آرشیف

2015-7-18

استاد محمود بی پروا

گفتگو مـیــان مسلمان و مسیحی

…طیاره از دوبی بسوی ایالات متحده درپرواز بود. دربین طیاره دو نفر پهلوی هم نشسته بودند. مسلمانها چنین خصلت دارند که با هرکسی مقابل شوند اولا از او می پرسند که کافر است یا مسلمان. یکی از اینها مسلمان نوع افغانی بود و خود را در امورات دینی خیلی لایق میدانست. وی سند صنف 12 را باخود داشت. پهلو فیلش یک نفر مسیحی بود. مسلمان با او سلام داد و مسیحی با اشارۀ سر به او پاسخ داد. مسلمان بالایش قهر شده چیغ زد که مگر مسلمان نیستی ! او در جواب گفت که نخیر! من مسیحی ام. مسلمان شروع به گپ های حق و نا حق کرد. مسیحی برایش گفت که خوب است از این حرفهای بی اساس خود داری کنی و اگر مایلی که اصل فطری ات را برایم ثابت سازی  لطفا بیهوده گویی مکن و با من طبق فرمودۀ قرآن تان که گفته است با اهل خرد و دانش و کتاب بوجه احسن و پسندیده برخورد نما، داخل مباحثه شو . مسلمان گفت حاضرم همرایت هر قسم که خواسته باشی گپ بزنم.
مسیحی گفت خیلی خوب! بیا تا باهم دوستانه و بدون تعصب صحبت کنیم تا از یک طرف راه هوایی الی امریکا که حدود 14 ساعت را در بر میگیرد، بالای ما کوتاه شود و از سویی هم چیزی از یکدیگر بیاموزیم بشرطیکه منطق و دلیل کنترولر هردوی ما باشد نه عصبانیت و قهر شدن . آنها هر دو با این تعهد که علیه یکدیگر از قهر و خشونت کار نمیگیرند، گفتگو را آغاز کردند. مباحثه این هر دو چنین بود:
 مسیحی –  شما مسلمانها عادت دارید همینکه با کسی روبرو شدید ، ازش می پرسید که مسلمانی! اگر گفت نخیر! قهر شده میگوئید چرا ؟
مسلمان – پس شما هنگام روبرو شدن چه می پرسید؟
 مسیحی –  ما این دو کمله را می پرسیم: تاریخ تولدت کی است؟ آیا ازدواج کرده یی یاخیر؟
مسلمان –  هه هه هه!  این هم شد پرسان!
مسیحی –  کجای این دوجمله خنده دارد؟
 مسلمان – چرا مثل یک مسلمان پرسان نمیکنی یعنی نمی پرسی که مسلمانی یا خیر!
مسیحی – اینگونه سوالها مربوط عقیده و مذهب میشود. هرکس عقیدۀ خاص خود را دارد و نباید به عقیدۀ یک کس دخالت شود. آیا درقرآن همینطور گفته نشده است! (آیات 41 و 104 سورة یونس ، آیه 55 سورة قصص).
مسلمان –  نخیر! درقرآن آمده است که همه مردم باید مسلمان باشند و حرفی از دیگر ادیان نباید بمیان آید.
مسیحی – شما مسلمانها بسیار دروغ میگوئید. حتی به قرآن، خدا و پیامبر خود تهمت و دروغ می بندید و از زبان آنها هر چه بتوانید دروغ میسازید. مسلمان خیلی به قهر شد و میخواست زبان به دشنام باز کند که مسیحی از تعهد بین شان بیادش داد. بعد مسلمان به صحبت خویش ادامه داد:
مسلمان – اگر راست میگویی یک دروغ مارا بگو.
 مسیحی – شما میگوئید که رشوت و اختلاس دردین ما بکلی ممنوع وحرام است.
 مسلمان – بلی همینطور است .
مسیحی-  پس چرا نخست قاضی ها و سارنوالان و بعد دیگران شما در رشوه و اختلاس و فساد مقام اول را دردنیا احراز کرده اید؟. درحالیکه بیائید و به تمام دول مسیحی سری بزنید اگر نامی از رشوت و فساد یافتید مرا زنده در بدهید.
 مسلمان – شما شیطان ندارید و ما شیطان داریم. او دشمن ما است و بما وسوسه می آفریند و ما هم شایق می شویم که رشوت بگیریم و فساد کنیم این شمائید که شیطان ندارید.
مسیحی –  این هم شد جواب.
مسلمان قهر شد و گفت که با شما جز ازراه زور دیگر طریقی نیست که معامله شود.
باز مسیحی بیادش داد که با هم چی تعهد کردیم. در اینجا مسیحی برایش گفت که من قرآن شمارا خوانده و میدانم اما خودت چطور!
مسلمان – هر رقمی که فکر کنید قرآن را میدانم.
مسیحی گفت خیلی خوب! پس بیا که باهم از روی قرآن صحبت کنیم، حاضر اید؟.
مسلمان –  بفرمای !
مسیحی –  درفرآن نوشته شده است که ای مسلمانان ! یعنی خاص خطاب به شما مسلمانها شده است به این مضمون که از خدا بترسید و کارهای نیک کنید تا در بهشت جاویدانی راه یابید اگر کارهای بد کنید من که خدایم همه شمارا به دوزخ، این بدترین جایگاه مجازاتم می اندازم و هر چه از انواع سختی باشد، بسر شما می آورم همینطور است؟
مسلمان – همینطور است.
 مسیحی –  اگر بخدای خود باور مند هستید و به این جزای او یقین دارید، پس چرا کارهای بد میکنید؟
مسلمان – ما هیچ کاربد نکرده و نمیکنیم. اما باز میگم که ما شیطان داریم.
مسیحی –  یکدیگررا کشتن، دزدی کردن، زنا و لواطت نمودن، زنهای شوهردار را ربودن، راه هارا گرفته و مردم را گروگان گرفتن و کشتن، زمینها وهستی مردم را چور کردن،  بهر اندک کاری قسم خوردن، شاهدی به نفع زور داران در محاکم دادن، بناحق علیه یکدیگر تهمت بستن، اموال یتیم را خوردن، درامانات خیانت کردن، خود را مافوق همه دانستن و امثال اینها؛ آیا اینها همه بحساب کارهای بد نمی آیند!
مسلمان –  برایت گفتم که شیطان داریم و او مارا بحال مان نمیگذارد. اینها کار اوست.
 مسیحی – آیا درقرآن شما نوشته نشده که از شیطان این دشمن آشکار خویش دور باشید! پس چرا گفتۀ خداوند را بجای نمی آورید و از او دور نمی شوید!
مسلمان – بشما کافرها آدم بس نمی آیی.
مسیحی – هه هه هه ! باز هم این شد دلیل. در اینجا مسیحی  کلام را بدیگر سو برد وازش پرسید – از کجایی؟
مسلمان – از افغانستان.
مسیحی – خیلی خوب! بیا که باهم بعد از برگشت از امریکا یک موتر را کرایه کرده و بتمام کشور تان بگردیم و از نزدیک هر چیز را به بینیم.
مسلمان – پول کرایه موتررا ندارم.
مسیحی – چرا نداری!
مسلمان – مسلمانها بعوض پول ایمان و غیرت دارند و به پول احتیاجی ندارند.
مسیحی- اگر اینطور است پس چرا دزدی میکنید و فسادت را پیش می برید. آیا همین احتیاجی به پول نیست؟ اگر ضرورت به پول نباشد، کرایه موتر از کجا شود؟
مسلمان – نخیر! حال که پول نداریم بیا که پیاده سفر کنیم.
مسیحی – نان چطور میشه!
مسلمان – مردم افغانستان مهمان نوازند وبهر خانه که برویم یک پیاله چای همراه یک لقمه نان خشک  بما میدهند و اگر شب شد ، ما را درخانه های خود جا میدهند.
مسیحی – آیا میشود این منزل دور و دراز را با نان خشک و یک پیاله چای به پایان رساند؟'
مسلمان – البته کی.
مسیحی – اگر مریض شدیم چکنیم و از کجا دوا بگیریم و پول که نداریم تا دوا بخریم.
مسلمان- اه ! چرت نزن! توکل بخدا کرده هرچه باداباد ! میرویم خودشما تا هرجا که رسیدیم. نشد یک کندل را کنده و اطرافش را شالته پیچیده درشانه می اندازیم و نامش را راکت میمانیم و همینکه گرسنه شدیم و یا به پول احتیاجی پیدا کردیم، دم راه استاد شده مه آنرا بطرف مسافرین نشان میگیرم و صدا میزنم که شور نخورید ! آنها وارخطا میشوند و تو پیش برو، آنها را تلاشی کن ! هرچه داشتند از ایشان بستان!
مسیحی – اینطور میشه ! این خو باز راه گیری شد و از فرمان خدا سر پیچی.
مسلمان – در وقت ضرورت اینهارا خدا مجاز فرموده چرت نزن ، جوابش درآخرت بگردن مه! اگر راست میگویی و رفیقی مره میکنی ، هرچه برت میگم همو طو کن.
مسیحی – آیا این کار را کدام وقتی دیگه هم کرده یی!
مسلمان- 45 ساله ام و از پنج سالگی تاحال کسب و کارم همی میباشه.
مسیحی – پس تحصیل را چگونه به پایان رساندی ! مسلمان- تحصیل نکرده ام ولی از زبان ملاها مسایل دینی را یاد گرفتم.
مسیحی – تو نگفتی که شهادت نامه صنف 12 را داری؟
مسلمان – بلی! دارم.
مسیحی – اورا چطور حاصل کردی!
مسلمان- یاره تو سخت بیعقل آدمی! بهیچ چیزی سرت باز نمیشه. تو بکجا کلان شده یی؟ تاحال تو بهیچ چال دنیا بلد نیستی. این کارها در افغانستان خیلی آسان است.
مسیحی – چطور آسانست؟
مسلمان – برو نامت را به حاضری مکتب نزدیک خود در قریه ثبت کن ، بعد از 12 سال برو شهادتنامه ات را بگیر و بعد از 14 سال برو دیپلوم 14 را بگیر، یا برو با همین راکت یکروز سر راه را بگیر، از پول بدست آورده به آمر و رئیس مربوطه هرچه خواستند، شیرینی بده، برایت هر قسم شهادتنامه که خواسته باشی میدهند. الحمد الله از برکت این کارها امروز تمام افغانها از مرده تا زنده همه حد اقل شهادتنامه صنف 12 را باخود دارند.
مسیحی- این چطور ممکن است که درس نخوانده وبه مکتب نا رفته شهادتنامه بگیری!
مسلمان- همی کارهارا خو شما بما یاد دادین!
مسیحی – چطور!
مسلمان – چطور واینطور نداره. طالب هارا که شکست دادین به دولت و مردم ما گفتین که هله زود در هر قریه مکتب بسازین و همه شما آنجا بروین و درس بخوانین. به شاگردان مواد غذایی، قرطاسیه ، بکس مکتب همه چیزرا میدهیم. ماهم از خدا میخواستیم و شروع به تاسیس مکتب ها درقریه های خود کردیم. بعد از یکسال دیدیم که پرسان و تفتیش نیست که چه کسانی و تحت چه شرایطی باید در مکتب شامل شوند و از سویی هم دیدیم که مواد زیاد بهر کسی که نامش در حاضری مکتب باشد میدهند. ما هم هرکسی را که ازمرده و زنده بیاد داشتیم، ثبت نام مکتب کردیم چون از طریق مکتب خیلی چیزها بما میرسید یعنی مکتب محل درآمد و عاید ماشد. فهمیدیم که حالا دیگه خدا به دل شما کافرها رحم آورده وشما را بیعقل کرده و از این طریق مارا فهمانده اید که مکتب نا رفته شهادتنامه داشته باشیم  و هم گفته اید که به مکتب بروید تا شهادتنامه بدست بیاورید و اگر اورا داشتید، دیگه چیزی بکار نیست ، نه پرسان است که ایرا ازکجا بدست آوردی و نه پرسان است که چیزی میفهمی یانه ، فقط منتهی شهادتنامه باشه تا بر بنیاد آن هرکاری که لازم بود، با شما مهیا سازیم . حال دیگه مه ایرا دارم و بر اساس این بصفت نماینده جامعه علمای افغانستان درامریکا دعوت شده ام تا درآنجا اسلامی را که میدانم به مردم آنجا تبلیغ نمایم. پس تو بیعقل رذیل  چه پشت مره گرفته حق وناحق هر چه دردهانت بیاید از مه پرسیده رایی یی.
مسیحی- باز سرقهر آمدی!
مسلمان- قهر نیست اینها همه راست است. حالا 95 فیصد مردم ما از این شهادتنامه ها دارند و نام خدا کار و بار شان خوب جور است. روز بکار ماموریت خود میرسند و شب هم با طالبان و اگر خدا میخواست بعد از این با داعش هم دست شده و تا تمام شما کافر ها را نابود نسازیم، دست از جان تان بر نمیداریم.
مسیحی- باز گپ من شد! شما از اسلامیت فقط فسادت را میدانید و بس.
مسلمان- ای لودۀ احمق! مه برت گفتم که ما شیطان داریم آیا میشه که به گپ شیطان نکنیم! بابای ما آدم به گپ او کرد! ما چرا نکنیم؟ خدا شیطان را همیشه با ما داشته باشد. از برکت همی شیطان است که ما زنده ایم ، اگرنه حالا وقت خاک شده بودیم.
مسیحی- قرآن کجا، شما کجا و کارکرد تان بکجا!
مسلمان- آه هی ! برت همه چیزرا واضح کردم. اگر بهمین قسم رفاقت خوشی ! خو بیا که بخیراز همین حالادر پی  شروع آن شویم. ها! البته درجریان سفر برایت چیزها یاد بدهم که عقل از سرت به پرد، چیزها ببینی که حیران بمانی. آنگاه هوشیار و فهمیده خواهی شد و بعد از اینکه این کارهارا دیدی و یاد گرفتی، یقین دارم که مسلمان میشی. به صدها نفراز شمارا همین قسم مسلمان کردیم تو هم از جمله یکی آنها.
مسیحی دهنش باز ماند ودیگر چیزی گفته نتوانیست.         ادامه دارد.

محمود بی پروا،
شهر فیروز کوه، سرطان 1394.