفتاب ، مهتاب وغیره را تحت اثر یک رب النوع، دانسته و آن را عبادت می کردند… به قول جمعیتی، غوریان دارای مذهب زردشتی بوده ومتعاقبا به بودیزم گرویدند» ( پنجشیری، ص 144) وی همچنان یاد آور می شود که : « بنا به قول بلاذری، اصطخری و یاقوت ، غوریان قدیم بت پرست بوده اند. نظر سه تن جغرافیه نگاران قدیم را دانشمند روسی، آقای پیگلوسگایا نیز تایید می کند که ساکنان بخش علیای هریرود تا آغاز قرن یازدهم میلادی بت پرست بوده اند.» ( همان، ص 145)
 آیین آفتاب پرستی نیز که ظاهراً درآن  زمان در منطقه، پیروان بسیاری داشته است در این سرزمین بی پیرو نبوده است. همین نویسنده در ادامۀ بحث خود می نویسد: « کیش برهمنیزم یا آفتاب پرستی یکی دیگر از ادیان باستانی غور … محسوب می شود.» ( همان). در سالهای جهاد و بعد ازان در دوران طالبان در کندن کاری های غیر قانونی مسکوکات، اشیای گِلی، ظروف و زیور آلات و حتا نوشته های بسیاری از سرزمین غور به سرقت رفته است، اگر آن حفریات به صورت قانونی و حرفه ای انجام می یافت، امروزه اطلاعات فراوانی از وضعیت قبل از اسلامِ غور، در اختیار اهل فن قرار می داشت.

ب) ورود دین اسلام
زمان ورود و انتشار دین اسلام در سرزمین غور، محل اختلاف و تفاوت نظرعمیقِ مؤرخان و صاحب نظران می باشد. برخی تاریخ نویسان ورود اسلام را  به جبال غور در همان قرن اول هجری ثبت کرده اند؛ اما بعضی های دیگر این مسأله  را حتا تا قرن پنجم هجری به تأخیر انداخته اند. منهاج السراج جوزجانی نویسندۀ اثر مشهورِ طبقات ناصری که به نحوی نگارندۀ رسمی تاریخ سلطنت غوری ها به حساب می آید از قول فخر الدین مبارکشاه  به طور احتمالی در بارۀ ملک شنسب غوری می نویسد :« وغالبِ ظّن، آن است که در عهدِ خلافت امیر المومنین علی – رضی الله- بر درست علی – کرم الله وجهُه- ایمان آورد و از وی عهدی و لوایی بستُد و هرکه  از آن خاندان به تخت نشستی، آن عهد و لوای علی ، بدو دادندی.»( جوزجانی، ص 320)
 این مؤرخ، سرزمین غور را  در زمان حاکمیت هارون الرشید خلیفۀ عباسی، منطقه ای کاملاً اسلامی  می داند، به نحوی که امرای غور به خاطر حل اختلافات شان در باب رهبری ولایت، به دارالخلافه مراجعه  می کنند و ازآنجا رفع تکلیف می خواهند. بنا بر این در میان بزرگان غور قرار گذاشته می شود که : « هردو امیر بنجی و شیث، به حضرت خلافت روند و هرکه از دارالخلافه عهد و لوا آورد، امیر او باشد… امیر المومنین هارون الرشید  بعد از آنچه قصۀ ایشان را مطالعه فرموده بود. چون امیر بنجی نهاران از جمال نصیب شامل و نصاب کامل داشت و به حسنِ طبیعت و طراوت زینت آراسته بود، بر لفظ مبارک امیر المومنین رفت «هذا قسیم»، یعنی این بنجی، نیکو روی است و آداب امارت و اسباب فرماندهی و ایالت؛ و حسن صورت وصفای سیریرت جمع دارد، امارت غور حوالۀ او باید فرمود و پهلوانی لشکِر ممالک غور، حوالۀ شیش بن بهرام باید کرد… و ازان عهد، لقب سلاطین شنسبانی … قسیم امیرالمومنین گشت. چون هردو تن به غور باز آمدند، امارت، شنسبانیان و پهلوانی شیشانیان را و تا بدین عهد، هم بدان قرار بود.» (جوزجانی، ص 326)
 به روایت طبقات ناصری هنگامی که ابو مسلم خراسانی قیام می کند و خلافت از بنی امیه به بنی عباس منتقل می شود، مردم غور تحت رهبری امیرپولاد به کمک ابومسلم می شتابند و نقش مؤثری دراین قیام به عهده می گیرند.« امیر فولاد غوری یکی از فرزندان ملک شنسب… بود واطراف جبال غور در تصرف او بودند… چون صاحب دعوت العباسیه، ابومسلم مروزی خروج کرد و امرای بنو امیه را از ممالک خراسان ازعاج و اخراج کرد، امیر فولاد حَشَم غور را به مدد ابومسلم برد و در تصرفِ آل عباس و اهل بیت نبی ، آثار بسیار نمود و مدت ها، عمارت «مندیش» و فرماندهی بلاد جبال غور مضاف بدو بود.» ( همان، ص 324) مطابق روایت جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلام ، سقوط امویان در سال 132 قمری  اتفاق افتاده است. بنابراین در قرن دوم، مردم غور  و زعیم شان امیر پولاد یا لا اقل برخی از  مردم غور مسلمان بوده اند که در مسأله ای مهمی مانند موضوع خلافت نقش و سهم به عهده داشته اند. ( زیدان، ص 749)
 نکتۀ دیگری که ورود اسلام را در غور به  قرن اول و دوم هجری نشان می دهد، روایتی هست که مؤرخان دورۀ غوری با افتخار از آن یاد کرده اند. چنانچه معروف است در زمان بنی امیه، ناسزا گفتن به آل علی از طرف خلفای اموی در منابر رسم شده بود، اما به روایت  این مؤرخان غوری ها در این مورد از فرمان خلافت پیروی نکردند و به اهل بیت و آل علی ناسزا نگفتند. فروغی ابری در تاریخ غوریان ( ص 99)  ابیاتی را از فخرالدین مبارکشاه، مؤلف نسبنامۀ غوریان نقل می کند که :

به اسلام در، هیچ منبر نماند
که بر وی خطیبی همی خطبه خواند

که بر آل یاسین به لفظِ  وقیح
نکردند لعنت به وجهِ صریح

دیار بلندش ازان شد مصون
که از دستِ آن کسان بُد برون

به گفته ای  مستمند غوری  در تاریخ مختصر غور، این رسم  تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز( 99- 101 هـ ق) ادامه داشته است و موصوف از این عمل جداً ممانعت کرده است. (ص 10) این نکته ، نشان دهندۀ آن است که مردم غور قبل از خلافت عمر بن عبدالعزیز یعنی پیش از سال صدم  هجری مسلمان بوده اند و گرنه  مسالۀ  ناسزا نگفتن، در میان غیر مسلمانان نمی توانست بعد ها مورد افتخار قرار گیرد.
فروغی ابری ضمن اینکه برقرای ارتباط میان غوری ها و حضرت علی را مورد تردید قرار می دهد می گوید که «اثبات رابطۀ غوریان با حضرت علی آن هم در زمان خلافت اش بسیار دشوار است. استنکاف آنان از لعن علی بیش از آنکه علاقه و رابطۀ آنها را با وی ثابت کند ، گویای این حقیقت است که خلفای بنی امیه، نتوانسته بودند به طور مستقیم به غور تسلط  یابند… ازین رو فرامین آنان در آنجا جاری وحاکم نبود..» ( فروغی، ص 100)
این در حالی است که عزیز احمد پنجشیری از المسالک و الممالک اصطخری( متوفی 346 قمری) نقل قول می کند که: 
« غور کوهستان است و گِرد بر گِرد غور، همه ولایتِ مسلمانی است؛ لیکن ایشان کافرند و اندک مایه مسلمان، در میان غوریان هستند.» ( پنجشیری، ص 12) این مؤرخ همچنان از حمدالله مستوفی مؤلف تاریخ گزیده (730 قمری) نقل می کند که :« سلطان محمود  به جنگ غوریان رفت و ایشان در آن وقت کفار بودند. سوری نام شخصی، مهتر ایشان بود. جنگ کردند. سوری کشته شد… و به دوزخ رفت. ولایت غور در اسلام آمد و مسخر گشت…» ( همان، ص 16) از طرف دیگر ابوالفضل بیقهی مورخ رسمی دوران غزنوی در اثر مشهور خود که به « تاریخ بیهقی» معروف است هنگام شرح حملات سلطان محمود به غور می نویسد: « در سنۀ احدی عشر و اربعمائه امیر به هرات رفت و قصد غور کرد بدین سال… و ازآنجا به «چشت» رفت و ازآنجا به «باغ وزیر» بیرون  و آن رباط، اول حد غور است… و امیر – رضی الله عنه – پیش تا این حرکت کرده بود، بوالحسن خلف را که مقّدمی بود از وجیه تر مقدمان غور… به طاعت آورده و با وی بنهاده بوده که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد، باید که وی آنجا حاضر آید با لشکری ساخته.  و این روز بوالحَسن در رسید، بالشکرِ انبوه و آراسته … و بسیار نثار  و هدیه آورد از سپر و زره و آنچه بابت غور باشد… بر اثر وی« شیروان» بیامد و این مقّدمی دیگر بود از سرحد غور وگوزگانان.» ( بیقهی، ص 179). موصوف در ادامه هنگام شرح فتح « حصار برتر»  می نویسد که «امیر گِرد برگِرد قلعه بگشت و جنگ جای ها بدید… و به تن عزیز خویش، پیش کار برفت با غلامان و پیادگان  و تکبیر کردند و ملاعین حصار برجوشیدند … و آن ملاعین گرم در آمدند و نیک نیرو کردند خاصه در مقابلۀ امیر… و بسیار ازان ملاعین  کشته شدند و بسیار مسلمان نیز شهادت یافت.. ( همان، ص 180- 182 ) سپس بیهقی ضمن نگارش فتوحات و دلیری های سلطان مسعود غزنوی در غور چنین می نگارد:
 « اندر اسلام و کفر هیچ پادشاه بر غور چنان مستولی نشد که سلطان شهید مسعود… و در اولِ فتح خراسان که ایزد – عز ذکره- خواست که مسلمانی آشکار تر گردد بر دست بزرگانی که در اول اسلام بودند، چون عجم را بزدند و از مداین بتاختند و «یزدگرد» بگریخت و بمُرد یا کشته شد و آن کار های بزرگِ بانام ، برفت؛اما در میانۀ زمین غور، ممکن نگشت در شدندی و امیر محمود- رضی الله عنه – به دو سه دفعت هم از راه زمین داور، بر اطراف غور زد و به مضایق آن در نیامد و به روز گار سامانیان مقّدمی که اورا ابوجعفر رمادی گفتندی… چند بار به فرمان سامانیان، قصد غور کرد و والی هرات وی را به حشر و مردم خویش یاری داد و بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا به خیسار و تولک بیش نرسید و هیچ کس چنین در میانۀ  زمین غور نرفت و این کار های بزرگ نکرد که این پادشاه محتشم کرد..» ( همان، ص 186- 187 )
فروغی ابری اما؛ عقیده دارد که : مورخان دورۀ غزنوی بیشتر به خاطر توجیه لشکر کشی های سلطان محمود  و دیگر شاهان غزنوی به دلایل سیاسی و به خاطر توجیه گری حملات غزنویان، غوریان را کافر و  ملعون خوانده اند. او یاد آور می شود که هنگام لشکر کشی های محمود و مسعود در غور دیده می شود که  نام های بزرگان غور بیشتر، اسامی اسلامی بوده است بنا بر این آنها نمی توانسته اند نا مسلمان باشند. ( فروغی ص 101)این نویسنده  سرانجام از مباحث فوق چنین نتیجه می گیرد:
« به احتمال زیاد غوریان به سبب همجواری با هرات تا قرون چهارم و پنجم هجری قمری نمی توانسته اند به حال کفر باقی مانده باشند. به نظر می رسد که اسلام به صورت طبیعی و تدریجی و شاید هم با چند حمله از طرف مسلمین در قرن اول و دوم هجری قمری به غور راه یافته است وبرخی از مردم مسلمان شده اند و به مرور ایام به تعداد شان افزوده شده و امرای غور هم به اسلام گرویده و از آن پس به گسترش اسلام در سرتاسر بلاد غور پرداخته اند. » ( همان، ص 102) این نتیجه گیری که مورد تایید تعداد دیگری از مورخان نیز می باشد، احتمالاً می تواند قرین به حقیقت باشد. چرا که غور سرزمین وسیع و پهناور ودر عین حال کوهستانی و صعب العبوری بوده است و طبیعتاً آیین جدید یک باره نمی توانسته است در تمام قلمرو آن گسترش یابد و مورد اقبال قرار گیرد. ممکن است اسلام در برخی از ساحات غور در همان قرن اول و دوم هجری راه یافته باشد؛ اما در برخی از دره ها و نقاط دور دست، تا قرون بعدی این امکان میسر نشده باشد.

ج) مذهب غوریان در زمان امپراطوری
منابع  تاریخی  موجود  نشان می دهد که در زمان امپراطوری غوری ها، اکثریت مردم غور مذهب کرامی  و شافعی داشته اند. هرچند بعد از سلطنت غیاث الدین محمد و برادرش شهاب الدین به خاطر تغییر مذهب سلاطین، مذهب شافعی و حنفی رونق بیشتر گرفته است. شاه محمود محمود نویسندۀ « تاریخ دولت مستقل غوریان» در کتاب خویش می نویسد که : «مدرسۀ افشین غرجستان از جملۀ مدارس مشهور غوریان بوده که مدرس آن، امام صدر الدین علی هیصم نیشاپوری بود و به صورت کل ، این مدرسه تحت رهنمایی علمای مذهب کرامیه قرار داشت.» ( محمود، ص 322) جوزجانی مورخ دوران غوری ها هم کرامی بودن غوری ها و سلاطین را تایید می کند و اضافه می کند که: « در اول حال، آن هردو برادر – نورالله مرقدهما- بر طریق مذهب کرامیان بودند به حکم اسلاف وبلاد خود؛ اما [چون] سلطان معزالدین برتخت غزنین نشست و اهل آن شهر و مملکت بر مذهب امام ابوحنیفۀ کوفی بودند- رضی الله عنه – سلطان معزالدین بر موافقت ایشان مذهب امام اعظم قبول کرد. » ( جوزجانی ص 362)
اما در مورد سلطان غیاث الدین محمد غوری، نویسندۀ طبقات ناصری  روایت می کند که بعد از خواب دیدن سلطان و رابطۀ نیکی که  با قاضی وحید الدین مرورودی داشت، غیاث الدین محمد به مذهب شافعی می گراید و این عمل سلطان، تا حدودی موجب نارضایتی علمای کرامی نیز واقع می گردد:
« چون نقل سلطان به مذهب شافعی، حدیث اصحاب شد، بر دل علمای مذهب محمد کرام، حمل آمد و ازان طایفه علمای بزرگ بسیار بودند؛ اما در آن عصر افصح ایشان، امام صدر الدین علی هیصم نیشاپوری بود و ساکن و مدرس مدرسۀ شهر افشین غرجستان بود. قطعه ای بگفت و سلطان را دران نقل، اعتراض کرد… و آن قطعه این است:
در خراسان خواجه گونه ، شافعی بسیار بود
بر در هر خسروی، ای خسرو صاحب نشان
لیک اندر هفت کشور، پادشاه شافعی
بهترک معلوم کن، تا هیچ کس دارد نشان؟
ور کسی گوید: خلیفه شافعی مذهب بُوَد
حاش لِله، هیچ زیرک را نباشد این گمان
مذهبِ عباس را اندر خلافت، بی خلاف
جاجتی نَبوَد مخالف، ذکر این معنا بدان
کی کند هرگز خلیفه ، جُز به عباس اقتدا
کی سزد هرگز خلافِ جد وعم ، زان خاندان
پس تو باری چون پدر را خواستی کردن خلاف
چون نرفتی بر شعار و راه دیگر خسروان؟
ور نه  آن کردی و نی این، در جهان خود بگذرد
حجتی باری طلب کن، بهر عذر آن جهان
تا چو هرکس  با امام اهل، خیزد روز حشر
تو درین تقلید خود، تنها بمانی جاودان
شافعی و بوحنیفه، والله این خواهند گفت
خوب نبوَد بی سبب، زان در بدین، زین در، بدان
( جوزجانی ص 363)
این شعر و اهمیت جایگاه مذهبی گویندۀ آن به صراحت تمام نشان می دهد که سلطان غیاث الدین به راستی از مذهب کرامی به مذهب شافعی گرایده است. اما به هرحال بعد از سرودن این شعر مدرس مدرسۀ افشین مجبور می شود که سرزمین غور و غرچستان را ترک بگوید و مدتی می گذرد تا این امام، عذر تقصیر می خواهد و دوباره فرصت می یابد که به غور بر گردد: « صدر الدین بدین سبب از ممالک غور نقل کرد و به نیشاپور رفت ومدت یک سال آنجا بماند. بعد ازان قطعه ای به حضرت سلطان فرستاد تا او را باز طلبید و تشریف فرستاد:
جلال حضرتکم غوثنا و انتَ غیاث
به یُمن عهدکَ یتیسر امرنا المکثاث
غیاث خلق تویی، پس کجا برند نفیر
زصولت فلک پیر و دولت احداث
زخسروان جهان در جهان تویی که تراست
زجد و عم و پدر، سلطنت، به حق میراث
زعالمان جهان نیز، هم منم که مراست
دعات ارث، ز اجداد خفته  در اجداث
چو بر منابر اسلام خوانده ایم تو را
هزار بار فزون، کای به فضل و عدل غیاث
ایا غیاث لدنیا ودیننا، فاغّث
یغثک من هو غوث العباد، یوم یغاث
همیشه خانۀ دنیا و سقف گردون را
ز عدل وفضل تو بادا شها، اساس واثاث
دعای دولت تو فرض بر قوی وضعیف
ثنای حضرت تو، فرض بر ذکور و اناث
 ( جوزجانی، ص 364)
فروغی ابری هم  به نقل از ابن اثیر شافعی بودن مردم غور را در دوران پس از غیاث الدین تایید می کند:
« مردم فیروزکوه به سال 602  شافعی مذهب بودند.» ( فروغی، ص 105) موصوف یاد آور می شود که  با وجود تساهل و تسامح مذهبی سلطان غیاث الدین محمد، پسرش غیاث الدین محمود شخص متعصب و سخت گیری بود و روز گار را به پیروان مذهب کرامی سخت کرده بود. «غیاث الدین محمود که نسبت به پدرش تعصب مذهبی داشت، کمر به قتل پیروان کرامی بست و گروهی از پیروان علاالدین محمد را که مذهب کرامیه داشتند به قتل رساند.» ( همان، ص 106) به احتمال قوی قلع و قمع پیروان کرامی به وسیلۀ غیاث الدین محمود انگیزۀ سیاسی داشته است و او از مذهب برای توجیه رفتار سیاسی خود استفاده کرده است. فروغی در ادامه از زبان ابن اثیر می نویسد:
« غیاث الدین محمد… برای شافعیان در خراسان و غور مساجد و مدارس و خانقاه های ساخته بود. مسجد جامع هرات از جملۀ  بنا های او است. » ( فروغی، ص 106)
همچنین موصوف  به نقل از اصیل الدین واعظ در  رسالۀ مقصد الاقبال ( 864 قمری) می نویسد: « و از آثار خیر او ( غیاث الدین محمد غوری) بنای مسجد هرات است که از غنیمت حلال ساخته شده …( همان، ص 106)
در ادامه از قول همان منبع  در مورد شخصیت مذهبی مشهور، فخر رازی می نویسد:« در زمان غیاث الدین غوری در هرات ترقی نموده و سلطان موصوف مسجد جامع هرات را به رسم شافعیه به جهت امام مذکور بنا نموده و هر روز جمعه آنجا به نصیحت مسلمانان مشغول می شد.» (همان، ص 106)
فروغی  از میر خواند هم درباب سلطان غیاث الدین محمد نقل قول  می کند که :
«جامع هرات که ساخته و پرداخته  اوست، امامت آن را مخصوص به اصحاب شافعی گرداند.» (همان، ص 107) بنا بر آنچه مشاهده شد، مردم غور قبل از سلطنت غیاث الدین بیشتر پیرو مذهب کرامی بوده اند و بعد از آن، طریقۀ شافعی بیشتر مورد حمایت قرار می گیرد و به پیروان اش افزوده می شود.

د) علم دوستی و عالم پروری
فروغی ابری  به نقل از حمدالله مستوفی می آورد که :« علاالدین حسین جهانسوز، سنی پاک مذهب بود و در تقویت ارکان شریعت مساعی جمیله مبذول می داشت.» ( فروغی ص 103)منهاج السراج جوزجانی در طبقات ناصری در مورد ابوعلی بن محمد سوری می نگارد: « چون ابوعلی به غور نصب شد، به جای خلق نیکویی کرد و مدارس بر آورد و اوقاف بسیار تعیین فرمود و ائیمه و علما را عزیز داشت و تعظیم زهّاد وعبّاد، از لوازم احوال خود شمرد.» (جوزجانی، ص 330) سپس در بارۀ سلطان غوری در بامیان می آورد:
« سلطان بهاالدین سام پادشاه بزرگ بود و عادل وعالم پرور وعدل گستر. در عهد او اتفاق علمای عالم بود که هیچ پادشاه مسلمانی از او عالم پرور تر نبود. بدان سبب که مجالس و مکالمت و مذاکرات او با علمای فِرَق بود … فی الجمله حُسن اعتقاد آن پادشاه ، در حق علمای اسلام ، زیادت ازان بود که در دایرۀ تحریر گنجد. علامة الدنیا فخرالدین محمد رازی – رحمة الله- رسالۀ بهاییه به اسم او تالیف کرد ومدت ها در ظّل حمایت او بود و شیخ السلام، ملک العلماء، جلال الدین ورسل – رحمة الله علیه- در عهد او به منصب شیخ السلامی خطۀ بلخ رسید. مولانا افصح العجم، اعجوبة الزمان، سراج منهاج را- رحمة الله- از حضرت فیروزکوه ، در سر طلب کرد… و کل مناصب آن مملکت چون قضای ممالک و انقطاع دعاوی حشم منصور و خطابت ممالک و احتساب، با کل امور شرعی و دو مدرسه با اقطاع و انعام وافر، به مولانا مفوّض فرمود و مثال آن جمله مناصب ، به خط «صاحب» که وزیر مملکت با میان بود، تابدین تاریخ… در خریطۀ امثلۀ داعی است.» ( جوزجانی، ص 387- 389)

ه) تساهل مذهبی
منابع تاریخی در مورد تساهُل و مُدارای مذهبی سلاطین غور اتفاق نظر دارند. قبل از غوری ها، سلاطین غزنوی از جمله سلطان محمود به سخت گیری و تعصب مذهبی مشهور بود. تغییر مذهب سلطان غیاث الدین از کرامی به شافعی و شهاب الدین به حنفی نشان دهندۀ آن است که آنها تعصب شدید مذهبی نداشتند وگرنه، نمی توانستند مذهب خویش را تغییر بدهند. فروغی ابری به نقل از ابن اثیر در مورد سلطان غیاث الدین محمد می نویسد:
« او تعصب در مذهب را دور از شان سلطان می دانست و امتیازی برای شافعیان قایل نمی شد… در دربار وی، علمای همه فرق مذهبی حضور داشتند و در بارۀ مسایل فقهی و … مذاکره می کردند» ( فروغی ص 106) شاه محمود محمود نویسندۀ تاریخ دولت مستقل غوریان  به نقل از بوسورث می آورد که:
«روزی علمای کرامیه، حنفی وشافعی به دربار فیروزکوه جمع بودند. در یکی از مشاجرات مذهبی، رازی بر یکی از روحانیون گرامی قاضی مجد الدین … که به علم وتقوا شهرت داشت حمله کرد. به جواب او ضیا الدین محمد، رازی را به فلسفه و زندقه متهم ساخت وابن القدوه در حالی که بر تعلیمات ارستو، کفر ابن سینا و فلسفۀ  فارابی حمله می کرد، او را روی منبر ناسزا می گفت. مردم به حدی خشمگین شدند که از جای برخاستند و به جنگ پرداختند. برای حفظ امنیت، لشکر از قصر سلطنتی دعوت شد… و از جنگ وخون ریزی جلوگیری به عمل آمد.» ( محمود، ص 67) دیده می شود که سلطنت غور تساهل مذهبی را به عنوان یک روش رسمی به کار می گرفته و اجازه نمی داده است که پیروان مذاهب، روی اختلافات مذهبی با هم درگیر جنگ و نزاع شوند.
موجودیت و بودباش یهودیان در غور نیز شاهدی دیگری بر شکیبایی و تساهل مذهبی و دینی غوری ها می باشد. نظامی عروضی سمرقندی مؤلف چهار مقاله ضمن شرح حکایت شعر خوانی خویش نزد سلطان غوری ، روایت می کند که:
«روی پادشاه خداوند، عظیم بر افروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد و مرا تحسین کرد وگفت: کان سُرب ورساد از این عید تا عید گوسپند کشان، به تو دادم عاملی بفرست. چنان کردم واسحاق یهودی را بفرستادم. در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند. در مدت هفتاد روز، دوازده هزار من سُرب، ازان خُمس بدین دعای گوی رسید.»  (نظامی عروضی ،ص 86) این نکته نشان می دهد که در سایۀ حمایت و مدارای مذهبی سلاطین غور نه تنها که یهودی ها می توانسته اند به آرامش در این سرزمین زندگی کنند، بلکه در امور شغلی و اجتماعی نیز مانند افراد عادی سهیم بوده اند و به صورت معمولی بود وباش و زندگی داشته اند. حتا قبل از دورۀ سلطنت هم یهودیان در غور موجود بوده اند و بخشی از جامعۀ آن زمان غور به حساب می رفته اند. چنانچه جوزجانی روایت می کند که بازرگانی یهودی، آداب دربار خلافت را به بنجی نهاران یاد می دهد و به کمک آن یهودی، امیر بنجی نهاران موفق می شود  که توجه هارون الرشید خلیفۀ عباسی را جلب نماید.
از جانب دیگر مستمند غوری در تاریخ مختصر غور به نقل از پنجشیری می آورد که در  منطقۀ کشکک درۀ جام  قبرستان یهودیان کشف شده است:« از اینجا تا سال 1973 به تعداد 84 لوحه سنگ به دست آمده است. یک بخش آن توسط گیراردونیلی و بخش دیگر توسط اویگن لودویک رپ منتشر شد[ ه است]. قدیم ترین لوحۀ مکشوفه از سال 1012 م و جدید ترین آن مورخ 1220 م یعنی دو سال قبل از ویرانی فیروزکوه به واسطۀ اوکتای پسر چنگیز خان می باشد.»( مستمند ، ص 226)
کتیبۀ «تنگی ازو» در 16 کیلومتری غرب ولسوالی شهرک، اثر دیگری است که با یهودیان رابطه دارد. پنجشیری می گوید:
« روی آن به الفبای عبری ( یهودی) و زبان دری نوشته های حک شده و تاریخ آن به قرن اول هجری تعلق می گیرد.»( پنجشیری، ص 269) این شواهد و دلایل نشان می دهند که سلاطین غور با توجه به سخت گیری مذهبی آن زمان، از نظر تساهل و تسامح مذهبی و دیگر پذیری، در میان امرای زمان، سیاست بی نظیری را پیاده می کرده اند.

و) رابطه با خلفای عباسی
امرای غور مانند سایر پادشاهان و فرماندهان خراسان ، سعی داشتند با خلفای عباسی رابطۀ نیک وحسنه داشته باشند. ارتباط با دستگاه خلافت، مشروعیت امرای محلی را افزایش می داد و به سلطنت شان، شأن و جایگاه حقوقی و شرعی و به قول امروزی ها مشروعیت بین المللی  می بخشید. به روایت جوزجانی:
« اول کس که ازاین دودمان به دارالخلافه رفت و عهد ولوا آورد، امیر بنجی نهاران بود.» ( جوزجانی ص 325)
او سپس از اختلاف نظر بر سر امارت میان خانواده شنسبانی و شیشانی حکایت می کند که سرانجام هردو به دارالخلافه می روند و هارون الرشید عباسی چنانکه ذکر شد امارت را به ملک شنسب و پهلوانی را به شیش بن بهرام می سپرد. همین طور جوزجانی از تبادل سفیر و فرستاده، میان دربار غور و دارالخلافه  یاد آوری می کند و می نویسد:
« و چند کَرَت از حضرت دارالخلافه امیر المومنین المقتفی بامرالله و امیر المومنین الناصر لدین الله خلع فاخره، به حضرت سلطان غیاث الدین – طاب ثراه- واصل شد. کَرَت اول ابن الربیع آمد و قاضی مجدالدین قدوه با او به دارالخلافت رفت و کرت دیگر ابن الخطیب آمد و پدر این داعی مولانا سراج منهاج – طاب مرقدهُ- با او نامزد شد به دارالخلافه.» جوزجانی، ص 361)
فروغی ابری در بارۀ رابطۀ خلافت عباسی و سلطنت غور باور دارد که :
« خلفای عباسی به ویژه ناصر لدین الله ( 574-  622 قمری ) به منظور بهره گیری از استعداد نظامی و موقعیت سیاسی سلاطین غور بر ضد خوارزمشاهیان ، با آنان از جمله غیاث الدین محمد و شهاب الدین محمد، رابطۀ حسنه داشته اند… غوریان هم که خود را مطیع خلفای عباسی می دیدند از اجرای فرامین خلیفه قصور نمی کردند و تا آنجا که اطلاع داریم تا پایان حکومت غوریان ، این رابطه حسنه بوده است و حتا یکی از دلایل دشمنی سلطان محمد خوارزم شاه با خلیفه، همین ارتباط نزدیک بین او و غوریان  بوده است.»( فروغی ص 110)

ز) رابطه با اسماعیلیان
سلطنت غور و مردم آن سرزمین، چنانکه ذکر شد، به مذهب شافعی و قبل از آن به  کیش کرامی بودند. اسماعیلیان و فداییان آنها در آن زمان در دستگاه خلافت عباسی و در میان جهان تسنن به شدت مورد نفرت قرار داشتند. با این حال سلطان علاالدین حسین غوری در آخر دوران حکومت خویش شاید در سایۀ همان تساهل مذهبی غوری ها، به آنها اجازه می دهد که در غور به تبلیغ به پردازند:
« وبه آخر عمر، رُسُل ملاحدۀ الموت به نزدیک سلطان علاالدین آمدند ایشان را اعزاز کرد و به هرجا از مواضع غور در سر دعوت کردند و ملاحدۀ الموت طمع به ضبط و انقیاد اهل غور دربستند. آن معنا غبار بدنامی شد بر ذیل دولت او . از عمر او اندکی بیش نمانده بود و به رحمت حق پیوست» ( جوزجانی، ص 349) می بینیم که با وجود تساهل مذهبی غور، تبلیغ مذهبی اسماعلیان از طرف مردم سنی مذهب غور تحمل نمی شود و باعث بدنامی  دولت سلطان علاالدین حسین می گردد.
فروغی ابری، فکر می کند که علاالدین ظاهرن به قصد بهره گیری از استعداد نظامی اسماعیلیه برای مقابله با غزنویان و سلجوقیان به آنان در غور اجازۀ فعالیت داده باشد. ( فروغی، ص 109) موصوف ضمن این نکته یاد آور می شود که سلطان علاالدین با وجود تساهل مذهبی، نسبت به علویان نظر مساعدی نداشته است:
« البته علاالدین حسین جهانسوز علی رغم اینکه نامش حسین بود، هنگام فتح غزنین بسیاری از علویان را به قتل رساند و بعضی از سادات را نیز به فیروزکوه برد و در آنجا کشت.» ( همان، ص 110) بعد از وفات سلطان علاالدین که نوبت سلطنت به پسرش سیف الدین می رسد، او در صدد جبران رفتار پدرش در باب اسماعیلیان بر می آید تا قلوب جامعه را به دست آورد و بتواند از این ناحیه  بدون درد سر حکومت کند:
« چون سلطان علاالدین از دنیا نقل کرد، پسر او سلطان سیف الدین به اتفاق جمله ملوک و اکابر و امرای غور، به تخت فیروزکوه بنشست. … و آن رُسُل که از ملاحدۀ الموت آمده بودند ، باز طلب فرمود جمله را فرمان داد تا به زیر تیغ آوردند و هلاک کردند و به هر موضع که از روایح فتنۀ ایشان بویی یافت فرمان داد تا در کل بلاد مُلحد کشی کردند وهمه را به دوزخ فرستادند و ساحت ممالک غور که معدن دینداری و شریعت پروری بود از لوث خُبث قرامطه، طهارت داد وبدین غزو به سنتِ محمد، محبت او در دلهای اهل غور و ممالک جبال راسخ گشت…» (جوزجانی ص 351)

ح) مذهب امروز غوری ها
غور در حال حاضر به شمول مرکز ولایت، دارای ده واحد اداری می باشد. از جملۀ این ده واحد اداری نُه ولسوالی، مذهب حنفی دارند و ولسوالی لعل و سرجنگل که باشندگان آن را هزاره ها تشکیل می دهد، پیرو مذهب شیعۀ دوازده امامی هستند. البته تعدادی از اقوام هزاره،  در ولسوالی پسابند و دولتیار نیز زندگی می کنند که مذهب شیعه دارند. گفته می شود افرادی معدودی هم که در مراکز تعلیمی بیرون از کشور ( عمدتا پاکستان) تحصیل علوم دینی داشته اند تا حدودی گرایش های سلفی دارند، اما به صورت رسمی هنوز از مذهب سلفی در غور سراغی نمی توان یافت و اکثریت مردم غور به صورت سنتی، همچنان به مذهب حنفی هستند.
 
منابع و مآخذ:
1- بیهقی، ابوالفضل(1380). تاریخ بیهقی، جلد اول، انتشارات هیرمند، تهران.
2- پنجشیری، عزیزاحمد(1391).جغرافیای تاریخی غور، چاپ دوم، بنیادجهانداران غوری، کابل.
3- جوزجانی، منهاج السراج(1389).طبقات ناصری، جلد اول، انتشارات اساطیر، تهران.
4- رحیمی، عبدالقادر موحد( 1390). تذکرة الشعرای غور،ستارۀ نقره ای ، هرات.
5- زیدان، جرجی(1382).تاریخ تمدن اسلام،چاپ دهم، انتشارات امیر کبیر، تهران.
6- فروغی، ابری(1381). تاریخ غوریان، انتشارات سمت، تهران.
7- محمود،شاه محمود(1386). تاریخ دولت مستقل غوریان، انتشارات خاور، کابل.
8- مستمند، غوث الدین(1395).تاریخ مختصر غور، چاپ سوم، انتشارات فیضی، هرات.