آرشیف

2014-12-15

ابراهیم ساغری

نجوای غربت

گر مرا خاک وطن بيگانه شد
خاطراتش قصه و افسانه شد

شورو شو قم کی ميگردد فنا 
باز شتابم سوی شهری آشنا

گر بسوزد رنج غربت پيکرم
يا به پرواز بشکند بال و پرم

قلب و روحم سوی تو پران بود
مرغ دل را هوس آشيان بود

گر مرا ويران گشته آشيان
از غرور هيبت باد خزان

فصل نو و اعتبارم آرزوست
لحظه لحظه انتظارم آرزوست

گر گلستان اميد خشکيد و رفت
بلبل بيچاره هم رميدو رفت

ابرو باران بهارم آرزوست 
غنچه های بيشمارم آرزوست

گر مرا فکرو خيال هردم است 
يا مهمان سفره ام دردو غم است

صد بهار بی خزانم آرزوست
عزت و نام و نشانم آرزوست

ميهنم پر نور با دا پيکرت
شر دشمن دور بادا از سرت

دانش و فضل و هنرم آرزوست
طا لع شمس و قمرم آرزوست

ساغری) از ياد مبر عيد وطن)
صد سلام و احترام بر هموطن

هرروز تان عيد و ايام بکام
سر فرازو جاويدان احترام و اهتمام

با سلام و عرض ادب حضور مديريت محترم جام غور، شا عران و نويسندگان عزيز، استادان ومعلمان محترم، جوانا ن و نوجوانان پر تلاش و همه مردم عزيز کشور. عيد قربان را برای همهٔ شما در هر کجای از دنيا که زندگی ميکنيد تبريک گفته و از خداوند بزرگ آرامی برای کشور و خوشوقتی برای شما آرزو مندم موفق باشيد.