آرشیف

2017-6-13

نثار احمد کوهین

یکسال قبل چنین گفته بودم:

چی بگویم ؟ و با کی بگوییم و چگونه بگوییم و بنویسیم ؟ با کدام صدای ، صدا بزنیم که پرده های پنبه زده ای  گوش های کر بزرگان پاره شود؟ و با کدام خون بنویسیم که برق آن خون چشمان کور بزرگان  را بینایی بخشد؟ 
ملت ستم دیده و همیشه در زیر یوغ چند حیله گر مکار به طریقه های مختلف درد می بینند و رنج می کشند. مردم مظلوم و بی دفاع ، به دهکده های  در سطح محلی از دست چند جانی ، و حیوان درنده بنام این و آن  استبداد و جبر را تحمل می کند، و در سطح ملی اوباش گری ها و لاشی گری های چند خود فروخته و غلام حلقه به گوش هر روز و درهمه حال از ما قربانی می گیرد، و  در سطح بین المللی کشوری مستعمره و  زیر  جبر آمریکایی ها و جنایت کار های متکرر و وحشی  آزادی واقعی، انسان زیستن و انسان ماندن از ما گرفته شده و گرفته می شود؛ اما چی کنی؟  وقتی که همدردی نباشد، مجبوری دردهایت را  وارونه جلوه بدهی و به جگر خونی هایت لب خند اضافه کنی .
یهودی های جنایت کار با همکاران خود فروخته و حیثیت سوخته ی شان در سطح ملی و با غلام های، غلامان شان در  در سطح محلی  مغز هارا به چالش کشیدند؛ آزادی ،و  آزادی خواهی و  آزاد زیستن را به تمسخر گرفته اند؛ نه صدای شنیده می شود و نه کسی به ناله و آهی کسی گوش فرا می دهد . هر روز جویبار های خون جاریست و هر روز دهکده ای ویران و گروهی بی خانمان و فراریست. انسانی به جرم انسانیت زیستن ترور می شود و عاقلی به جرم حق گفتن بدنام و رسوایی خلایق می گردد. سر نوشت ملت به دستان مفسدین و خیانت کارانی گره خورده که جز معامله گری و بی شرفی هیچ کاری دیگری ندارند . درد آواره شدن طاقت فرسا و جان گداز است و هر روز نسبت به روز دیگر آواره تر می شویم و هر روز غمی ما بزرگ و بزرگ تر می شود. هنگامی که کتاب  تلک خرس و یا همان فاجعه قرن را می خوانی  و حضور جنایت کار ترین کشور و وحشی ترین حیوان  درنده عصر را در کشورت می بینی دلت از جهاد دیروز به درد می آید و برای خون های سرخ دیروز، که امروز خشت طلایی قصر رهبران جهادی شده است اشک تاسف می ریزی ؛ و برای اطفال گدا و اواره های خیبانی که پدرش بنام دفاع از حقوق انسانی و اسلامی جان داد و تجاوز روس های روسیه را به خون خود پاسخ نوشت، افسوس می خوری و به رهبران جهادی نفرین و هزار بار لعنت می فرستی؛ در کنار این وقتی عمل کرد غلام زاده گان روسیه را می شنوی و الخصوص وقتی کتاب ( ک. ج.ب )در افغانستان را می خوانی دلت از موجود بنام انسان مترقی خواه می گیرد.

ما چیگونه مردمی هستیم و چرا خود فروخته گی و خود ورشکسته گی در ما ریشه ایجاد کرده است؟ 
سوال که تا مرز انزوا نشینی و بد بینی از زنده گی مرا می کشاند و در هر لحظه و هر ساعت همچون خوره روح مرا در تنهایی هایم می خورد

چی نا جوان ملتی!
ما مردم واقعن سزاوار بد ترین ها هستیم ( خود کرده را نه درد است و نه درمان) وقتی عملکرد انسان های مبارز افغانستان را می خوانی و می بینی، دلت از همه می گیرد.  
متاسف هستم به جوانانی که بازم مدح و مداحی دارند
ای کاش به جایی  وقتی که برای مداحی می گذارنیم  لحظه ای را کتاب می خواندیم. کمی می اندیشیدیم و کمی به رسالت انسانی ما در جهان و جامعه مان می دیدیم

کوهین 

22/10/1395