آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

نقدی بر غزلی از یک مشاعره

 

معاشران گــره از زلــف یـــار بـاز کـنـیـد
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
                  ( حافظ)
 

صفر

 عدم حضور  نقد  و نبود  منتقد  حرفه ای،  یکی از آسیب های جدی   و مهم  در  شعر و ادبیات  امروز کشور ما تلقی می شود. سعدی علیه رحمه  چند صد سال پیش  در گلستان خویش گفته بود که « متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش اصلاح نپذیرد.» البته  می دانیم که نقد  تنها  «عیب گرفتن » نیست بلکه کار منتقد ، نمایاندن نکات قوت و ضعف یک اثرهنری  و برملا  ساختن محاسن و معایب آن است به خاطر اصلاح کار نقد شونده  و  رُشد هنر  و همین طور  به خاطر  لذت بردن بیشتر مخاطب و درک بهتر اثر.  شاید بتوان گفت که  اثر هنری مانند یک ساختمان زیبا است که اسکلیت آن  را شاعر و یا هنرمند  می سازد ؛  اما  رنگ و روغن و دکور داخلی و دیگر زیبایی های درونی  را به کمک منتقد می توان هنرمندانه ردیف کرد و باعث التذاذ بیشتر و بهتر بیننده وخواننده گردید که با این حساب،  نقد در حقیقت بخشی از اثر است که باعث تنویر و تزیین وتشریح بیشتر کار هنری شده و در فهم و درک آن، ما را  یاری می رساند.
 

یک

 چندی قبل،  یکی از نویسندگان عزیز جام غور ، جناب « امان معاشر»  مطلع غزل زیبای از حافظ  را  به مشاعره  گذاشته بودند که شاعران بزرگوار ما،  در پاسخ آن عزیز، به  همان  وزن و قافیه هنرنمایی کرده بودند و در آن  مشاعره یا به عبارتی مسابقه،  اشتراک ورزیده بودند. من حس می کردم ، هر گاه  که برخی مقالات  در سایت جام غور ، کمی جنجال برانگیز و یا به اصطلاح  ژورنالیستان ، خبر می ساز  می شد ، جناب معاشر  به منظور تبدیل فضا و برگرداندن جوّ  دوستانه،  بحث مشاعره  را پیش می کشیدند  تا کام تلخ دوستان را با طعم خوانش اشعار لذیذ شاعران بزرگوار ، شیرین سازند و به تعبیر  آقای کرزی « کشتی نرم » را به  بزم مشاعره بدل سازند که « دمی باغم به سربردن جهان یکسر نمی ارزد.» واین کار نیکو و پسندیده هست.
 

دو

همان گونه که عرض شد،  ادبیات ما ، در سطح کلان هم  از نبود منتقد  آسیب فراوان  دیده است و اما اگر بخواهیم  در سطح غور  یا به  بیان  دقیق تر در سطح  جام غور حرف بزنیم ، متاسفانه با تمام انتظار کشیدن ها نشانه های کوچکی هم از حضور نقد ادبی  در این همه مدت دیده نشده است واین کمبود کمی نیست.  این را گفتم  تا بگویم که ما ، واقعا منتقد حرفه ای نداریم و اگر من مثلا چیزی در اینجا می نویسم فقط  دیدگاه و نظر یک مخاطب است  ونه یک  نقد درست وحسابی و پخته ومحکم.
 

سه

گفتیم که  کوشش  منتقد  رابطۀ  تنگاتنگی با یک اثر هنری دارد اما ؛ روی همرفته  کار منتقد  متفاوت  از کار شاعر و خالق اثر است و لذا من ، که گاهی چیزهای به  اسم شعر اینجا و آنجا می نویسم،  نباید  وارد بحث نقد هم بشوم  و به گزاف  در جای بزرگان  تکیه بزنم اما ؛ چون کسی دیگری  پا پیش نمی گذارد ، بد نخواهد بود اگر  این  کار را ما  آغاز نماییم  و دوستان دیگر در آینده ، آن را پی بگیرند و به ثمر برسانند و با موشگافی ها وفعالیت های  ارجمند  خویش به غنا و رُشد شعر و ادبیات ما بیفزایند.
 

چهار

 در  مشاعره ای   که  جناب معاشر به راه  انداخته بودند  ، شاعران بزرگوار و با استعداد  جام غور  که سرمایه و افتخار زبان و ادبیات  این سرزمین هستند بیشتر شان  اشتراک کرده بودند ، که من در این مجال،  به طور نمونه به کار های  یکی از آن  بزرگواران  که به صورت اتفاقی انتخاب شده است  چیزهای می نویسم و اگر فرصت یاری کرد و دوستان موافق بودند  به  اشعار دیگر دوستان هم  در گام های بعدی نظری خواهم انداخت. همینجا بگویم که به نظر من  اشتراک در یک مشاعره  و ساختن غزلی  که  بتواند با غزل حافظ  شیرازی برابری کند و در یک شب یا روز سروده شده باشد کار تقریبا محال یا کم از کم بسیار سختی  است. همانطوری که می دانیم ، شعر خوب   نمی تواند فرمایشی باشد.  شعر حالا  به هردلیلی خودش می آید و خودش می جوشد و  با قدرت تخیل  و استعداد  وهنرمندی شاعر گره می خورد و سرانجام  به مخاطب می رسد اما؛  اینکه ما بنشینیم و در یک شب،  شعر خوبی آن هم در  وزن وقافیۀ مشخص بسازیم  واقعا کار چندان شاعرانه ای نیست. گمان نمی کنم ما ، در تاریخ شعر وادبیات فارسی طبع طوفانی وسرشار وبی کرانه ای  چون طبع و استعداد حضرت مولانا جلال الدین  محمد بلخی سراغ داشته باشیم اما؛  همین  قریحۀ دریا نوش مولانا ، به خاطر رفتن  حسام الدین چلبی  « به معراج حقایق » از فعالیت باز می ماند و « مدتی این مثنوی تأخیر» می شود چرا که شعر گفتن به شرایط و حالات خاص روحی و روانی  تعلق می یابد  ومانند کفش « تی جی تی جی » چینی نیست که به فرمایش کسی، در یک  شب چند هزار جوره تولید شود.  و اما ، بیاییم سر اصل مطلب:                            
( املا و اعراب گذاری  غزل ،  مال خود شاعر است)
 
حسن شاه فروغ
 

کُلاه وتاج سُلطان

 
(دَمی باغم بَسربُردن جهان یکسر نمی ارزد)
سَراسَر غُربت از مَیهن به خاکِ درنمی ارزد
کُجایی حافظِ شیراز، که بینی روزگاری من
دوکانِ میفرو شی ام ،به بام و در نمی ارزد
نه دیگر آن میِ ناب و،نه آن ثاقیِ بیتابست
شرابِ تلخِ افسون گر ،بَدان کیفر نمی ارزد
نه حُرمت میفروشانرا،نه عِزت باده نوشانرا
درینجا دلقِ حافظ هم ،به توتِ تر نمی ارزد
بَجای باده خونِ،مردمی بیچاره می نوشند
گمانم خونی افغان زاده،درمَحشر نمی ارزد
شعارِسَربُریدنها،به مُلکِ ما چو قانون است
بجُرمِ آنکه این سَرها ،به چند دالر نمی ارزد
زِتقوا و زِدینداری فقط ،نام ونشان باقیست
ضمیرِ زاهدِ این شهر، به جو دیگر نمی ارزد
کُلاه و تاج سُلطان را،نهادن بر سَری مردی
که آن بیچاره را تاج و ،کلاه و سر نمی ارزد
فدایی حافظِ شیرین کلام وخوش بیان گردم
جهانی ما زِ دَلق و شعرِ او بِهتر نمی ارزد
«فروغ»غُربت و کُنجِ قِناعت نادرَست کمیاب
صَدف گنجینه را ماند که بر گوهر نمی ارزد
 

پنج

 جناب حسن شاه فروغ ، شاعر ارجمند ، گرانمایه و دانشمند سایت جام هستند و ما همیشه از اشعار زیبا و هنرمندانۀ ایشان فیض برده ایم و تحسین ایشان را از زبان دوستان شنیده ایم که خداوند حفظ شان کند و قلم شان را همچنان روان و نوربخش نگه بدارد. اما  از  غزلی که خواندیم  چنین بر می آید که  ذهن شاعر بزرگوار ما   وهمین طور ذوق   غالب  دوستانی  که در مشاعره  اشتراک داشتند،  انس و الفت فراوانی  با غزل کهن فارسی دارد و این  خود نشان دهندۀ  دانش  وافر و  وافی آن بزرگواران و  آشنایی عمیق شان  با معارف وگنجینه ها  وذخایر بزرگ  ادبی گذشتۀ ما می باشد.  به اساس  همین آشنایی والفت بسیار  ایشان حتا نام شعر خود  را « کلاه و تاج سلطان » قرار داده اند. غزل امروز فارسی در حقیقت هرچند غزل است اما ؛ زبان و بیان و تصاویر و توصیف های کاملا دگرگونه ای  را تجربه می کند. غزل امروز،  زبان مردم امروز و ترجمان تخیل و اندیشه های  انسان قرن بیست ویکمی است.  « کلاه و تاج سلطانی » در دورۀ   که مردم خودشان عملا  به پای صندوق های رای می روند و با ارادۀ آزاد خویش  رییس جمهور شان  را انتخاب می کنند،  از نظر غزل امروزی  نام  جوان پسندی  به نظر نمی رسد. ( حالا بحث تقلب در انتخابات باشد سرجای خودش)  حافظ  اگر از کلاه و تاج سلطانی صحبت می کرد،  حقیقت مسلم دوران خود را می گفت اما؛  اینکه  ما  امروز به طور مثال  از  روی چوکی کروزین 2010  با   نعل زرین سمند سرکش ،  راز بگوییم ، ودر  دوران  بم اتم،  از « تیغ جوهر دار»  صحبت نماییم ، نشان می دهد که  اندکی  از زبان زمانه خویش  دور افتاده ایم  وهنوز از  لای کتب و اشعار گذشتگان مان  با مخاطبان خود صحبت می کنیم و حاضر نیستیم از  برج عاج  باستانی خویش در میان جمعیت بیاییم و  با زبان خود شان با آنها حرف  بزنیم.
 

شش

واژه ها و تعابیر به کار رفته در این غزل  چنانکه می بینیم  ، تقریبا همۀ شان ،  واژه ها وتعبیرات  کلیشه ای  ونخ نما شده  ای  مانند: « خاکِ در» ، « دکان می فروشی» ، «بام و در» ، « می ناب» ، «ساقی» ، «شراب تلخ افسونگر» ، «می فروشان»  ، «باده نوشان»  ، « دلق حافظ» ،  «خون و باده» ، « تقوا» ،« زاهد شهر»، «کلاه وتاج»  ،« سلطان» ، « شیرین کلام » ، « خوش بیان» ، «غربت » ، « کنج قناعت» ، « صدف»  ، « گنجینه»  و « گوهر » هستند که هزار سال است  تکرار می شوند  و دیگر برای مخاطب امروزی  کشف تازه  و ترکیب دلنشینی به حساب نمی آیند که با این بسامد بالا در شعر مان استفاده شوند.  من در تمام این غزل،  به جز  کلمۀ  « دالر»  و«  توت تر » (که این یکی هم چندان  توت تازه ای نیست،)  به واژه دیگری بر نخوردم که  نشان بدهد ما  با یک  غزل امروزی فارسی سر وکار داریم.  البته ترکیب  « افغان زاده »  بدون شک  از زبان امروز گرفته شده که   متأسفانه ،  زاده اش  بازهم ، زیاده است  و  عاقبت  همان  افغان زاده  افغان شود!
 

هفت

 از لحاظ تصویر سازی و  مخصوصا طرح تصاویر امروزی  در این غزل چیزی چشمگیری به چشم  نمی آید  و اگر یک و  دو تصویر کمرنگ و تاریخ تیر شده ای مانند « کلاه وتاج گذاشتن بر سر مردی  که یک کلاه هم نمی ارزد » هم بتوانیم پیدا کنیم به دلیل اینکه  بسیار تکراری و کلیشه هستند چنگی به دل نمی زنند . کاش این « کلاه گذاری»  به معنای امروزین اش  می بود که کمی هوای تازه ای به این تصویر می بخشید که چنین هم نیست و مراد همان تاج بخشی کهن است ونه چیز دیگر.  توصیف ها و  تصاویر امروزی باید از مواد و مصالح امروز  گرفته شده باشند و شکل وشمایل  امروزی  داشته باشند. به این سه بیت،  از یک غزل مهدی فرَجی مثلا توجه کنیم:

ساعت گذشته از سۀ شب در اتاق  ومن
تنها نشسته ام  به هوای گریستن
حالا تو نیستی و تنم را  ملافه ها
پیچانده اند در خودشان مثل یک کفن
**
یک – دو – سه – چار تا طبقه پیچ می خورم
در پلّکان این هُتل ِ بی ستاره ، من.

 

هشت

اشتباهات تایپی و نقطه گذاری های با مورد و بی مورد نیز  جای توجه دارد.  نقطه گذاری اصلا به خاطر این است که خواننده  را کمک نماید تا کلمات وعبارات را درست بخواند و  روند خوانش متن  را سریع تر سازد. آیا  واقعا نیاز هست که ما کلمات ساده ای مانند ، سراسر ، به سر بردن ، میهن، سلطان  و امثال آنها را  اعراب بگذاریم؟  مثلا آیا کسی واژۀ « سلطان»  را به شکل سِلطان یا سَلطان می خواند تا ما با آوردن ضمه  خوانش دقیق آن را مشخص بسازیم؟ گذشته از این،  کلمات  ساقی و  دکان ، در این غزل به املای غلط نوشته شده اند و همین طور یک « ی » در ترکیب های « روزگار من» ،  «مردم بیچاره » ، «خون افغان زاده»، « نهادن بر سر مردی »  و «جهان ما» اضافه آورده شده است که به هر حال اشتباه تایپی است اما ؛ ممکن است  نسل جوان ما آن را شکل درست عبارت ، فکر کنند ودر نتیجه غلط فهمی ، عام تر شود و به صورت غالب در آید. از شاعر نامدار وبزرگی مثل ایشان انتظار می رود که در تایپ اشعار شان عنایت  و دقت بیشتری داشته باشند.
 

نُه

از نظر وزن نیز در غزل  کم عنایتی  های وجود دارد که شاید نتیجۀ شتاب بسیار و فرصت اندک،  برای سرایش این شعر بوده باشد. مثلا در بیت دوم « ز» در عبارت  «حافظ شیراز»  و « ی » در « روزگار من» ، « و» در  « دوکان می فروشی »  و همین طور در بیت های بعدی « ی» در « مردم بیچاره» و « خون افغان زاده» و « جهان ما»  ، « د» در بیت ششم  ودر کلمۀ  « چند » ، « ر» در«  زاهد شهر» ، اضافه بر وزن آمده اند.  از نظر معنا واستحکام نیز مصرع های وجود دارند که کاش حضور نمی داشتند مثلا : « شراب تلخ افسونگر بدان کیفر نمی ارزد» که معلوم نیست کدام کیفر مورد نظر بوده است و یا : « فروغ غربت وکنج قناعت نادرست کمیاب» که ضمن مبهم بودن معنای مصرع،  نادر وکمیاب در یک مصرع جمع شده اند و این خوب نیست. این را هم مِن باب نمونه علاوه کنیم که  در همین مصرع آخر بیت مقطع که  « صدف گنجینه را ماند که بر گوهر نمی ارزد.»  معلوم نیست که « صدف » به کدام وجه شبه «گنجینه»  را ماند؟ و گنجینه یا صدف ،  چرا گوهر نمی ارزد؟  و اگر این قدر بی ارزش است چرا گنجینه است؟ به هرحال چنین پرسشهای در مورد بیشتر ابیات این غزل وجود دارد و خوب  بود اگر غزل،  آن  قدر  واضح وساده می بود  که مخاطب امروزی به آسانی با آن ارتباط بر قرار می توانست واز آن لذت می برد.
 

ده

جناب حسن شاه فروغ ، از جملۀ شعرای  با استعداد  و  خوش ذوق  کشور و مخصوصا از جمع ادیبان عزیز  جام غور هستند  و بدون شک  از قریحه و ذوق سرشاری برخوردار می باشند. اما چنان که گفته شد،  سرودن چنین شعری در یک شب یا  روز واقعا کار سختی است وحافظ هم  « دمی با غم به سر بردن  جهان یکسر نمی ارزد » را خدا می داند که به چند روز ، چند هفته یا چند ماه گفته باشد؟.  به نظر من  خوب خواهد بود اگر شاعران بزرگوار ما عنایت داشته باشند که جوانان بسیاری ممکن است از اشعار ایشان اثر بپذیرند و لذا خوب است اگر  اندکی مسوولانه تر و دقیق تر با شعر وشاعری برخورد نمایند تا معمار بزرگ ما ،  خشت اول را کج نگذاشته باشد و دیوار ما کج بالا نرود که  تازه به منزل هم نمی رسد. من جناب فروغ  را فقط از طریق شعر شان می شناسم و اینکه ایشان در سلسه نقدهای که می خواهم بنویسم در مقام اول قرار گرفته اند،  کاملا تصادفی بوده است  و شخصیت   ایشان  و دیگر قلم به دستان ما ، مورد احترام وارادت بسیار نسل جدید هستند.  امید وارم که این نوشته  باعث  دلخوری  جناب شاعر  نشود ، چرا که ایشان بهتر از هرکسی دیگری توجه دارند که نقد شعر می تواند کاملا مستقل از شخص شاعر باشد و یاد آوری برخی نکته ها در مورد  شعر کاملا از شخصیت هنرمند جدا و علیحده هست.  در نوشته های  بعدی نگاه مختصری به اشعار بزرگوارانی مانند : استاد فرخاری ، استاد محمد اسحاق ثنا، خانم عزیزه عنایت،  جناب محمد عزیز عزیزی، جناب دهزاد و  استاد فضل و دیگر عزیزان و فرهیختگان نیز خواهیم داشت که  انتظار می رود  طرف  توجه وعنایت  این بزرگان قرار گیرد و از جانب آن عالیجنابان حمایت  و پشتیبانی شود.
 
نبی ساقی –  کابل
 23/  2 /  1391