آرشیف

2014-12-15

ابراهیم ساغری

چـشـم گـريــــــــــــــــــــــان

ديشب در خواب ديدم چشم گريان
فرشته سيرت و قلب پريشان

نشسته مادری همچون ملايک
بسجادهٔ طاعت سوی يزدان

دودست ناتوانش يد بيضا
فروغ ديده اش خورشيد تابان

تو گوی غنچهٔ از باغ فردوس
معطر باگلاب و عطر رضوان

هميناليد بدرگاه خداوند
بهنگام سحر اوقات اذان

تو اعطا کن چو خضر مرد خردمند
که باشد شاه عادل چون سليمان

بنيل انداز فرعون لعين را
که تا آيد کليم الله بفرمان

يزيدان را چو سگ کربلاکن
حسين باشد علمدار شهيدان

اگر آيد مسيحايت دوباره 
رساند خون برگهای شهيدان

چو نوح گر ناخدا باشد به اين موج
نلرزد کشتی اش از خشم توفان

دوباره زنده کن شير خدا را
که تا گردن زند اميال شيطان

نگهبان يونس بودی بدريا
زبطن ماهی تا بحر خروشان

بدادی صالح را از سنگ خارا
شتر فربه و شير فراوان

تن زخمی اين نسل نحيف را
چو ايوب با ابای صبر بپوشان

بجز ويرانه ها چيزی نداريم
توی آبادگر بنای ويران

بياور صلح و آبادی به اين ملک
بده تسکين بدلهای پريشان

ساغری مجنون صحرای غربت
بياد ملت خوب بدخشان