آرشیف

2016-11-9

نثار احمد کوهین

چهار پاره گونه:

وقتی باران کوچه ی مارا گزید 
کوچه ها صد شکوه ای  آغاز کرد 
برگ پاییزی جدا شد از درخت 
شاخ و برگش گریه ی امباز کرد 

ناله های و شکوه های مختلف 
با جدایی های شنفتم در شگفت 
چشم های خون چکان نوع خود 
بارها دیدییم کسی چیزی نگفت 

درد وجدان خواب از چشم ربود 
قوش غم خواب مرا پرواز داد 
ناله ها و شکوه های صد یتیم 
در  درونی سینه ام آواز داد 

کودکی یادم رسید که گفته بود:
خون چکید از دیده خون بار من 
درمیان این همه سالی گذشت
هیچ کس هرگز نشد غمخوار من 

هیچ کس دردی ز دردم بر ندا شت 
هرکه آمد درد با دردم فزود
خانه ام ویرانه بود ویرانه شد
کس به فکر ساخت این خانه نبود 

خانه ی من لانه ی خون خوار هاست 
خون همی بارد ز ابر شهر ما 
خون سرخ ما سرا زیر می شود 
می رسد از آسمان قهر ما

 آسمان با ما سری قهری نداشت 
دل دورن سینه اش پر واز کرد 
ازخطاهای خدنگ خدعه کیش 
عقد های آسمان سر باز کرد 

نیست باران خزان خون من است 
رنگ باران را بیبین خون است و این 
شهر من تندور سرخ آتش است 
نیست گرما، آتش کین است و کین!

بغض من امشب سکوت شب شکست 
گریه کردم شکوه کردم زار ، زار 
ای خدای هستی " کن فیکون "!
تا به کی آتش زنی با کشت و کشتار؟

سالهاست در آتش کین سوختیم !
ای خدا لطفن نظر کن سوی ما 
گرچه گفتی "نحن … من حبل الورید "
بازم انسانیم گذر کن سوی ما 

یک ندا آمد به ذهنم خط کشید 
سرنوشت هرکسی با دست اوست 
خود درین گرداب غم کردیم شنا
هرکه را آن می رسد که هست اوست

گریه کردم درد من درمان نداشت 
سر نوشت من همین است و همین
میخوریم ما خون یکدیگر چو می 
کشته می گردیم بنام آن  و  این…

باعرض حرمت : نثاراحمد کوهین 

شاعر نیستم، ولی می خواهد که با هر چی و هرچیزی که ممکن است سکوت را بشکنم 

15 / 8/1395 
فیض آباد _ بدخشان.