آرشیف

2017-6-21

نثار احمد کوهین

کابل :

کابل دیگر کابل زیبا و دوست داشتنی نیست، از بودن در کابل احساس خوشی نمی کنی و دیگر دلت نمی خواهد که در کابل بمانی و از اهل فرهنگ و دانش کابل چیزی بیاموزی. دیگر کابل چیزی برا دیدن، فهمیدن، آموختن و اندوختن ندارد. دیگر چهره ای هیچ ماه رویی در نگاهت شگفت انگیز نیست و هیچ جوان خوش تیب و خوش قیافه ای از دیدن اش تورا به وجد نمی آورد.
بیشتر آن های که ادعای اهل فرهنگ و دانش را دارند فرسنگ ها از دانش و فرهنگ فاصله دارند. حقیقت گوی به مصلحت اندیشی تعویض شده است و روند حق خواهی و حق طلبی در محور قوم و قبیله می چرخد. لیاقت و صداقت کوله باری از تنهای را به دوش می کشند و هیچ کسی متوجه شان نیست.
دیداری های کابل، جز کانتینر ها و کانکرت های قدرتمندان چیزی دیگری نیست. کوچه های کابل مانند اجتماع کابل غم انگیز است، یک چهار دیواری را می بینی که تحمل درد و رنج سه دهه مردم کابل را به  یادت می آورد و در کنار اش قصر های مجللی را مشاهده می کنید که فکر می کنی قصر کرملین و یا هم کاخ سفید آمریکاست و همچنان در روند زندگی مشترک  مردم شهر، فاصله های کرملینی و کاخ سفیدی را به و ضاحت می توانی در یابی
فهمیدنی های کابل فاصله طبقاتی است؛ گروهی در خیابان ها آواره هستند و نانی برای خوردند ندارند و گروهی هم از سیری و مرض شکر در پارک ها قدم می زنند که تا چربی و سیری شکم شان را کم کنند. مردان و زنان مسنی را می بینی که کرایه تاکسی ندارند و با کفش های پاره، پاره و اعصا دست شان، و گاهی می نشیند و دم می گیرند و دوباره به راه می افتند و گاهی هم از شدت خسته گی نقش زمین می شوند؛ اما گروهی را می بینی که چندین موتر یک رنگ و چندین موتر تعقیبی دارد که حتا هنگام عبور شان ترافیک مجبور است سرک هارا ببندد تا حضرت ها، جناب عالی ها، جلالت مآب ها و به تعبیر صادق هدایت رجال های احمق بگذرند، و از طرف دیگر بچه های شان با موتر های مودل بالا دنبال دختر های جوان را دارند و در کوچه و پس کوچه همچون چوچه سگ دارند وک وک می کنند
آموختنی های و اندوختنی های کابل، درد و رنج ، غم و اندوه  است و آنچه که درین شهر ارزان است غم و ماتم است. در هر تاکسی که سوار شوی فغان و ناله، اشک های حلقه زده در چشمان سرخ مادر و یا پدر پیر و کهن سالی  را از فراق فرزند اش می شنوی و می بینی
هیچ چهره ای را شاد، بشاش و سرحال نمی بینی و در پشت هر لب خندی غمی بزرگ نهفته است. همه  غمگین، خسته، افسرده، دلگیر و دلشکسته اند. فرار جسمی و فرار روحی، درد آواره گی و غربت، بی حصله گی و کم تحملی را در چهره هر مرد و زن شهر کابل به روشنی می توانی دریابی. امیدهایی مرده در جسم های زنده آشکار است و از اندک ترین صدا حالت فرار را بر قرار از هر پیر و جوانی نظاره می کنی. وقتی صبح از اوتاق بیرون می شوی باورت نمی شود که شب دوباره بر گردی و غذای شب را آمده کنی. هرلحظه ممکن است که پاره های تنت روی دیوارهای کانکرتی به یاده گار بماند و خونت را موتر های آب پاش شهر داری با پیراهن های زرد و با چهره پر درد شان از سرک ها شستشو کنند.
آری این است گوشه ای از زندگی و زندگی کردن در پایه تخت وطنی که ما بنام اش افتخار می کنیم. حرکت های مدنی در قدم نخست حرکت مدنی نیست و بیشتر  بهره بر داری های معدنی است و اگر بعضی حرکت های  که پروژه ای نباشند به گلوله بسته می شوند و صداهای عدالت خواهی با انتحار و انفجار، زیر تانگ نمودن و گلوله بستن خفه میشود….

دشوار است، نهایت دشوار!
با این همه زندگی در این کشور را مجبور هستم از روی تسلی و آرامش نسبی خودم، جبر جغرافیایی معنا کنم و درین کویر بسازم تا زمانی که هوای برای نفس کشیدنم باشد.

کوهین 
30/3/1396 
شهر همیشه ماتم کابلافغانستان.