آرشیف

2015-9-18

استاد محمود بی پروا

گفتگو میان مسلمان ومسیحی: بخش پنجم

موضوع مورد بحث: سیاست

(به ادامه بحث گذشته)
مسلمان – ستون پنجم اگر ادامۀ کفر است ویا شرک، راه دلخواه وموثر درسقوط یک نظام نا مطلوب ازدید یک جامعه میباشد. مقصد ما سقوط رژیم است که مورد قبول اکثرمردم افغانستان نمیباشد زیرا رژیمی که همه کار وبار وفعالیت هایش بیانگر ظلم وبدبختی باشد، درهیچ سرزمینی و مکانی قبول کردنی نیست. امروز بلایی که بسر مردم افغانستان آمده، تاریخ نظیر آنرا ندیده است. می بینید که  فقط فساد و ظلم با ما حکم میراند. یعنی محصول خدمت دولت دست نشاندۀ شما جنگ وکشتار است و فقر وکوچ اجباری، فساد ورشوت. بنام مساوات ،عدالت ودموکراسی همه مردم بخاک وخون کشانیده شدند، همه هست وبود مردم بغارت رفت ووطن به ویرانه یی مبدل گردید که تصور آن کرده نمی شد.
مسیحی –  وقتیکه همۀ شما بفکرخود و رسیدن به قدرت باشید، بدانید که حاصل شما همین است. آخر دریک کشور یک رئیس جمهور لازم است نه 30 ملیون. شما افغانها بهر پستی که اعلان شود، همۀ تان خودرا کاندید میکنید اما هرکدام حداقل 1000 کارت رای دهی درجیب دارید وبه موتر وبوجی، رای به صندوقها می اندازید. شما جز قوماندان ورئیس مربوطۀ خود، بدیگر افغانها هیچ ارزش قایل نیستید. درحالی که قرآن وارشادات دینی بشما جدا از این کار منع فرموده است. هرکس که اساسات دینی خودرا نادیده بگیرد، از حد میگذرد که درآنصورت بنا به باور خود، گرفتار بدبختیها وعذاب میگردد. تاجایی که من قرآن شمارا خوانده ومیدانم، درآن جز تعریف وافشای ظلم، فساد، تکبر، منافقت وشرک، چیز دیگری نمیتوان یافت. باآنکه شما خود میدانید که تکرار وتاکید روی اینها درقرآن بخاطر جاگرفتن درمغز تان، دیگر هدفی ندارد ولی باآنهم شمه یی از این تاکیدات در ذهن ومغز شما جای نمیگیرد.
مسلمان –  آیا شما قرآن مارا میخوانید! اگر بلی، پس چرا مسلمان نمیشوید؟ وهرگاه مسلمان نمی شوید، چرا قرآن مارا میخوانید؟ عجیب است! قرآن را میخوانید اما مسلمان نمی شوید. پس ماباید شدیدتر از گذشته باشما بجنگیم چونکه دیده ودانسته از اسلام دوری می جوئید. من فکر میکردم که قرآن را تاحال کس بشما خوب نفهمانده است ازینرو از اسلام  به دور میباشید. پس وای برشما که از نصایح سودمند اسلام بهره نمی برید.
مسیحی – ما قرآن شما ، تورات یهود وصحایف را میخوانیم، اصل آنها دردسترس ما قراردارد علاوتا تمام کتب دنیارا مطالعه میکنیم تاازخوبیهای آنها مستفید شویم واز بدیها کناره رویم. تمام کتب معتبر دنیا بزبان مسیحیان ترجمه وبه کتابخانه ها ی ما موجود است.ما از مطالعۀ قرآن دانستیم که این کتاب مقدس ازطریق مسلمانهای این کشور وسیلۀ دام است وعملکردی ندارد، دانستیم که بنا بگفتۀ خودقرآن، چقدر ناپسند است که میگوئید ونمیکنید، قرآن را وسیلۀ دام اندازی دیگران بکار می برید یعنی ازآن حرف میزنید ولی به آن عمل ندارید. درحالی که ما آنچه به انجیل میخوانیم ، عمل میکنیم. از همین خاطر است که در کشورهای ما اساسات کفر کم ودر کشورشما بیرون از حد است.
مسلمان –  تاجایی بحرف هایت صحه میگذارم اما مردم ما همانطور که قبلا گفتم، تمام این منافقت هارا از شما مسیحیان وبویژه یهودیان یاد گرفته اند. ما قبل از هجوم لشکر مسیح ویهود درکشور مان ، چندان معلوماتی از شما نداشتیم وفکر میکردیم که بدون کدام مقصد بما کمک مینمائید تا شوروی را از خاک خود بیرون کنیم اما حالا فهمیدیم که شما بخاطر این نیروهای خودرا درخاک ما پیاده ساختید تا دین مارا بی اعتبار سازید ومنافقت و دیگر اساسات کفررا بما زرق نمائید. درحالیکه چنین هم کرده اید. اکنون که مرام خودرا بالای ما قبولانده اید، زبان وعظ ونصیحت را بما میگشائید وقرآن را یاد مان میدهید. پس کوشش ما اینست که اگر بتوانیم از این کفر گرایی با شما خاتمه دهیم وجلو آنرا بگیریم ولی ریشه های شما خیلی عمیق دربین ما فرورفته است. با آنهم از سعی خویش کوتاه برنمیگردیم. پناه ما به خالق یکتا است. امید روزی فرارسد که بهدف خویش نایل آئیم.
مسیحی – شاید بدانی که یک سر نخ این جنبش اسلامی شما دردست ما است. هرکاری که شما بکنید اززیر ذره بین ما پت نمیباشد. ما میدانیم که گپ ها درکجاست. ما حالا خوب دریافته ایم که صادق ترین مردم به ارمان ما شمائید وازشما جانفداتر یافت نمیشود. ما هرطور که دل مابخواهد توسط شما اجرا کرده میتوانیم. شما بما اینطور معلوم شده اید مثل سگ های کوچه گرد که بطرف هرکس غو میزنند تا لقمه نانی به ایشان برسد وهمینکه آنرا دریافتند، دیگر غو نمیزنند. شما آنها هستید، بطرف هرکس غو میزنید که نان دریابید. به بینید ! درکجای دنیا که غو شما نمیباشد. چندی قبل جشن آزادی خودرا ازانگلیس گرفتید درحالیکه هزارها فرد شما به دروازه های این مردم به انتظار کمایی نان غلطیده اند. همینکه درممالک مسیحی رسیدید دیگر همه را فراموش میکنید. به بینید! همین حالا سیل هجوم جوانان شما بسوی اروپا وغرب است. کشور هنگری جلو این سیل را گرفته نتوانیست ووزیر مربوطه اش بناچار استعفا داد. اینها همه دلایلی اند که ثبوت دو رویی شمارا میرساند. پس ما هم اگر مسلمان شویم بهمین چهرۀ نامطلوب شما درمی آئیم. لذا لازم نیست که بما نصیحت کنی که چرا قرآن را میخوانید ومسلمان نمی شوید.
مسلمان –  ای کافر بی پدر! این چتیات را بس کن ورنه بالاشده ترا به دوزخ میفرستم! میخواهی که الآن از طیاره پائین اندازمت؟ احمق لوده! گپ هایش را به بین! آیا فکر نمیکنی که درمقابل یک مسلمان چه میگویی؟ باخبر باش! که یک مسلمان این سخنانت را تحمل کرده نمیتواند. اگر باردیگر همچو چیزهایی گفتی! باز خواهی دید که همرایت چه میکنم!
مسیحی – ای مسلمان شیطان صفت! اصلا لوده تویی! باز عصبانی شدی واز عهد خود گذشتی. بجای دلیل، از قهر وتهدید کار میگیری! اگر انسانی! آنچه را که عقل میگوید، همانطور کن! باور دارم که از راه چاپلوسی ومکاره گی، زور و رشوت چانس رفتن به امریکارا بدست آورده یی تا درآنجا بروی ودوباره به کشورت برنگردی!  بخصوص اینکه اگر کدام دختر درآنجا بطرفت دید وچشمک زد، دیگر نه دین داری ونه ایمان واسلامیت. آنگاه راهی را اتخاب خواهی کرد که لواط باشد ودختر بازی مثلیکه تعداد بیشماری درانگلستان مصروف این اعمال اند وحال محاکم آن کشور سرگرم بررسی جنایات این دو فعل شیطانی افغانهای شما میباشند.
مسلمان – لاحول ولا! استغفرالله! این لعین بی دین چه بد میکند! او بهر طرف نگاه کرد ومتوجه شد امادید که کاری کرده نمیتواند. بناچار رو به مسیحی کرد وگفت که بیا ازاین حرفها بگذریم و از چیزهای دیگر صحبت کنیم! راستی! درامریکا دخترها بطرف آدم چشمک میزنند و علاقمندی نشان میدهند؟ اگر بسوی آنها متوجه شوی! کسی به آدم چیزی نمیگوید؟  اینجا بود که مسلمان درفکر فرورفت و با خود می اندیشید که شاید همین بهشت باشد زیرا هم دختر است وهم شیر ومیوه واین وآن (این صفات را قبلا دوست وی از امریکا برایش توضیح داده بود). گاهی با خود میگفت این مسیحی راست میگوید. چرا بناحق با او درستیز شوم. اینجا خو افغانستان نیست که ازخاطر اینها رسوا شوم.دوستم که درامریکا است نیز مرا تشویق کرد واینهارا بمن گفت. مقصد من نیز همین است که درآنجا بروم وبهشت را باچشمانم به بینم. باید بسر عقل آیم و بدنیای نو فکر کنم. دنیای عشق وآزادی و خواهشات وثروت وامثال اینها. بعد رو به مسیحی کرده با نرمی همرایش پیش آمد نمود واز او خواهش کرد تا باقی صحبت ها روی عشق ودختر و آزادی و امثال اینها باشد. دراین وقت 8 ساعت از مسافرت آنها درفضا گذشته بود.از مسیحی پرسید که درامریکا دختر خوبرو زیاد است؟ آیا دسترسی به آنها از ممکنات میباشد؟
مسیحی –  لبخند زد وفهمید که این افغانها همینکه دختررا به بینند، ازهمه چیز فراموش میکنند. بعد شروع به توصیف دخترهای امریکا کرد مثلیکه صاحب خانه درفیلم " دکندی زوی" به شادگل توصیف دختران کابل را نمود تا دلگرم شود ودرکار کاهگل جدیت بخرچ دهد. او برایش همه چیزراگفت وتوضیح داد که درامریکا دخترهای مقبول زیاداند و از طریق دوستی مایل اند که باتو رفیق شوند وترا از لذت وجود خود بهره مند سازند بشرطی که همراه ایشان از طریق زور پیش آمد نکنی وبه آنها رفتار خشن نشان ندهی. درامریکا همه چیز از طریق رضاسازی ممکن است. اگر بارضا ورغبت، دختررا قناعت دهی کسی برایت چیزی نمیگوید وحتی پولیس بتو کار ندارد اما احتیاط کن از زور وخشونت کار نگیری ورنه ترا به چنگال پولیس میدهند که دیگر خلاص نخواهی شد مگر اینکه حکم محکمه را بگذرانی. اگر بطریق رضامندی زن ویا دختری را تصاحب شدی حتی ترا درخانۀ خویش جا میدهد وبهتر از زن خودت بتو خدمت میکند وهرچه دارد بدسترس تو قرار میدهد. بتو خیلی خوب پیش آمد میکنند طوریکه بهتر از حوران بهشت ونعمات آن که درقرآن تذکر یافته است. اما یک گپ را بیاد داشته باش که بارسیدن به این وضع ، بهشت توصیف شده درقرآن را ازیادت نبری ونیز کوشش کن تا فرق بهشت قرآن را با این بهشت امریکا دریابی. میترسم که اگر دست یابی یقین خواهی کرد که اینست آن بهشتی که درقرآن توصیف شده. بهرحال! آن مربوط چگونگی عقیدۀ خودت میباشد. راستی! یک حرف دیگررا بیاد داشته باش که بخاطر نجات وطن خود از شوروی، چقدر شما مردم بالخصوص ملا های شما از امریکا تعریف میکردند که امریکا کتاب دارد و قدری به مسلمانی میفهمد واین میکند وآن میکند، حالا وفتش است که از این کتاب وازاین وآن این کشور خوب لذت ببرید وبهشت امریکا را به بینید ومزه اش را بچشید.
مسلمان –  پیشانی اش خیلی باز شد، وضعیت روشن به او رخ داد، گویی که شب زفاف به او دست داده باشد. او به مسیحی گفت که اینه حالا آدم شدی وگپ های آدم گری میزنی. ایکاش ازاول از همین گپ ها میزدی تا هردوی ما خوش می بودیم ومن اینقدر بالایت عصبی نمی شدم. آدم که به مسافرت میرود! باید از عشقیات و عیش ونوش صحبت کند تا لحظات زندگی به او شیرین شود. حالت او دراینوقت خیلی خوش بود، چهره اش بشاش وتابان گردید، احساسات جوانی براو خیلی هویدا شد ونزدیک بود که بجان دختری که پیشرویش بود دست زند که ناگاه مسیحی متوجه اش شده واورا فهماند که از احتیاط کار بگیرد زیرا اینجا داخل طیاره است نه سرزمین امریکا. فضای طیاره مانع هرنوع عمل حیوانی میشود.
مسیحی –  صبر کن که به امریکا برسی وبعد از چند وقتی که به فرهنگ امریکائیها بلد شدی، آنگاه نیشۀ جوانیت را عملی کن. این حالت را که بتو می بینم، صد فیصد باور دارم که عشق وآمیزش دختران امریکا ترا از اسلام بیزار خواهد ساخت وهرگز دیگر به افغانستان برنخواهی گشت. آنگاه شیطان بتو خواهد گفت که افغانستان این دوزخ ابدی را چه میکنی! ازش بیزار باش ومانند بابایت آدم کفران نعمت مکن وازاین بهشت خداداده رومگردان که اگر چنان کنی، دیگر روی بهشت را نخواهی دید چنانچه آدم دیگر به آن بهشت راه نیافت. این حرف ها نیز به قلب مسلمان جا گرفت واورا به چرت انداخت ومشغول وسوسه شد.

( ادامه دارد).
محمود بی پروا، شهر فیروز کوه، سنبله 1394