آرشیف

2015-3-9

استاد محمود بی پروا

پـادشــاه وزیـــــر و وکیل دار

 

(نقل دیگر ازعلی)

… بود ونبود، درزمانه های قدیم ، درزیر آسمان کبود، درکنار یک رود ودربین گیاهان عنبروعود، پادشاهی بود. این پادشاه یک وزیر داشت ویک وکیل. پادشاه با وزیر ووکیل درقلمرو خود حاکمیت داشت  وآنرا اداره میکرد. پادشاه همیشه درجستجوی آگهی از مخالفین ودشمنان خود بود و از طریق وکیل به این هدف دست می یافت. وکیل ووزیرهمه روزه به دربار پادشاه بودند. وکیل موظف بود تاهمیشه بدخواهان پادشاه رابانحوۀ پلانش به اوبشناساند. وکیل نفرهای جاسوس دربین رعیت پادشاه توظیف داشت که با آنها اردلی میگفتند. وظیفه اردلی ها راپور چینی از دشمنان پادشاه بود. پادشاه جز به وکیل وحرفهایش ، به کسی حق ملاقاتش را نمیداد وبه سخن هیچکس دیگر گوش نمیگرفت. ازینرو کسی را یارای جرئت نبود که به دربار پادشاه برود ومشکل خویش را بحضورش عرض حال فرماید. اگر شخصی میخواست باپادشاه دیدار نماید حتما باید وکیل را جلو رو خود میساخت. پادشاه نحوۀ جزا را نیز به نظر وکیل انتخاب میکرد.
بعد ازشنیدن حرف های وکیل پادشاه وزیر را موظف ساخته وبه او امر میکرد تا دربارۀ شخصی که وکیل معلومات داده اقدام به کار عاجل نماید که شامل به دار زدن، مصادرۀ جایداد و تبعید می بود ویااینکه هرطور میل دلش می بود ، تطبیق آنرا به وزیر محول میکرد. وزیر مکلف بود هر طور که پادشاه امر میکرد، کار نماید واگر خلاف ورزی میکرد درهماندم سراز تنش جدا میشد. دردربار پادشاه همین دونفر حق حضور داشتند ونیز همین دونفر حق حرف زدن را آنهم به طریق زبان دربار بحضور پادشاه داشتند.
حرف زدن درحضور پادشاه کار بس مشکل بود زیرا نوع تعظیم خاص والفاظ والقاب مخصوص بکار داشت که جز از وکیل ووزیر کسی دیگر به آنها آشنایی نداشت. رقم داخل شدن به دربار طوری بود که پیشروی تخت پادشاه دهلیز دور ودرازی بود. همینکه  وکیل داخل میشد، هردو دست را روی سینه گذاشته وخم خم خودرا به تخت پادشاه میرساند ونخست به تخت بوسه میزد وبعد پاهای پادشاه را می بوسید وبعد چند قدم عقب رفته راست ایستاد میشد وبدون اینکه جزئی ترین حرکتی ازاعضای وجودش دیده شود، مثل یک جسم بیجان پیشروی پادشاه قرار میگرفت وبعد اینطور دهن به گفتن می گشود:  پادشاه عالم! قربانت شوم! قربان جد ونیاکانت شوم! قربان بزرگی وجاه ومقام وحشمت و هیبتت شوم ! بندۀ عاجز، خاک پای شما، کلب دربان شما، غلام وچاکر دربار شما اگر اجازه بفرمایند، چند سخنی را بعرض برسانم. پادشاه به اشاره برایش اجازه میداد وبعد به شرح ماجرا می پرداخت :
طوری که اردلی های بنده خبر آوردند، فلانه کس از اعلیحضرت بدگویی میکند ودرغیاب به جناب عالی بچشم سبک می بیند واز ذات عالی نزد هر چولر وکون کنده شکایت سر میدهد تا حیثیت واعتبار اعلیحضرت را پایین آورده وبه امور مملکت لطمه وارد سازد. نظر این کمینۀ کم ترین رعایای اعلیحضرت اینست تا به وزیر معظم دستور دهند که اورا خواسته وبچوب دار بیاویزد تادیگران جرئت همچو گستاخی را درحق پادشاه عالم نداشته باشند.
بعد ازاستماع راپور وکیل، پادشاه رو به وزیر میکرد وبه او وظیفه میداد تا این نظر وکیل را درحق آن بدبین پادشاه عملی سازد واورا به جزای اعمالش برساند. چنین بود نحوۀ کارکرد ورفتار پادشاه با رعیتش. دراینجا نقل تمام شد.
فکر زنی: طوریکه درنوشتۀ قبلی ام یاد آورشدم، با بیاد آوردن نقل های دوران طفلی میخواهم فکرم را مصروف ساخته ورنج وذلتی را که حالا همه روزه باآنها سردچار هستم کاهش دهم. حالا فکر میکنم که طراح نقل ازکجا میدانسته که امروز ما بهمان وکیل، وزیر وپادشاه رعیت میباشیم تنها بااین تفاوت که پادشاه به رئیس جمهور تبدیل گردیده است.
اکنون که متوجه میشوم ، حکومت داری عینا بیانگر زمان همان پادشاه، وزیر ووکیل است. وکیل به رئیس جمهور خبر میرساند واو به وزیر دستور اجرا میدهد.غیر ازوکیل حرف هیچکس قابل شنودن نیست وغیر از وزیر کسی مسئول اجرای فساد نمیباشد. وزیر پول میدزدد وباوکیل تقسیم مینماید، وزیر اختلاس را هدف خود قرار میدهد، وزیر پروژه هارا بهم میزند ومیفروشد، وزیر پول پروژه هارا باطالبان میفرستد . خلاصه وزیر درهرکاری دخالت دارد ولی همه اینها با ساخت وباخت باوکیل میباشد. رئیس جمهور غیر ازاین دو نفر به هیچکسی دیگر اعتماد کرده نمیتواند.
خوب بیاد دارم که وکلای غور بخاطر پخته کاری سرک کابل – چغچران- هرات هرکدام طور انفرادی نزد وزیر فواید عامه میرفتند وبااو نظر شخص خودرا توضیح میدادند. یکی میگفت از طریق منار جام ودیگری – از طریق بند باین طرفدار ساخت این سرک بودند. آخرالامر وزیر فهمید که اینها بفکر اینکار نیستند، هردو را جواب رد داد وبهرکدام چند دالر تحفه داده ایشانرا از تعقیب موضوع منصرف ساخت. ازاینجا واضح میشود که دست وکیل درموضوعات خیلی توانا است ووزیر فقط خواست وکیل را گرامی میداند نه منافع عامه وشهروندان را.
همین امر باعث گردیده است که امروز جمیع مسایل وارتباطات ودیدار از یک ادارۀ دولتی ولو که ادارۀ خیلی کوچک هم باشد، باید وکیل جلورو ما باشد ورنه پولیس نگهبان دروازۀ اداره ( اردلی) با پشو وپیشو زندگی را برما بیشتر از پیش ناگوارتر میسازد. درحال حاضر حتی به خاطر رسانیدن پیام رسمی دولتی هم که بناچار بعضا اتفاق می افتد تا از دوستان کمک خواسته شود، باید به سراغ وکیل رفت واورا جلورو قرارداد. ایکاش وکیل هم بدون منت گذاری یا بار نهادن منت جلو این مردم میشد.  یک مثال زنده می آورم: همصنفی من دروزارت هوانوردی درکابل صاحب یک مقام است. روزی خواست تا با آمر میدان چغچران تماس بگیرد وروی یک موضوع باوی صحبت نماید. تیلفون آمر میدان خاموش بود . او از من خواست تاآمر میدان را بیابم وبرایش بگویم که همراه او تماس فوری بگیرد. ناچار بمیدان رفتم. پولیس دروازه گفت کجا میروی؟  گفتم نزد آمر میدان میروم تا یک مطلب را از جانب آمر وی ازکابل برایش بگویم او گفت که اجازه نیست چرا باتیلفونش صحبت نمیکنی . گفتم تیلفون وی خاموش است . دراینوقت فورا به نمرۀ آمر میدان زنگ زده به او دادم که تیلفون گفت : شماره ایرا که دایر کرده اید خاموش ویا ازساحه خارج میباشد. لطفا بعدتر تماس بگیرید. گفتم بشنو چه میگوید. او گفت که کدام وکیل را می شناسی گفتم که این موضوع با وکیل شناسی چه ربطی دارد. اوگفت از کجا بدانم که تو به چه مقصد نزد آمر میدان میروی.گفتم که هرگاه گپ اینطور است، ضرورتی به رفتن نزد وی ندارم.
 ازآنجا دربازار آمدم وشمارۀ تیلفون همکار آمر میدان را بدست آورده برایش زنگ زدم واورا مطلع ساختم تا باوزارت هوانوردی بافلان شخص ارتباط بگیرد وموضوع را بخود معلوم سازد. چنین است طرز حکومت داری امروز که فقط ادامه دهندۀ رفتار همان پادشاه ، وزیر ووکیل میباشد وبس.
روی همین علت است که رفتن به دربار بمن از کندن جان بدتراست وزمانی که ناچار شوم بیک اداره سربزنم خدا میداند که چقدر بمن سخت تمام میشود. ولی همینکه این نقل علی را بیاد می آورم، خودرا تسلی خاطر داده میدانم که اینکار از همان زمانه های قدیم شاید هم از دوران آدم علیه السلام ازلحظه ایکه یکی ازفرزندانش دیگری را کشت، اینگونه طرح ریزی وسازمان یابی شده باشد لذا تشویش وخون جگری کدام معنی ومفهومی ندارد واین درس را فکرم بخود باید بجای خون جگری ثبت نماید واز پریشانی های لاابالی ومبتذل دور باشد.

ختم
محمود بی پروا، فیروز کوه ، حوت 1393.