آرشیف

2014-12-15

ابراهیم ساغری

بـــــــــــــــاران بهاران

خداوندا چو باران بهاران
بريزانم بقلب کوهساران

غبارم کن به اين دشت مشوش
غروبم کن به افق بيابان

بياويزم بگوش لالهٔ عشق
حبا بم کن بدريای خروشان

به آتش الم خاکسترم کن
بپاشانم به گنگای شهيدان

غزالی بی پناهم اندرين دشت
چو آهو در پناهی مرغزاران

منم چو مکتبی محتاج تعليم
سيرابم کن بنور پاک عرفان

چو حد حد حاتف پيغام رسانم
ز هری تا به ری ملک خراسان

شدم پروانهٔ شبهای غربت
بسوزانم بشمع هجر جانان

بعشق ساغری بی باده مستم
نصيبم کن بساط ميفروشان

بگير دستم خدايا بی پناهم
قرينم کن بدلهای پريشان